〰〰〰〰〰〰💖 〰〰〰〰〰☁️ 〰〰〰〰💖 〰〰〰☁️ 〰〰💖 〰☁️ ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.💞.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ بعد از کمی مشاعره درحالی که جفتمون خسته شده بودیم، تصمیم گرفتیم حرف بزنیم.. صرفا به خاطر اینکه سر شوخی رو باز کنم یا شاید هم کمی کنجکاوی، رو به شبنم گفتم: _چه خبر از خواستگارایی که صف کشیدن و تو ناز می‌کنی؟ -خبرِ سلامتی! _نه جدی خواستگار داری؟ زودتر بری از دستت یه نفس راحت بکشیم. -بله که دارم، یدونه دارم پاشنه‌ی در و از جا درآورده.. اما نپرس کیه چون خودمم نمی‌دونم! _نبابا؟ مگه می‌شه خودت ندونی؟ پس چجوری فهمیدی؟ حتی نمی‌دونی کجایی هست یا چیکاره‌ست؟ -نه اصلا! چند روزه زنگ می‌زنن خونه و مامان جواب می‌کنه، هربار به بهانه های مختلف، از اون گذشته ... پشت چشمی نازک کرد و با عشوه گفت: -من فعلا قصد ازدواج ندارم و می‌خوام بمونم ورِ دل خودت! تازه... می‌خوام ادامه تحصیل بدم! ابروهام و بالا انداختم و بهش دهن کجی کردم : _اوه.. کی جلوی ادامه تحصیلِ تو رو گرفته؟ از حالتی که داشتم خارج شدم و با لحن صمیمی و جدی گفتم: _اما جدا از شوخی! هرکی بخواد الآن برای تو پا پیش بزاره، انگشتای دستم و نشون دادم و با حالت حرصی گفتم: با همین انگشتام چشم هاش و در میارم! فهمیدی؟! یکم با تعجب نگاهم کرد و بعد باهم زدیم زیر خنده. ⛔️کپی حرام و پیگرد قانونی دارد. -.-.-.-.-.-.-.-.-.💖.-.-.-.-.-.-.-.-.- https://eitaa.com/be_sharteasheghi ☁️💖☁️💖☁️💖☁️