🌟☘🌟☘🌟☘🌟 ☘🌟☘🌟☘🌟 🌟☘🌟☘🌟 ☘🌟☘🌟 🌟☘🌟 ☘🌟 🌟 بقچه‌م رو برداشتم و سمت در رفتم. مونس گفت _گلنار تو خدا سرت نمیشه؟ _به من چه؟ گفت بیار منم آوردم‌ نیارم که بیفته جون خودم؟ بیرون رفتم و به نعیمه خانم که منتظرم بود نگاه کردم. _انقدر کند نباش. اون وقت به کار اینجا نمیای. راه افتاد. پا تند کردم و بهش رسیدم _جوونی. دختر زرنگی باشی میفرستمت اتاق فخری خانم. اونم تازه عروسِ با خودش میبرتت.‌ جلوی در اتاقی ایستاد. بازش کرد و داخل رفت. پشت سرش وارد شدم‌. در رو بست. فضای اتاقش از راهرو و مطبخ هم تاریک‌تر بود. با کنار زدن پرده نور رو به اتاق آورد. _الان که کل روستا عزار دار خانن تو چرا انگار اومدی عروسی؟! نگاهی به دامنم انداختم. با صدای پایینی لب زدم _برای عزیزم پوشیده بودم‌. قرار نبود بیام بیرون. رو سریش رو درآورد و موهای جو گندنمیش رو دیدم.. سمت تخت چوبی زیر پنجره رفت _نمیدونم تا کی قراره اینجا بمونی. ولی این تخت برای منِ. پام درد می‌کنه نشستن و بلند شدن از زمین برام سخته. تو باید روی زمین بخوابی. چشم هام پر اشک شد. _فرامرز نگفت برای چی آوردت اینجا؟ اولین کسیه که خان رو فقط با اسم بدون هیچ پیش‌وند و پس‌وندی آورد. _نه خانوم.‌ _ننه بابات فرستادنت پی کار؟ اشک روی صورتم ریخت _نه، به زور آوردنم.‌ تهدید کردن از بابام گرفتنم با تعجب نگاهم کرد _چرا؟! _خانوم، خان به حرف شما گوش میکنه؟ تو رو خدا بهش بگید بزاره من برم.‌ به قرآن هر روز صبح خروس خون قبل اینکه کسی بیدار شده باشه میام اینجا تمام کارها رو میکنم شبم که همه خوابیدن میرم. فقط برم خونه‌ی بابام. با اخم گفت _یعنی چی این حرفا! به زور نداشتیم. تو اسمت چیه؟ اشکم رو با گوشه‌ ی آستینم پاک کردم و نالیدم _سپیده خیره با دهن باز گفت _یا جده‌ی سادات! چی کار کرد این پسره‌... با شتاب ایستاد و جلو اومد _کی دید تو اومدی اینجا؟ از این همه بهت و تعجبش ترسیدم _هیچکی خانوم. خودشون بودن با چند تا از مردا تن صداش رو پایین آورد _غریبه ندیدت؟ سرم رو بالا دادم. صورتش رو چنگ گرفت و با خودش نجوا کرد _سه روز نتوتست طاقت بیاره. همش تقصیر منِ. چه خاکی تو سرم بریزم؟ جلوتر اومد و بازوم رو گرفت _اسمت رو که به کسی نگفتی؟ ترسیده سرم رو بالا دادم. تکون محکمی به بازوهام داد. _با زبون جواب بده مطمعن بشم _نگفتم خانوم بازوم رو رها کرد و نفس راحتی کشید. _هر کی ازت پرسید اسمت چیه بگو اطهر. فهمیدی؟ _بله یاد مونس افتادم که تو مطبخ به همه معرفیم کرد _من اسمم رو نگفتم ولی مونس خانم شناختم به اونا گفت انگار دنیا دور سرش چرخید _خاور هم شنید؟ _بله _موندم از خان که چرا تو رو داده دست مونس! خودش باید می‌آورد.‌ روسریش رو برداشت _از اتاق بیرون نیا برم دهن اینا رو ببندم بیام. سمت در رفت. هنوز روی سرش ننداخته بود که در با شتاب باز شد.        ✍🏻 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═☘🌟════╗      @behestiyan ╚════🌟☘═╝ 🌟 ☘🌟 🌟☘🌟 ☘🌟☘🌟 🌟☘🌟☘🌟 ☘🌟☘🌟☘🌟 🌟☘🌟☘🌟☘🌟