🍀💞🍀💞🍀💞🍀
💞🍀💞🍀💞🍀
🍀💞🍀💞🍀
💞🍀💞🍀
🍀💞🍀
💞🍀
🍀
#پارت139
🍀منتهای عشق💞
با عجله به خونه برگشتم و سیب نصفهی علی رو برداشتم. نشستم پام رو روی پام انداختم و به تلوزیون نگاه کردم.
گازی از سیب زدم که در خونه باز شد و علی داخل اومد.
سیب رو گوشه دهنم نگهداشتم
_چی شد؟ رفت؟
نگاه پر حرفی بهم انداخت و پیراهنش رو درآورد و روی مبل انداخت و نشست. دست دراز کرد و سیب رو ازم گرفت و شروع به خوردن کرد.
گوشیش رو برداشت و همون طور که صفحهی گوشیش رو بالا و پایین میکرد گفت
_رویا بالا بمون یعنی چی؟
به سختی جلوی خندهم رو گرفتم
_بالا موندم که!
نیم نگاهی از بالای چشم بهم انداخت و دوباره به گوشیش خیره شد
_نگو که متوجه منظورم نشدی!
خودم رو مشغول جمع کردن پیش دستی های روی میز کردم تا متوجه خندههای ریزم نشه. طوری که خودش هم داشت جلوی خندهش رو میگرفت گفت
_کوفت. پرو چه میخنده!
همین حرف باعث شد تا دیگه نتونم خودم رو کنترل کنم با صدای بلند خندیدم.
با احتیاط به در نگاه کرد
_آروم! الان فکر میکنه تو اینور از دعوای اونا جشن گرفتی.
دستم رو روی دهنم گذاشتم.
_ببخشید
_کی باشه چوب این فضولی هات رو بخوری.
دستم رو برداشتم
_اسمش فضولی نیست.کنجکاویه. بعد هم من به عنوان عقل کل باید از همه چی با خبر باشم
حرصی خندید
_چه رویی هم داری.
خودم رو سمتش کشیدم و گازی از سیب توی دستش زدم.
_اگه رو نداشتم که الان اینجا نبودم.
✍🏻
#هدی_بانو
🚫
#کپیحرام و پیگرد
#قانونی دارد🚫
╔═💞🍀════╗
@behestiyan
╚════💞🍀═╝
پارتاول
https://eitaa.com/behestiyan/16
🍀
💞🍀
🍀💞🍀
💞🍀💞🍀
🍀💞🍀💞🍀
💞🍀💞🍀💞🍀
🍀💞🍀💞🍀💞🍀