من ایلماهم عروس خون بس تو این کانال سرنوشت خودمو براتون گفتم 😭😭😭 به خاطر تموم شدن جنگ دو طایفه، عروس خان بزرگ شدم. نه برام عروسی گرفتن نه کل زدن. منو بدون هیچ مراسمی فقط با یک چادر سفید راهی خونه بخت کردن.😔 همه با ترحم و دلسوزی نگاهم می‌کردن، عروس خون بسی محکوم به سیاه بختی بود. نه عزیز دل شوهرش بود نه ارج و قربی پیش خانواده همسرش داشت. تا به حال داماد رو ندیده بودم. منتظر اومدن داماد بودم که با ورود داماد و با دیدن چیزی که دستش بود از ترس زبونم لال شد...🔞 ادامه ماجرا این جاست اگه دلشو نداری نیا بخون😭😭😭😭👇 https://eitaa.com/joinchat/3033399661Cce36688bbf داستان های واقعی