👵🏻👱🏻♀👵🏻👱🏻♀👵🏻👱🏻♀👵🏻👱🏻♀👵🏻👱🏻♀👵🏻👱🏻♀👵🏻
ماجراهای مادربزرگ و نورا
قسمت 2⃣: "آبی یا نارنجی؟"
یه ناخنش رو صورتی کرده بود، یکی آبی، یکی نارنجی...
مادربزرگ گفت: "نورا جان. چرا همه ناخنا رو یه لاک نزدی؟"💅
نورا همینجور که به ناخنهاش فوت میکرد، گفت: "میخوام اونی رو انتخاب کنم که به دستم بیشتر میاد."
مادربزرگ گفت: "جل الخالق! بعضیا واسه انتخاب رنگ ناخنشون وقت میذارن، بعضیا واسه انتخاب سرنوشت خودشون و بچه هاشونم وقت نمیذارن."‼️‼️
بعد یه نگاه چپ به ناخنهای رنگارنگ نورا کرد. 🧐
نورا که خندهش گرفته بود گفت: " از جشن تولد دوستم برگردم، بعد اذان همه رو پاک میکنم مادربزرگ. خیالت راحت. "😁
مادربزرگ جلوی خندهشو گرفت و گفت: "قربون نوهی گلم برم. این دیگه تشخیصش با خودته!"😇
نورا دستاشو بالا گرفت و زیر نور نگاه کرد: "به نظر من که ناخن آبیه از بقیه قشنگتر شده." 😌
بعد دستاشو دراز کرد سمت مادربزرگ و نشون داد.
مادربزرگ لب ورچید و چشاشو ریز کرد: "نارنجی، نارنجی بهتره. با رنگ لباستم سته." 😊
نورا گفت: " آفرین مادربزرگ. خوشم اومد. خوب حرفهای شدیها."✔️
مادربزرگ و نورا به هم نگاهی کردند و پقی زدند زیر خنده.😂
👵🏻👱🏻♀👵🏻👱🏻♀👵🏻👱🏻♀👵🏻👱🏻♀👵🏻👱🏻♀👵🏻👱🏻♀👵🏻
#داستانک
#نورا_و_مادربزرگ
┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈
🔰شهید فهمیده خوانسار
کانالی متفاوت برای دانش آموزان خوانساری👇
@shf_khansar
🎙ارتباط با ما:
@khansar_sh