از مدتها پیش، حتی از قبلِ تولدش برای این روزها و این شبها دل ما غَنج رفته. اشک توی چشمهایمان جوانه زده. قلبمان از شوق رسیدن به این روزها و شبها توی سینه تاپ تاپ کرده.
حالا وقتش رسیده و انتظار تمام شده.
وقتش رسیده که لباس مشکی تنش کنیم. دستش را بگیریم. راه بیفتیم. اضطراب بيفتد توی جانمان. عرق بنشیند روی پیشانیمان. دهانمان خشک شود. ساق پاهایمان بلرزد.
بچسبانیمش به سینهمان و توی گوشش بخوانیم که داریم کجا میرویم. برایش بگوییم که داریم به دیدن چه کسی میرویم، داریم برای چه کاری میرویم:
پسرم
این جایی که داریم میرویم، جای خیلی مهمی است برایمان. به دعوت آدمی میرویم که همه دار و نَدارمان را، حتی تو را که عزیزترین هستی برایمان، از او داریم.
داریم میرویم که بهش بگوییم تا همیشه دوستش داریم و تا همیشه ازش ممنونیم و تا همیشه آمادهایم جان فدایش کنیم.
پسرم این جایی که داریم میرویم جای مقدسی است. اینجا قلبها شکسته است. دلها رقیق شده. اینجا باید آرام قدم برداریم و باادب. آرام صحبت کنیم و مهربان. اما بلند بلند گریه کنیم.
پسرم داریم میرویم خیمه ارباب. داریم میرویم به دیدار مولایمان، حسین.
شنبه ۱۶ تیر ۱۴۰۳
مصادف با شب اول محرم
@biiiiinam