🔺
یک لقمه ترکش!
🔹در فاصله یک ساعت و نیمه بین شوش تا فکه، روی صندلی های عقب بین حسن و مجید نشسته بودم. مجید همیشه یک قرآن جیبی همراهش بود و در هر فرصتی تلاوت می کرد. توی این فاصله داشت
#سوره_فجر را حفظ می کرد.
🌀قرآنش را داد دست من و گفت: ببین درست می خوانم؟
🍁 من داشتم حفظ هایش را کنترل می کردم. وقتی رسیدیم به آیات آخر سوره فجر «یَآ أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِى إِلَى رَبِّکَ رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً فَادْخُلِى فِى عِبَادِى وَادْخُلِى جَنَّتِى (27-30)»، رسیدیم به فکه.
🔸مجید به حسن گفت: نمی دانم چرا آیات آخر سوره را نمی تونم حفظ کنم. گیر دارد. نمی دانم گیرش چیست؟
🔷حسن با خنده گفت:
می دانی گیرش چیست؟ گیرش یک #ترکش است. گیرش یک لقمه #شهادت است. بابا! یا ایتها النفس المطمئنة در شأن امام حسین (ع) است. شوخی که نیست.
▪️راست می گفت حسن. گیر ورود به جمع یاران شهید، خصوصی های خدا، یک لقمه شهادتی بود که در فک، ساعتی بعد از این مکالمه، با هم نوش جان کردند.
#شهید_مجید_بقایی
#سیره_عبادی_شهدا
#حفظ_قرآن_شهدا
راوی: مرتضی صفاری
#کتاب_ملاقات_در_فکه؛ صفحه 300-299.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷
@boreshha🇵🇸
🌍
http://www.boreshha.ir