|⇦•کاظمینی نشدیم و دلمان .. و توسل به ساحت مقدس حضرت باب الحوائج امام موسی ابن جعفر علیه السلام _سیدمجید بنی فاطمه •✠• ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ 【توجه】: جهت استفاده ، متون حتماً به همراه صوت در اختیار دیگران قرار گیرد. ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ ترسی از فقر ندارند گدایانِ کریم دستِ خالی نروند از دَرِ احسانِ کریم *بابایِ امام رضاست...* حاجتِ خواسته را چند برابر داده است طَیِّبَ الله به این لطفِ دو چندانِ کریم کاظمینی نشدیم و دلمان هم پُر بود بار بستیم به سوی شاهِ خراسانِ کریم *یا امام رضا!... شبِ یتیمیِ امام رضاست،شبِ یتیمیِ فاطمۀ معصومه است، اسمِ یتیم میاد اول یادِ دخترِ سه ساله میکنیم....* بی نیاز از همه ام تا که رضا را دارم به قسم هایِ خداوند، به قرآنِ کریم طَلَبِ رزق نکردیم ز دربارِ کسی نان هر سفره حرام است مگر نانِ کریم هر کسی وقت مناجات ضریحی دارد دست ما هم رسیده است به دامانِ کریم نا امیدم مکنید از کَرَمَش، فرض کنید باز بدکاره ای امشب شده مهمان کریم گرچه خوب است شَود شیعه بلاگردانش سپرِ درد و بلای همه شُد جانِ کریم ظاهرش فقر، ولی باطنِ او عینِ غنا ترسی از فقر ندارند گدایانِ کریم *شبِ باب الحوائجِ، یه حالی همۀ ما داریم تو روضۀ موسی ابن جعفر،کوچیک بودیم روضه خوان ها می اومدن توی خونه برای روضه، مادرامون صدا میزدن برید همسایه هارو خبر کنید برای روضه،هر روضه ای که میخوندند آخرش میگفتیم:آقا! یه روضۀ باب الحوائج موسی بن جعفر هم بخونید... آقامون موسی بن جعفر غریبِ،اما امشب صدایِ مادرش از عرش بلند میشه، هی میگه: پسرم!... آخه حضرت رو زندان به زندان جابجاش می کردن،خیلی از زندان بان ها عوض شدن با نالۀ موسی بن جعفر، اما این زندانِ آخری کارِ موسی بن جعفر رو تمام کرد، آخه زندان بان یه نامَردِ یهودی بود،آقا رو توی سیاه چالی انداختن،که به عِلمِ امامت شب و روز رو تشخیص میداد، روزها روزه میگرفت، اما سِندی ملعون برا حضرت تا افطار می آوُرد، اول آقارو تازیانه میزد... من از آقا امام رضا معذرت میخوام، موسی بن جعفر صداش بلند میشد،نه برایِ تازیانه، می فرمود:هر چه قدر میخواهی من رو بزنی بزن، اما اسمِ مادرم فاطمه رو نیار، به بابام علی ناسزا نگو...* مثلِ یک تکه عبا رویِ زمین است تنش آن قدر حال ندارد که نیُفتد بدنش جا به جا گر نشود سلسه بد می چسبد آن چنانی که محال است دگر وا شدنش نَفَسَش وقتِ مناجات چه اِعجازی داشت زن بدکاره به یک باره عوض شد سخنش آه مانند گِلیمی چقدر پا خورده بی سبب نیست اگر پاره شده پیرُهنش از کلیمُ اللهیِ حضرتِ ما کم نشود گر چه هر دفعه بیاید بزند بر دهنش به رگِ غیرت این مَرد فقط دست مزن بعد از آن هر چه که خواهی بزنی اش، بزنش بستنش نیز برایش به خدا فایده داشت مددِ سلسله ها بود نمی ریختنش با چنین وضع کفن کردن او پس سخت است آه آه از پسرش آه به وقت کفنش *یکی از زندان بان های موسی بن جعفر میگه: همچین که نگاه میکردم،از پنجره ای که رو به حیاط بود، دیدم موسی بن جعفر داره بیرون رو نگاه میکنه، هی زیرِ لب میگه: معصومه جان! گاهی میگه: رضاجانم! دلش برا بچه هاش تنگ شده بود دختر اگه بابا رو نبینه زود بهانه میگیره... بذار ببرمت یه جایِ دیگه؛ هی دامنِ عمه رو گرفت، هی میگفت: عمه! دلم برا بابام تنگ شده... پشت دروازۀ ساعات تا می اومدن بشینن، بی بی زینب بلند میکرد، میگفت: عمه! نشین، می زَنَنِت، هی میگفت: عمه پاهام درد میکنه... تا اینکه آوردن مجلسِ یزید، سَرِ بریده رو آوردن، گفتن: همۀ اُسرا بشینن، یه وقت زینب نگاه کرد دید این دختر رو پنجۀ پا ایستاده، عزیزم! مگه نمی گفتی پاهام درد میکنه؟ میگفت: عمه! دلم برا بابام تنگِ،عمه ببین یزید داره با چوب به لبای بابام میزنه...* یارب!مکن امیدِ کسی را تو نا امید ↫『بابُ الْحَرَم پایگاهِ متنِ روضه』 ــــــــــــــــــ ‼️هرگونه کپی برداری از متونِ روضه در سایت و کانال هایِ مرتبط با فضایِ روضه بدونِ ذکر منبع و درج آدرس سایت و کانال نبوده و مصداق بارز می باشد. ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ ↜ وب سایت↶ www.babolharam.net ✓ سروش ↶ http://sapp.ir/babolharam_net ✓ ایتا ↶ https://eitaa.com/babolharam_net ✓ تلگرام ↶ https://t.me/babolharam_net ✓اینستاگرام↶ http://instagram.com/babolharam__net