|⇦•هوا زِجور مخالف چو .. و توسل به ابن الکریم حضرت عبدالله ابن الحسن علیه السلام اجرا شده شب پنجم محرم ۹۸ به نفس حاج سید مجید بنی فاطمه •✾ ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ 【توجه】: جهت استفاده ، متون حتماً به همراه صوت در اختیار دیگران قرار گیرد. ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ به این چشمات یاد بده هر چیزیُ نبینه تا بتونه گریه کنه .. امشب بگو آی کریمه اهل بیت امشب اومدم دره دلم روخودت قفلش کنی .. آقا میخوام فقط جای شما باشه .. همچین که این دو تا داداش باهم شوخی میکردن زور آزمایی میکردن بی بی فاطمه (س) نگاه کرد هی میگفت جانم حسینم .. امیرالمومنین نگاه کرد هی میگفت جانم حسینم .. یه وقت دیدن پیغمبر آروم آروم گریه میکنه هی میگه جانم حسن .. _بابا شما فرمودی بچه کوچکترُ تشویق کنن چطور شما حسنُ تشویق میکنی؟!.. صدا زد دخترم دیدم تو میگی حسین ، علی میگه حسین ، نگاه کردم دیدم همه ملائکه دارن سرکشی میکنن همه میگن جانم حسین .. دیدم اینجا حسنم غریبه ... امشب یه عهدی ببند با آقا بگو اگه اربعین رفتم کربلا برا امام حسن روضه میخونم و گریه میکنم .. آخه انقدر داداششُ دوست داره .. وقتی همه رفتن اومد وداع کنه ، صدا زد خواهرم حواست به این بچه ها باشه .. اما خواهرم من یه امانتی دارم دسته عبدالله رو گذاشت تو دست زینب .. گفت حالا که من دارم میرم این تنها یادگارِ داداشمه .. صدا زد علی اکبرم رفت ‌‌‌‌.. قاسمم رفت .. زینب خیلی مراقب این بچه باش این بچه یه غرور عجیبی داره‌ .. دستش تو دست عمه بود جلو خیمه داره نگاه میکنه .. نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت نه سید الشهدا برجدال طاقت داشت هوا زِجور مخالف چو قیرگون گردید عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید یه وقت زینب نگاه کرد دید یه گوشه شلوغ شده .. حسین از ذوالجناح افتاد .. این تیرها تو بدنه شکسته .. یه وقت دیدن عبدالله دست عمه رها کرد ، عمه بزار برم .. عمه مگه نمیبینی عموم رو غریب گیر آوردن .. مگه من مردم بزارم عموم رو شهید کنید .. من پسرِ حسنم ، من نوۀ پهلو شکستۀ مدینه ام .. یه مرتبه رسید دید عمو بیحال اُفتاده .. خون جاریِ .. هر نفسی که میکشه از این شبکه ها داره خون بیرون میزنه .. پرید بغل عمو .. حرمله گفت من سه تا تیر بردم کربلا .. این سه تا تیرُ کجا خرج کردی؟.. گفت اون وقتی که حسین یه بچه شیرخواره رو ، رو دست گرفت .. یکی از تیرای دیگرُ وقتی حسین خطبه میخوند زدم تو سینه ش .. هرچه کرد از جلو تیر در نیومد .. عاقبت تیرُ از پشت درآورد .. اما سومین تیر" رسیدم تو گودال دیدم یه بچه ای خودشُ رو بدنِ عموش انداخته ، داره از عموش دفاع میکنه .. شمشیرُ بالا آوردن دستشو آورد جلو به عمو نخوره دیدم دست به پوست آویزان شد .. گفتم این بچه کیه که نمیزاره حسینُ بکشید! آخرین تیرُ نشونه گرفت میگه زدم به این بچه .. عبدالله به سینه حسین دوخته شد ... ↫ ﴿بابُ الْحَرَم پایگاهِ متنِ روضه﴾ ____ ‼️کپی برداری به جهت کسب درآمد (تهیۀ جزوه و سی دی و نرم افزارهایِ پولی) از مطالبِ کانال نبوده و حق الناس محسوب میشود. •┄┅══༻○༺══┅┄• ✅ وب سایت↶ www.babolharam.net ↜سروش JOin↶ http://sapp.ir/babolharam_net ↜ایتا JOin↶ https://eitaa.com/babolharam_net ↜تلگرام JOin↶ https://t.me/babolharam_net ↜اینستاگرام↶ http://instagram.com/babolharam__net