🔺
شبهای قدر شهید گرامی!
🔹
#ماه_رمضان که می شد، هر روز که می گذشت حالت محمد بیشتر عوض می شد. چهره اش نورانی تر تبسمش عمیق تر و نگاهش چنان عملی پیدا می کرد که گاهی من نمی توانستم در آنها خیره شوم.
🔸وقتی به شب احیاء و شهادت مولای متقیان نزدیک می شدیم، حاجی دیگر هیچ جا نمی رفت. با هیچ کس حتی با من صحبت نمی کرد. در اتاق در بسته می ماند؛ خودش بود و خدایش و انگار خانه پر می شد از معنویت حاجی.
🌀خیلی دلم می خواست او را ببینم که پشت در بسته چه می کند؛ چه حالی دارد.
🍁یک بار کار مهمی پیش آمد. دو دل بودم که به او بگویم یا نه؟ در اتاق را باز کنم یا نکنم؟ بالاخره در را باز کردم و گفتم: «محمد آقا!».
⚡️رو به قبله نشسته بود سر جانمازش. مطمئن بودم ساعت ها پیش نمازش را خوانده؛ زیر لب ذکر می گفت و اصلاً مژه نمی زد. نگاهش رو به پنجره باز، به سمت آسمان بود.
☄باز صدا زدم و کارم را گفتم. نه یک بار، دو سه بار؛ اما او اصلا متوجه حضور من نشد. حتی کمترین تکانی نخورد.
▪️در را بستم از حقارت دنیا گریه ام گرفت. از دست خودم عصبانی بودم. عهد کردم که هرگز به هیچ بهانه ای خلوت او را به هم نزنم.
#شهید_محمد_گرامی
#سیره_عبادی_شهدا
#مراقبات_ماه_رمضان
◽️راوی: مهری ایازی(همسر شهید)
📚کتاب دل دریایی ؛ خاطرات شهید محمد گرامی؛ صفحه ۷۰.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷
@boreshha🇵🇸
🌍
http://www.boreshha.ir