eitaa logo
برش‌ ها
412 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
466 ویدیو
38 فایل
به نام خدای شهیدان در برشها شهدا دست یافتنی اند. اینجا فرهنگ جهاد و شهادت را به صورت آهسته، پیوسته و به دور از هیاهو روایت می کنیم تا بتوان آن را زندگی کرد. سایت http://www.boreshha.ir/ آپارات www.aparat.com/boreshha.ir بارش فکری @soada313_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید میثمی روی خیلی تأکید داشت و می گفت برنامه ریزی را از تان هم که شده، یاد بگیرید. تعریف می کرد: یکی از مقر های نیروهای را گرفتیم. در آنجا چیز های جالبی را مشاهده کردم. کتاب ها را بر اساس منتشر می کردند. عده ای از کتاب ها بود که مربوط به زیر سال بود که عموما نقاشی بود. کتاب های گروه بعد، هفت تا چهارده سال بود و رده بعدی تا بیست و یک سال. آنها حتی کلاس ها را هم درجه بندی کرده بودند. هر نواری هم که از این ها به دست می آمد، در روز ده پانزده دست . روی کارشان حساب می شد. نمی خواهم تعریف این ها را بکنم، ولی ما از اینان که در راه باطلند باید یاد بگیریم. ما باید روی کارمان برنامه ریزی داشته باشیم. برنامه ریزی کم هم، بسیار را به دنبال خواهد داشت. حوزه درس امام خمینی (ره) با دو نفر شروع شد. اگر به من بگویند بیا و برای دو نفر در س بگو، شاید بدم بیاید. کتاب تنها ۳۰ ماه دیگر، نوشته: مصطفی محمدی، ناشر: فاتحان، تاریخ چاپ: ۱۳۹۰- سوم؛ صفحه ۱۶۴-۱۶۳
شیخ در زندگی فردی همیشه دستش خالی بود. خانه ای نداشت و برای تردد بین جبهه و اصفهان نیز، از استفاده می کرد. گاهی پدرش اعتراض می کرد که مگر تو در جبهه جنوب نیستی؟ پس چرا یک وسیله دولتی زیر پایت نیست؟ اما فایده ای نداشت. او هرگز بر خلاف عقیده باطنی خود عمل نمی کرد. یک روز از پدرش شنید: این طور که نمی شود تو خانواده ات را در اهواز در زیر سقفی شش متری سکنا داده ای! این خانه در شأن تو نیست. به فکر ای برای خودت باش شیخ تبسمی کرد و گفت: آقا جان! خدا نکند که من در دنیا خانه ای از مال بسازم. کتاب تنها ۳۰ ماه دیگر، نوشته: مصطفی محمدی، ناشر: فاتحان، تاریخ چاپ: ۱۳۹۰- سوم؛ ص ۱۱۶
#شهید_عبد_الله_میثمی
برش‌ ها
#شهید_عبد_الله_میثمی
تازه ازدواج کرده بودم . بیست و هفت و هشت روزی می شد که نتوانسته بودم خانه بروم. وقتی فهمید خیلی به هم ریخت. می گفت: چرا خانمت را ول کردی به امان خدا و آمدی منطقه؟ مجبور کردم بروم و بیارمش. خانه خودش را خالی کرد و خانمش را فرستاد اصفهان. ما را فرستاد خانه خودش. کتاب یادگارن، جلد ۵؛ کتاب میثمی، چاپ دوم ۱۳۸۸، نویسنده: مریم برادران،ناشر روایت فتح، چاپ دوم- ۱۳۸۸؛ خاطره شماره ۶۴. @boreshha
عبد الله عینکی داشت که هر چند وقت یک بار دسته اش در می رفت و یا می شکست. شیخ نخ یا سیمی پیدا می کرد و به عنوان لولا به آن می بست و به کار می انداخت و در جواب اطرافیان که می خواستند قاب عینکش را عوض کند، می گفت: «همین که #هیدرولیکی شده است، خیلی خوب است». یک بار عینکش شکست. اطرافیان خوشحال شدند که بالاخره شیخ #عینک نویی خواهد خرید. وقتی از شهر برگشت، همان عینک را با ۱۵۰ تومان تعمیر کرده بود. می گفت: حالا دیگر نو شد. #شهید_عبد_الله_میثمی #سیره_اقتصادی_شهدا #دنیاگریزی_در_سیره_شهدا #کتاب_تنها_سی_ماه_دیگر ، نوشته: مصطفی محمدی، ناشر: فاتحان، تاریخ چاپ: ۱۳۹۰- سوم؛ ص ۱۱۸. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
برش اول: میر رضی فرمانده لشکر ۱۰ سید الشهدا بود و یدالله کلهر معاونش. هر دو اهل شهریار بودند و از کودکی با هم مأنوس. حالا در گرما گرم عملیات کربلای پنج میر رضی شهید شده بود. کلهر دیگر در حال خودش نبود. در خط مقدم درون نفر بری نشسته بود و گریه می کرد. عبد الله به آرامی به او نزدیک شد. زیر گوشش چیزی گفت و سریع برگشت. ناگهان گل از گل کلهر شکفت و گریه هایش فراموشش شد. هیچ کس نمی دانست که میثمی در گوش کلهر چه گفته است؟ وقتی از خودش پرسیدند، گفت: شیخ به من همان جمله ای را گفت که رسول خدا (ص) در بیماری رحلتش به فاطمه زهرا (س) گفت. او گفته بود: گریه نکن! اولین کسی که به میر رضی ملحق می شود، تو هستی. همین طور هم شد. پس از مدتی کلهر که در عملیات فاو دستش را از دست داده بود، در این عملیات هم جانش را تقدیم اسلام نمود و به یار شهیدش پیوست. برش دوم: داشتیم می رفتیم مراسم شهید کلهر. چشم هایش پر از اشک بود. می گفت: هفته گذشته بعد از شهادت شهید میر رضی، دیدم شهید کلهر گوشه ای نشسته و بلند بلند گریه می کند، نمی دانم چرا به او گفتم، ناراحت نباش. تو اولین کس از میان ما هستی که به میر رضی خواهی رسید. می گفت دیگر خسته شده ام، از خودم بدم می آید از بس برای شهدا سخنرانی کرده ام. دیگر دلم می خواهد خداوند در همین عملیات مزدم را بدهند. فاصله بین شهادت عبد الله و مصطفی 12 روز بود. ، ج۵، چاپ دوم ۱۳۸۸، ناشر روایت فتح، خاطره ۹۴. ، نوشته: مصطفی محمدی، ناشر: فاتحان، تاریخ چاپ: ۱۳۹۰- سوم؛ ص ۱۸۶-۱۸۵. .
عبد الله برای اصلاح موهایش، از قرارگاه نوبت گرفته بود. وقتی وارد شد دید که ها در صف نشسته اند. بلا فاصله برگشت بیرون. کسی علت را پرسید. گفت: من خجالت می کشم ا زاین که در صندلی اصلاح بنشینم و بسیجی ها در صف باشند. گفت: این چه حرفی است؛ نوبت گرفتن یک مسئله عادی است و همه می دانند. بالاخره با اصراردیگران نشست. وقتی از آرایشگاه بیرون آمد، عینکش افتاد روی زمین و دسته اش شکست. عبد الله لبخندی از روی رضایت زد و گفت: خدایا شکرت! این هم به شکستن دل بچه بسیجی ها. خداوند می خواست با این کار تلافی کند. ، نوشته: مصطفی محمدی، ناشر: فاتحان، تاریخ چاپ: ۱۳۹۰- سوم؛ صفحه 159-158. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
سه روز مانده بود به (س). بعد از نماز صبح زیارت حضرت زهرا (س) را خواند. متعجبانه پرسیدم: مگر امروز روز شهادت است؟ گفت: نزدیک است. وقتی رفت، ترکش به سرش خورد و بردندش بیمارستان. وقتی شهید شد، شب شهادت حضرت زهرا (س) بود. این جا بود که سرّ زیارت پیش از موعدش روشن شد. راوی: همسر شهید (خاطرات عشق شهدا به حضرت زهرا س)، گرد آوری: حسین کاجی، بازنویسی: مهدی قربانی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم- بهار 1395، خاطره 26. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام https://eitaa.com/boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
#شهید_امروز #شهید_عبد_الله_میثمی .
برش‌ ها
#شهید_امروز #شهید_عبد_الله_میثمی .
تازه از زندان آزاد شده بود که راهی روستاهای محروم چهار محال و بختیاری شد. با چند جلد کتاب، رساله و چند نوار ضبط صوت از امام خمینی (ره) و یک دست قبا و سفید. می گفت: من به دست مردم آزاد شده ام و آن دو سالی که زودتر آزاد شده ام، باید شبانه روز برای مردم کنم. به روستا که رفت، مردم استقبالش نکردند و عده ای نادان، سنگ و نثارش کردند و با برخورد ژاندارمری مواجه شد. اما کوتاه نیامد. مقاومتش سبب شد تا مردم کم کم دورش را بگیرند. 1357بود و شیخ هر شب، خودش را در شب نشینی های مردم حاضر می کرد و پس از بیان چند سر صحبت را باز می کرد. یک شب مشغول صحبت با جوانان بود که مأموران ژاندارمری سر رسیدند و گفتند: آشیخ! این مردم نماز و روزه شان را بلدند و نیاز به ملا ندارند. میثمی تا چشم باز کرد خودش را در بیابان برهوت پر از حیوانات وحشی یافت. از همانجا دوباره عزم روستا کرد. وقتی به آنجا رسید، داشت صبح می شد. شیخ دوباره منسجم تر از قبل، روحیه و عزم مردم را بازیابی کرد. می گفت: ما حتی یک روز هم به اندازه اسلام (ص) سختی نکشیده ایم. چه بهتر که آبروی ما به خاطر اسلام برود، نه چیز دیگر. دیگر کاری از دست ژاندارمری بر نمی آمد. دیگر شیخ تنها نبود. یک روستا پشت شیخ بود. به فرمانده ژاندارمری گفته بود که میدان را خالی نخواهد کرد. آخر سر مأموران ژاندارمری بازداشتش کرده و در یک بیابان رهایش کردند. می گفت: آن روز ها خیلی دوست داشتم که دوباره بازداشت شوم تا چند سرباز را وادار به فرار کنم یا یک نفوذی مؤمن در ارتش پیدا کنم. ، نوشته: مصطفی محمدی، ناشر: فاتحان، تاریخ چاپ: ۱۳۹۰- سوم؛ صفحه 60-61 و 65-67. ، ج5، چاپ دوم 1388، ناشر روایت فتح، خاطره 36. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
فرازی از وصیت نامه شهید عبد الله میثمی: از جانب من بر سر قبر سيداحمد حجازي برويد و شب هاي جمعه قبر مرحوم را فراموش نكنيد. زيارت قبر آقاي علم و حكمت و زيارت قبر آقاي تقوي و زهد و زيارت قبر آقاي سوز و گداز به انسان مي دهد. زيارت اين قبور را فراموش نكنيد. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام https://eitaa.com/boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
شیخ مثل همیشه که از خودروهای گذری و کرایه ای برای تردد استفاده می کرد. در سه راهی اهواز خرمشهر منتظر ماشین بود. پیرمردی را دید که بر روی گاری لکندی، نان هایی را برای فروش دارد که هر که از او می خرید، نه برای مزه اش، بلکه برای دلخوشی او بود. شیخ جلو رفت و ده قرص نان از او خرید. نان ها را در بقچه اش می پیچید که دوست همراهش به شیخ اعتراض کرد که این نان ها مزه ندارند. گفت می دانم. گفت: پس برای چه خریدی؟ گفت: این پیر مرد از رهگذارن با چشم هایش التماس می کند که از او چیزی بخرند؛ اما کسی اعتنا نمی کند. برای دلجویی از او، این تنها ترین کاری است که از دستم بر می آید. ، نوشته: مصطفی محمدی، ناشر: فاتحان، تاریخ چاپ: ۱۳۹۰- سوم؛ صفحه 158-157. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام https://eitaa.com/boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
فرازی از وصیت نامه شهید عبد الله میثمی: اي خواهرانم! فرزندانتان را آشنا با #ولايت_فقيه كنيد؛ مگر نمي دانيد كه پيغمبر خدا ما را به دست اهل بيتش سپرد و امام زمان (ع) ما را به دست فقها سپردند. مبادا در راهي به جز راه مرجع تقليد قدمي برداريد كه در اين صورت در مقابل خداي تبارك و تعالي هيچ حجتي نداريد... به اين طرف و آن طرف ننگريد. فقط نگاه كنيد به نائب امام زمان تان تا #فريب نخوريد. #وصیت_نامه_شهدا #شهید_عبد_الله_میثمی #وصیت_نامه_موضوعی #ولایت_فقیه ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام https://eitaa.com/boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
کاندیدای اصلح از دیدگاه شهید عبد الله میثمی: در ، فریب خوب بودن فرد را نخورید، بلکه دقت کنید که به چه گروه و جریانی تعلق دارد. زیرا یک گروه سیاسی و یک تشکیلات، به راحتی می تواند فکر یک فرد ساده را تغییر دهد. راوی: دکتر ابراهیم اسفندیاری ؛ تنها 30 ماه دیگر؛ نوشته: مصطفی محمدی؛ ناشر: فاتحان؛ نوبت چاپ: سوم-1390. صفحه 55. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
فرازی از وصیت نامه شهید عبد الله میثمی: در گرداب #غيبت ها و #تهمت ها نيفتيد. خدا گواه است كه اين بدگويي ها ايمان را مي خورد و انسان را از #روحانيت اخراج مي كند. #لذت_مناجات با خدا را از بين مي برد. #وصیت_نامه_شهدا #شهید_عبد_الله_میثمی #وصیت_نامه_موضوعی #گناهان_زیان ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام https://eitaa.com/boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
عبدالله معتقد بود که غذای زندان از وارداتی که شرایط ذبح اسلامی درش لحاظ نشده تهیه می شود. به همین خاطر می گفت: «من در اضطرار نیستم تا خوردن این غذا بر من مباح باشد، جلوی خودم را می گیرم». تقریبا هر روز روزه می گرفت و غذایش مختصر نان و ماستی بود که از فروشگاه زندان تهیه می کرد، بود. روزی خانواده ام که برای ملاقات آمده بودند، مقداری برایم غذای خانگی آوردند. میثمی را هم دعوت کردم، تا با هم هم غذا شویم. وقتی نشست؛ گفت: «مدت مدیدی بود که گوشت نخورده بودم». کم بود از این همه مظلومیت بغضم بترکد. پدر و مادرش هم تازه بعد از سه ماه، فهمیده بودند برده اندش زندان قصر. رفتند ملاقات. پدر وقتی دید از عبدالله پوست و استخوانی بیش نمانده ناراحت شد؛ اما عبدالله می خندید و بحث را عوض می کرد. موقع رفتن، از مسئول زندان پرسید: چرا عبدالله این قدر لاغر شده که می شوند دنده هایش را شمرد؟ گفت تقصیر خودش است که غذای زندان را نمی خورد. می گوید نجس است. روای:دکتر ابراهیم اسفندیاری ، نوشته: مصطفی محمدی، ناشر: فاتحان، تاریخ چاپ: ۱۳۹۰- سوم؛ صفحه ۵۴-۵۵٫ ، جلد ۵، کتاب میثمی؛ چاپ دوم ۱۳۸۸، ناشر روایت فتح، خاطره ۲۲ و ۲۶. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
فرازی از : خدايا تو گواهي در اين لحظه كه در خدمت مقام وحدانيت، اين كلمات را مي نويسم بسي شرمنده و شرمسارم، چرا كه بندگان تو را مي بينم كه در جبهه هاي حق بر عليه باطل مي جنگند و در سنگرهاي خود هاي شهيد وارانه مي نويسند. خدايا دلم مي سوزد كه چرا به زمين چسبيدم. خدايا اگر من بيچاره در اين لحظه بميرم فردا در مقابل اين جواناني كه از لذت و عيش و نوش دنيا بريدند و رو به تو آوردند سرافكنده خواهم بود. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
آیت الله محلاتی، نماینده امام خمینی (ره) در سپاه، به دیدنش آمده بود. بعد از اینکه برای فرماندهان سخنرانی کرد و محیط کمی خلوت تر شد، گفت: شیخ! کارهایت را جمع و جور کن. باید بروی سفر تمتع. شیخ سرش را پائی انداخته بود. با جدیت گفت: حاج آقا نمی توانم. بماند برای سال بعد. آیت الله محلاتی گفت: پارسال هم همین را گفتی. گفت: من احساس می کنم تکلیفم اینجاست؛ اگر اینجا باشم، را می برم. مدتی بعد آیت الله در همایش مسئولان دفاتر نمایندگی امام گفته بود: ای مسئولان دفاتر! آخر چگونه می شود انسانی که التماسش می کنیم که وسیله جور می کنیم پانزده روزه بروی کنار خانه خدا، قبول نمی کند. می گوید حاضر نیست جبهه و جنگ را حتی برای مدت کوتاهی ترک کند. عبدالله در جای دیگر گفته بود: من اگر چند روز فرصت داشته باشم، به حوزه می روم و درس می خوانم. ، نوشته: مصطفی محمدی، ناشر: فاتحان، تاریخ چاپ: ۱۳۹۰- سوم؛ صفحه 112. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
رهبر معظم انقلاب: [شهید عبدالله میثمی] حقا که از افتخارات نیروهای رزمنده به شمار می رفت. این روحانی شهید، تلاش و مجاهدت هایی بزرگ و دشوار را در میدان های نبرد بر عهده داشت و آن را به وجهی انجام می داد و شهادت پاداش سعادت مندانه ای برای آن بود. رحمت خدا بر او و بر همه بندگان صالح خدا. کتاب تنها سی ماه دیگر صفحه 199. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
فرازی از : برادران عزيزم. اي رحمت خدا و اي امين خدا و اي عطای خدا ! شما سربازي را فراموش نكنيد. برادرتان كه لياقت نداشت اما اميدوارم شما جزو انصار و ياران امام زمان باشيد. بكوشيد با تقواي الهي تا از منبع اهل بيت بهره مند شويد. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
عبدالله با وجود همه تلخی ها سختی های زندان، انسانی نرم خو و داراری اخلاقی خاص و شیرین بود. در نامه ها خود را برادر بسیجی یا برادر رزمنده خطاب می کرد. برش اول: وقتی هواپیمای حامل در نزدیکی روستای شویبه مورد هدف ارتش بعث عراق قرار گرفت و سقوط کرد، نامه ای به اهالی این روستا نوشت و در پایان نوشت: شما عبد الله میثمی. اینجا هم حاضر نبود از عنوانش استفاده کند. برش دوم: جلسه در گرماگرم عملیات کربلای چهار بود. وقتی جلسه تمام شد، آخر شب بود و جا برای استراحت همه نبود. رقت داخل قرارگاه و روی زمین خوابید. هر چه اصرار کردند و گفتند که اینجا مناسب شأن شما نیست، حرفش یک کلمه بود؛ نه! می گفت: مگر شأن من کجاست؟ حتی فرمانده سپاه هم نتوانست حریفش گردد. صبح بعد از نماز هم، با پیر مرد آبدار چی همسفره شد. فرماندهان هم یک به یک به جمع دو نفره شان ملحق شدند. ، نوشته: مصطفی محمدی، ناشر: فاتحان، تاریخ چاپ: ۱۳۹۰- سوم؛ صفحات 77 و 104 و 117 و 170-171. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/