شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#دل_نوشت ❤️🍃 #حبیبه ساعت دو شب بود که از خواب پریدم کوپه تاریکه تاریک بود همه م توی خواب عمیق بو
❤️🍃 سلام به روی ماهتون من واقعا میخواستم داستان اشنایی و ازدواجمو تموم کنم خودتون نمیزاریدا😝 اخرشم میترسم انقدر پر چونگی کنم خودتون پشیمون بشید از پیشنهادتون 😄 ولی خب منم روم زیاده و از بچگی هم خوش صحبت ( همون محترمانه ی پر حرف میشه) بودم 😅 من دیروز توضیح دادم که از همسرم یه دختر برام به یادگار مونده ،و دخترم تقریبا ۸۰ درصد شبیه پدرشه انگار خدا میدونست که قراره همه ی زندگیم بشه محسن همیشه میگفت حبیبه ،انگار منم روسری پوشیدم این بچه چرا انقدر شبیه من شده هی گفتم زیاد به من نگاه نکنا ،حالا ببین نتیجشو و کلی شوخی میکرد و میخندید همسر من چهره ی مردونه ولی خوش سیمایی داشت ، من عاشق خندیدنشم بودم زیاد نمیخندید و یه جورایی خندوندنش سخت بود همیشه لبخند داشت روی لبش ولی اینکه با صدا بخنده خیلی کم پیش میومد حالا منم که شیطون و شلوغ بودم تمام تلاشمو میکردم که بخندونمش و وقتی موفق میشدم جوری ذوق میکردم انگار توی المپیک مدال گرفتم😅 ضعف میکرد دلم برای خندیدناش خواهرش یه دفه اون اوایل ازدواجمون بهم گفت از وقتی تو اومدی محسن همیشه میخنده بیشتر باهامون حرف میزنه منم که خوشحال میشدم خواهر شوهرجان ازم تعریف کنه ( خانومای متاهل میدونن چه حس خوبی داره😂) البته خواهر شوهر من ماهه خداییش ،خدا حفظش کنه، همسرش دیپلمات بود سالها توی کشورهای مختلف دور از خانواده زندگی کرده بود با اینکه تک دختر بود و خیلی اذیت شده بود، من عاشق صبر و شعورشم 😘 دیشب داشتم ماجرای بارداری اعضارو میخوندم وسوسه شدم منم یه ذره از اون وقتا براتون بگم اوایل ازدواجمون هر وقت حرف بچه دار شدن میزدم محسن یه ذوقی توی صورتش میومد ،میگفت حبیبه دلم میخواد اولین بچه مون دختر باشه ،بعدیاشو هرچی خدا خواست ولی اولیش دختر باشه برام خیلی شیرینه ،انگار خدا به ادم بیشتر نظر میکنه دوس داشت چهارتا بچه داشته باشیم ولی جالب بود که وقتی حرفامون جدی میشد میگفت حبیبه من طاقت ندارم تو به خاطر بچه اوردن اذیت بشی طاقت درد کشیدنتو ندارم ،با اینکه میدونم هر لحظه ی بارداری برای زن حسنه و پاداشه ولی اگه اشکاتو ببینم دلم میخواد دنیا به هم بریزه این حرفارو که میزد من میخندیدم و سر به سرش میزاشتم .ولی اون واقعا جدی میگفت یکسال از عروسیمون گذشته بود و توی اقدام بودیم ،محسن از محل کار که برگشت بهم گفت خانوم امام رضا طلبیدتمون ،جمع کن بریم مشهد تا اینو گفت پریدم بغلشو یه عالمه ذوق کردم گفتم کلک تو که گفته بودی این چند ماهه کارات فشرده س جمعه هام کار دارین چی شد پس خندید و گفت به کسی نگیا ولی اینم سفر کاریه امروز گفتن میتونین خانومتونم بیارین اینو که گفت لب و لوچم آویزون شد _خیلی لوسی محسن ،میخای منو ببری بزاری هتل خودت بری دنبال کارات؟؟ من اینجوری نمیام اصلا اومد بغلم کرد گفت نه چند ساعت بیشتر کار ندارم ،دو روزم بیشتر نمیتونیم مشهد بمونیم عزیزم ببخش که زمانش کمه ولی قول میدم از غروب تا اخرشب در خدمتت باشم نمیزارم بت بد بگذره قول میدم چون همیشه خوش قول بود حرفشو قبول کردم و شاد و شنگول رفتم که وسایلمونو جمع کنم چون قرار بود فردا صبح حرکت کنیم اون شب با یه شادی و حال خوبی خوابم برد و یه خواب عجیب و جالب دیدم که چند ماه بعد برام تعبیر شد خواب دیدم توی قطاری نشستم که میدونستم قطار مشهده و یه نوزاد بغلمه که خودمم نمیدونستم جنسیتش چیه فقط میدونستم بچه مال منه خوشحال بودم از داشتنش همونطور که بچه به بغل نشسته بودم دیدم یه خانم چادری اومد یه عروسک بهم داد یه عروسک از اینا که نوزادن و چشاشون بسته س لباسشم صورتی بود ،گفت خانم این مال بچه ی شماست منم بدون اینکه چیزی بگم عروسکو ازش گرفتم و یهو از خواب پریدم نگاه کردم دیدم ساعت سه نصفه شبه و محسنم کنارم نیس سر برگردوندم دیدم گوشه ی اتاق داره نمازشب میخونه یادش بخیر خونه ای که برای عروسیمون اجاره کرده بودیم خیلی کوچیک بود و اتاق خوابم نداشت کلا یه سالن کوچولو بود و یه آشپزخونه ی نقلی اما ما واقعا خوش بودیم اونجا هنوزم یه وقتایی دلم برای اون خونه تنگ میشه ،بهترین روزامون اونجا گذشت محسن عادت داشت مرتب نماز شبشو بخونه ولی من متاسفانه مثل اون توفیق نداشتم از خواب که پریدم دیگه خوابم نبرد پاشدم رفتم کنارش روی زمین نشستم تا نمازش تموم شد رفتم تو بغلش و خودمو لوس کردم که یعنی خواب دیدم پریدم بالا و بد خواب شدم( نکته ؛ هر از گاهی خودتونو لوس کنید برای همسرتون مردا اینو دوس دارن😅) بعدشم خوابمو براش تعریف کردم ،محسن گفت حبیبه ببین بچه مون دختر میشه ،خوابشم دیدی راستش اون وقتا من بیشتردلم میخواست بچه م پسر باشه البته الان دیگه نظرم این نیست ، قطعا خدا صلاح ادما رو بهتر از خودشون میدونه بهش گفتم نخیرم ،خواب زن چپه ،بچه م پسر میشه ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌