شیخ در زندگی فردی همیشه دستش خالی بود. خانه ای نداشت و برای تردد بین جبهه و اصفهان نیز، از استفاده می کرد. گاهی پدرش اعتراض می کرد که مگر تو در جبهه جنوب نیستی؟ پس چرا یک وسیله دولتی زیر پایت نیست؟ اما فایده ای نداشت. او هرگز بر خلاف عقیده باطنی خود عمل نمی کرد. یک روز از پدرش شنید: این طور که نمی شود تو خانواده ات را در اهواز در زیر سقفی شش متری سکنا داده ای! این خانه در شأن تو نیست. به فکر ای برای خودت باش شیخ تبسمی کرد و گفت: آقا جان! خدا نکند که من در دنیا خانه ای از مال بسازم. کتاب تنها ۳۰ ماه دیگر، نوشته: مصطفی محمدی، ناشر: فاتحان، تاریخ چاپ: ۱۳۹۰- سوم؛ ص ۱۱۶