#داستان_واقعی
#آن_پهلوان
#قسمت_نهم🎬:
زبیده قطره قطره آب در دهان کودک می ریخت و همانطور که دندان بهم می سایید؛ رو به شوهرش انس گفت: از صبح رفته ای تا هیمه و هیزم و خار بیابان جمع کنی؛ قرار بود هیزم عروسی پسر ابو مروان را فراهم کنی تا علاوه بر پول هیزم، هدیه ای ویژه دریافت کنی؛ از صبح رفته ای و الان پیدایت شده و به جای هیزم، کودکی را بار الاغت کرده ای و آورده ای!! آخر این کودک نه نان برای ما می شود و نه درهم و دینار که صرف امور خانه کنی ،آخر تو تو...
انس بی حوصله به میان حرف زنش پرید وگفت: هیزم های داخل خانه را به جای هیمه ی صبح، به درب خانه ابومروان بردم و الان باز به بیابان میروم تا تو بی نان نمانی؛ کمی زبان به دهان بگیر زن و با اشاره به عمران که بیهوش و با بدنی تبدار بر حصیر خرمای وسط اتاق افتاده بود؛ ادامه داد: مگر این طفل معصوم چه کرده که اینچنین با او دشمنی می کنی؟ مگر تو مسلمان نیستی؟ مگر نمی دانی مسلمانی به نام نیست که به عمل است؛ خودم بارها و بارها از زبان مسافران و آنان که پیامبر اسلام را از نزدیک دیده اند؛ شنیده ام که کمک به خلق خدا یکی از دستورات دین اسلام است؛ حال من این کودک را بی هوش در بیابان یافتم؛ می بایست او را به امان چه کسی رها کنم؟ آخر تو ایمان هیچ، وجدان داری؟!
زبیده نگاهی خریدارانه به قد و قامت و لباس های فاخر عمران کرد و بی توجه به حرف شوهرش، خنده ای مرموزانه نمود و گفت : حالا که فکرش را می کنم؛ کار درستی کردی؛ از سر و لباس این پسر بر می آید که از اعیان و اشراف است و من هم که از پدر طبیبم، چیزهایی برای تیمار بیماران یاد گرفته ام، بی شک وقتی به هوش بیاید و خودش را معرفی کند و ما او را به کسانش برسانیم؛ حتما مشتلق خوبی نصیبمان می شود و بعد آه کوتاهی کشید و ادامه داد: خدا را چه دیدی! شاید این پسر منبع سکه های زر برای ما شد.
انس که هر حرف زبیده او را آتشی تر می کرد؛ سری تکان داد و همانطور که از جا بر می خواست و به طرف ریسمان میرفت تا بردارد و به سمت صحرا برود ؛ نفسش را محکم بیرون داد وگفت: پدرت که طبیب نبود؛ درست است بر اثر تجربه از درمان با گیاهان سر رشته ای داشت اما طبیب طبیب نبود و سپس آهی کشید و ادامه داد : واقعا نمی دانم خدا در جوهرهٔ وجود شما زنان چه گذاشته که اینقدر به سکه و زیورالات علاقه دارید و هر چیزی را با معیار خودتان که همان پول و طلاست میسنجید
ادامه دارد...
#طاهره_سادات_حسینی
@bartareen
🌺🌿🌼🌿🌺🌿🌼