#بانو_امین
اصفهان، خیابان سعادتآباد
عهد معاصر
#تخت_فولاد
سفر کربلای سیّدمحمدعلی امینالتجار و زهراسادات معروف به حاج بیبی
✍نافلهاش را سریعتر تمام کرد و لیوان آبی دست خانم داد. صورتش خیس عرق بود و دستهایش میلرزید لیوان آب را گرفت و یکسره سَرکشید.
آقا محمّدعلی (پدر بانو امین) مقابل خانمش نشست و پرسید: مدامناله میکردیخواب میدیدی؟
حاج بیبی، مادر بانوامین دستهای آقا را گرفت، و زیر لب صلوات فرستاد تا آرامتر شود و گفت:
خواب جدّتان، مولا را میدیدم. آمده بودند، تا مژدهی تولد دختری را به ما بدهند. آقا محمدعلی خندید و دستهای خانمش را فشرد.
صدای اذانِ حرم به گوش میرسید حاج بیبی برخاست و وضو گرفت تا نماز را توی حرم بخواند.
#بانوی_ایرانی
حالا از سفرکربلا و لحظهای که بشارت تولد این نوزاد را گرفته بود ۹ ماه میگذشت با دستانی بیجان و بیرمق کودکش را در آغوش کشید و به صورت چسباند. ساعتهای پر از دردی را که گذرانده بود فراموش کرده بود.
احساسی که این بار تجربه میکرد با سه زایمان قبلیاش تفاوت میکرد.
کودکش را نگاه کرد سخت دل بستهاش بود دستان کوچکش را بوسید. کودک آرام و هوشیار در چشمان مادرش خیره بود.
انگار او هم این دلبستگی را میفهمید.
اسمش را نصرتالسّادات گذاشتند. که بعداً به بانوی ایرانی، بانو امین شهرت یافت.
برگرفته از کتاب:
#بانو_امین
کلبه عشاق
@babarokn