بچهدبستانیها باید موهایشان را با نمرهی دو یا چهار میزدند که فرق زیادی با تراشیدن نداشت. رسم عجیبی بود و به هر دبستانی که سر میزدید یا گذرتان به هر خانهای که پسرکی دبستانی داشت میافتاد، ردیف بچههای کچل را میدیدید که دارند توی سر و کلهی هم میزنند. بچهها در آن سن و سال شیطانتر و ماجراجوترند و از در و دیوار و درخت بالا میروند. چشمتان به هر پسربچهای میافتاد رد شکستگی روی سرش بود و ما هم بهشوخی سر آن را که بیشتر شکسته بود به این کرههای زمین تشبیه میکردیم که با سلیقهی معلمهای جغرافی همخوانی داشت. به سن دبیرستان که میرسیدیم، از دبستان که فارغالتحصیل میشدیم، قاعدتاً لزومی به نمره کردن مو نبود و مدرسهها اجازه میدادند با موهای کوتاه و مرتب صبحها سر کلاس حاضر شویم. پدرم به برادرم که در دبیرستان دو سال بالاتر از من بود گفت هر سال باید سرش را با نمرهی دو بزند و برادرم هم اصلاً به رویش نیاورد که نمره کردن مو برای دبیرستانیها واجب نیست. حرفش را گوش کرد.
تازه رسیده بودم به کلاس هشتم که یک شب وقت شام، وقتی همه نشسته بودیم سر سفره و آمادهی خوردن بودیم، پدرم رو کرد به من و گفت شما هم فردا میروید سرتان را نمرهی دو میزنید. گفتم چرا باید نمرهی دو بزنم؟ پدرم گفت همین که میگویم.
برای خواندن ادامهی خاطرهی بهمن فرمانآرا از پدرش روی
لینک بزنید.
#روایت_هنرمند_از_پدر
#پیراپدری
#بهمن_فرمان_آرا
5⃣8⃣
@Azadisqart