(قسمت اول): ﷻ 💥آقای سید حبیب الله حسینی قمی که از اهل منبر قم است و آقای حسن بقال که فعلا در تهران است باهم قرار می گذارند که یک سال شبهای جمعه به مسجد جمکران بروند و حوائج خود را از حضرت بقیة‌الله روحی فداه بگیرند ، این عمل را یکسال انجام می دهند و تشرفی برایشان حاصل نمی شود. شب جمعه ای که بعد از یکسال بود، آقا حسن به آقای سید حبیب الله می گوید: بیا با هم امشب به مسجد جمکران برویم. آقای سید حبیب الله می گویند که : چون من یک سال به مسجد جمکران رفته ام و چیزی ندیدم دیگر به آنجا نمی روم. ✨💫✨ آقاحسن زیاد اصرار می کند که امشب را هم هر طور هست بیا با هم برویم، شاید نتیجه ای داشته باشد. بالاخره حرکت می کنند و پیاده به طرف مسجد جمکران می روند ، در بین راه سیّد مجللی را می بینند که مانند کشاورزان سه شاخ خرمن، روی شانه گرفته و از دور می رود، آنها مطمئن می شوند که او حضرت بقیة‌الله روحی فداه است. آقای سیدحبیب الله می گوید: من وقتی چشمم به آن حضرت افتاد قضیهٔ سید رشتی که در مفاتیح نقل شده بیادم آمد. ✨💫✨ به آقا حسن گفت: برو و از آن حضرت چیزی بخواه! آقا حسن جلو رفت و سلام کرد و گفت: آقا خواهش دارم با دست مبارک خودتان دشتی به من بدهید. حضرت به او سکه ای می دهند، سپس رو کردند به من و فرمودند: حاجت تو هم نزد آقای بروجردی است، وقتی به قم رفتی نزد آقای بروجردی برو و بگو چرا از حال فلان کس که در مصر است غافلی! و چند جمله دیگر که سرّی بود به من فرمودند که به آیت الله بروجردی بگویم و بعد آن حضرت تشریف بردند. ادامه دارد... =صَــــدَقِہ جاریِہ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄  أین صاحِبُــنا؟! ╔═🍃══════════╗ @ayna_sahebona110 ╚══════════🍃═╝