خدا مرا به جهان خواند تا که یار تو باشم که عاشقانه و بی تاب دوستدار تو باشم تو شمع باشی و من بی قرار، دور تو گردم تو کهکشان و منِ ذره در مدار تو باشم مرا ببخش اگر کربلا نبودم و آن روز نشد در آن همه اندوه در کنار تو باشم مرا ببخش اگر دیر آمدم به جهان و نشد معاصر غم های روزگار تو باشم ببخش اگر که شدم خاری از تبار مغیلان ببخش اگر که نشد یک گل از بهار تو باشم میان غربت تاریخیِ تو کوچه به کوچه نشد که میثم تماری از تبار تو باشم مرا بخوان که سر تربت تو سرخ برویم که داغ تازه ای از باغ و لاله زار تو باشم مرا بخوان که میان صف پیاده نظامت غبار بی سر و پایی به رهگذار تو باشم!