#دردو_دل_اعضا ❤️🍃
احلام
سلام. اصلا قصد فرستادن پیام نداشتم،خواستم تجربهی خودمو برای اون عزیزای که قصد ازدواج با آقایونی که بچه دارن رو بگم تا اشتباه منو نکنن.
من متولد سال ۶۸ هستم.سال ۹۰ وقتی یکسال از مرگ بد ومریضی پراز درد پدرم گذشته بود،به شدت احساس افسردگی وتنهایی میکردم وازطرفی یه مادر فوقالعاده عصبی داشتم که ازروزی که خودمو شناختم در حال تحقیر،خوردکردن،کشتن اعتماد به نفس من،اذیت وهزارمورد دیگه بود.خلاصه مرداد ۹۰ زود من با آقا پسری آشنا شدم وچ ن تجربهی دوستی با جنس مخالف رو نداشتم و محیط خونه به شدت متشنج بود،من به اين آقا وابسته شدم ولی ایشون ادعا میکرد عاشق من شده،خلاصه ما یک ماه دوست بودیم تا اینکه،آقا محترم فرمودن میخوام زندگیمو برات تعریف کنم،منم خیلی ترسیده بودم،ایشون تعریف کرد که تو سن ۱۹سالگی با خانومی که۲۲ سالش بوده ازدواج میکنه ودوسال بعد از اون خانوم جدا میشه،ودوباره سال ۸۵ با خانومی رابطه داشتن واون خانوم باردارمیشه ومجبورمیشن با اون خانوم ازدواج کنن تا خدای نکرده بچهی بی گناهی کشته نشه و همه چی شرعی وقانونی باشه،اینا اسفند ۸۴ عقد میکنن ودختر اولشون خرداد ۸۵ بدنیا میاد،تعریف میکرده که همش دعوا ودرگیری داشتیم واین دخترشون اصلا شبیه خودشون نبودن واین موضوع آزارشون میداده وفکری بیهوده میکردن وازطرفی تو دوران مجردی به شدت مادروپدرشون رواذیت میکردن ولی بعد تولد دخترشون کاملا تغییر کرده بودن وسربا راه شده بودن ولی مدل ازدواجشون باب میل هیچکس نبودولی به خاطر سر به راهیشون نمیگذاشتن از اون خانوم جدا بشن(حالا اینجا هم داشته باشید که اون خانوم طفلک از دوسالگی مادرشون رهاشون کرده بوده وخودشون وخواهر بزرگترشون رو پدربزرگ پیرشون بزرگ کرده بوده چون پدرشون خودشو بعد ازطلاق مادرشون خودکشی کرده بوده،منظورم اون خانوم زندگی خیلی خیلی سختی داشته وکسی بالا سرش نبوده که درست وغلط رو یادش بده)واینا اصلا با هم نمیساختن.خانوم بیکس و بدون خانواده وترد شده به خاطر سبک ازدواجش،همیشه باهم بحث داشتن،غذا درست نمیکردن،آقا خیانت میکرده،آقا خانوم رو جلوی همه تحقیر میکرده،خانوم بددهن بوده.ولی درکل باهم روزگار رو میگذرونن وبازم تاکید میکنم با حمایت خانوادهی آقا.گذشت تا عید سال ۸۹ آقا وخانوم ودختر ۴سالشون میرن یه سفر جنوب سر مزار پدر خانوم،اونجا خانوم به همسرش میگه که دوباره بارداره وقتی این خبر رو میده همسرشون عصبی میشه وشروع میکنه به کتک کاری وازشدت اعصاب خراب از همون قبرستان راهی تهران ومنزل پدرشون میشن.وقتی رسیدن تهران آقا انقدر خانوم رو زده بوده که بیمارستان بستری شدن،پدر آقا چون با شدت مذهبی بودن دوباره جلوی سقط بچهی دوم رو هم میگیرن.وبانصیحت ووعدهی پول پسرشون راضی میکنن که دوباره برگردن سر زندگیشون،ولی با این تفاوت که بیان ومنزل پدرشون کنار مادر وپدرشون زندگی کنن تا خانوم وضع حمل کنه،میگذره وتودوران بارداری که همه تو یک خونه بودن پدرشوهر ومادرشوهر با عروس نمیسازند وعروسم به شدت بددهن وعربی مدام دعوا داشتن که دیگه جوری شده بود،پدرشوهر ومادرشوهر وسایلشون جمع میکنن ومیرن خونه خواهرشون.ازاون ورم عروس بارداره و همسرشون هم فقط به خاطر وجود دخترشون وبچهی جدید با این خانوم ادامه میدادن،وهمش درحال خیانت به خانوم بودن.خانوم بارداری وحشتناکی داشته واین موضوع روجنین تاثیر میزاره وجنین وقتی آبان۸۹ بدنیا میاد دهن ولبشون کج بوده به خاطر مشکلات بارداری مادر.بعد از تولددختر دومشون واین مریضی که داشتن آقا تصمیم با جدایی میگیره واینبار خانواده هم باهاشون همراه میشن وپشت عروسیشون رو کاملا خالی میکنن،عروسشونم فقط یه خواهر معتاد داشته نه پدر نه مادری هیچکسو نداشته،آقا براشون یه خونه میگیرن ومهریهاشون رو هم کامل میدن وبچهها رو میسپادرن بهشون وبه خاطر دختر بزرگشون وانمود میکنن که هنوز زن و شوهری ولی جدا شده بودن.وقتی داستان به اینجا رسید انگار یه سطل آب یخ ریختن رو سرم وازشدت شوک دستام تو شهریور ماه یخ کرده بود ولبام ودندونام به هم میخورد،درجا گفتم ما به درد هم نمیخوریم تو دوبار ازدواج کردی دوبار جدا شدی،من دخترم کم سنم،شما سنی ازت گذشته تجربهی دوتا زندگی رو داشتی واز همهاینا بگذریم مادر من عمرا رضایت بده به این ازدواج،ایشون گفتن تو فقط راضی باش بقیهاش با من
گفتم مثلا میخوای چیکار کنی
گفت با هم فرار میکنیم وهمین بعدازظهر اگه تو راضی باشی میرم قایمکی عقد میکنیم اونوقت مادرت مجبوره قبول کنه
من ترسیده بودم وایشون همش اصرار میکرد
منم گفتم بزار فکرام روبکنم
#ادامه_دارد...
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽