شهید احمد کاظمی در #عملیات_بیت_المقدس ترکش خورده بود به سرش. با التماس بردیمش اورژانس. اصرار داشت سر پایی مداوایش کنند. پزشک که زخم عمیقش را دید بستریش کرد.
بر اثر خون ریزی زیاد از هوش رفت؛ اما یکباره به هوش آمد و گفت بلند شو برویم. اصرار کردم و دلیل این تصمیم را پرسیدم.
گفت می گویم به شرط اینکه تا زنده ام به کسی نگویی.
در اتاق عمل خوابیده بودم که حضرت زهرا سلام الله علیها از در وارد شدند. دستی به سرم کشیدند و گفتند بلند شو! بلند شو! چیزی نیست. بلند شو برو به کارهایت برس.
#شهید_احمد_کاظمی
#شهدا_و_حضرت_زهرا (س)
#خاطرات_عشق_شهدا_به_حضرت_زهرا
راوی: راوی: آقای خانزاده
#کتاب_خط_عاشقی2 (خاطرات عشق شهدا به حضرت زهرا س)، گرد آوری: حسین کاجی، بازنویسی: مهدی قربانی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم- بهار 1395، خاطره 59. به نقل از مجله پیام انقلاب شماره ۱۲ تیرماه ۱۳۸۷.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
https://eitaa.com/boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
اواخرجنگ بود. آمد سراغم که روی سینه اش بنویسم «یا زهرا (س)» و پشت پیراهنش «می روم تا #انتقام_سیلی_زهرا (س) بگیرم».
روزی که #قطع_نامه قبول شد، می گفت: «مگر می شود وعده حضرت زهرا (س) عملی نشود. خودش به من وعده شهادت در این جنگ را داده است».
بعد از قبول قطع نامه برای دفع تجاوز صدام، به شلمچه اعزام شدند. کنار خاکریز برای بچه ها صحبت می کرد که «اسم حضرا زهرا را بدون «سلام الله علیها» بر زبان نرانید» ترکش خمپاره ای شد قاصد حضرت زهرا (س).
#شهید_سید_صادق_آقا_اعلایی
#شهدا_و_حضرت_زهرا
#خاطرات_عشق_شهدا_به_حضرت_زهرا
راوی: هم رزم شهید
#کتاب_خط_عاشقی2 (خاطرات عشق شهدا به حضرت زهرا س)، گرد آوری: حسین کاجی، بازنویسی: مهدی قربانی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم- بهار 1395، خاطره 23.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
https://eitaa.com/boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
سه روز مانده بود به #شهادت_حضرت_زهرا (س). بعد از نماز صبح زیارت حضرت زهرا (س) را خواند.
متعجبانه پرسیدم: مگر امروز روز شهادت است؟ گفت: نزدیک است.
وقتی رفت، ترکش به سرش خورد و بردندش بیمارستان. وقتی شهید شد، شب شهادت حضرت زهرا (س) بود. این جا بود که سرّ زیارت پیش از موعدش روشن شد.
#شهید_عبد_الله_میثمی
#شهدا_و_حضرت_زهرا
#خاطرات_عشق_شهدا_به_حضرت_زهرا
راوی: همسر شهید
#کتاب_خط_عاشقی2 (خاطرات عشق شهدا به حضرت زهرا س)، گرد آوری: حسین کاجی، بازنویسی: مهدی قربانی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم- بهار 1395، خاطره 26.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
https://eitaa.com/boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
سال 1372 بود. در محور #فکه، محدوده ارتفاعات 112 مشغول #تفحص بودیم؛ اما شهدا به ما روی خوش نشان نمی دادند. شب به حضرت زهرا (س) متوسل شدیم.
در دلم گفتم: یا زهرا (س)! اگر قابل می دانید عنایتی کنید تا شهدا نظری بکنند وگرنه برگردیم.
فردا که با رمز یا زهرا (س) و توسل به ایشان، کار را شروع کردیم. نگاهم به یک استخوان بند انگشت دوخته شد.
زمین را که خاک برداری کردیم، پیکر دو شهید کنار هم پیدا شدند. پشت پیراهن هاشان نوشته شده بود: «می روم تا #انتقام_سیلی_زهرا (س) بگیرم».
#شهید_گمنام
#شهدا_و_حضرت_زهرا (س)
#خاطرات_عشق_شهدا_به_حضرت_زهرا
راوی: سید بهزاد پدیدار
#کتاب_خط_عاشقی2 (خاطرات عشق شهدا به حضرت زهرا س)، گرد آوری: حسین کاجی، بازنویسی: مهدی قربانی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم- بهار 1395، خاطره 7. به نقل از کتاب تفحص، حمید داود آبادی، ص 75.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
https://eitaa.com/boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
چند تا بچه داشت و برادرش هم شهید شده بود. اصلا زیر بار نمی رفتم که اعزامش کنم. #عملیات_کربلای_هشت را در پیش داشتیم.
کتف هایم را محکم گرفت و در چشمانم زل زد و گفت: اگر نگذاری جلو بروم، شکایتت را به مادرم زهرا (س) می کنم. من را #مادرم دعوت کرده است.
بالاخره راضی شدم.
در حین عملیات سراغش را از بچه ها گرفتم، گفتند گلوله ای به سنگرش اصابت کرد و شهید شد.
داخل جیبش تقویمی بود که صفحه اولش نوشته ای داشت. در تاریخ 01/01/1366 نوشته بود: «شهید سید حسین حسینی، تاریخ شهادت: 21/01/1366».
بیست روز پیش حضرت زهرا (س) دعوتش کرده بود.
#شهید_سید_حسین_حسینی
#شهدا_و_حضرت_زهرا (س)
#خاطرات_عشق_شهدا_به_حضرت_زهرا
#عنایات_و_کرامات_شهدا
#مرگ_آگاهی
راوی: حسین کاجی
#کتاب_خط_عاشقی2 (خاطرات عشق شهدا به حضرت زهرا س)، گرد آوری: حسین کاجی، بازنویسی: مهدی قربانی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم- بهار 1395، خاطره 32.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
https://eitaa.com/boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
فرازی از وصیت نامه شهید عباس کردانی:
پلاکم را همراه خود نمی برم از خداوند می خواهم جنازه ای از حقیر باز نگردد و همچون حضرت زهرا (س) بی قبر و نشان باشم و امیدوارم کسی برای به وطن بازگرداندن جنازه ام به وطن، تلاشی نکند.
#وصیت_نامه_شهدا
#وصیت_نامه_موضوعی
#شهید_عباس_کردانی
#شهدا_و_حضرت_زهرا (س)
#گمنامی
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
https://eitaa.com/boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
چند روز از #عملیات_خیبر می گذشت و ما زیر پاتک سنگین دشمن، در داخل کانالی پناه گرفته بودیم.
خمپاره ای آمد و ترکشش سهم پهلوی رحمت الله شد.
با وجودی دارد داشت، اجازه نداد به عقب منتقلش کنیم.
لبخندی زد و گفت: «من تازه می فهمم #حضرت_زهرا (س) چه می کشیده. همیشه از خدا می خواستم نشانم بده، چطور پهلوی حضرتش شکسته شد».
حالا خیلی خوب چشیدمش.
#شهید_رحمت_الله_نیرسی
#شهدا_و_حضرت_زهرا (س)
#خاطرات_عشق_شهدا_به_حضرت_زهرا
راوی: هم رزم شهید
#کتاب_خط_عاشقی۲ (خاطرات عشق شهدا به حضرت زهرا س)، گرد آوری: حسین کاجی، بازنویسی: مهدی قربانی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم- بهار ۱۳۹۵، خاطره ۴۶٫ .
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام (ایتا و هورسا👇)
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
فرازی از #وصیت_نامه_شهید_سید_مجتبی_علمدار:
وصیت میکنم مرا در گلزار شهدای ساری دفن کنند و تنها امید من که همان #دستمال سبزی است که همیشه در مجالس و محافل مذهبی همراه من بوده و به #اشک_چشم دوستانم متبرک شده را بروی صورتم بگذارند
و قبل از آن که مرا در قبر بگذارند، مداحی داخل قبرم برود و مصیبت جده غریبم #فاطمه_زهرا (س) و جد غریبم #حسین (ع) را بخواند
و از مستمعین گرامی میخواهم که اشک چشمشان را داخل قبر من بریزند تا در #ظلمت_قبر نوری شود و این را باور کنید که از اعماق قلبم میگویم من از ظلمت قبر و فشار قبر خیلی میترسم.
#شهید_سید_مجتبی_علمدار
#وصیت_نامه_شهدا
#وصیت_نامه_موضوعی
#شهدا_و_حضرت_زهرا س
#شهدا_و_امام_حسین ع
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
زندگی #حاج_قاسم بدجوری به #روضه_اهل_بیت (ع) گروه خورده بود. خیلی پیش می آمد دلش بهانه روضه می کرد. زنگ می زد به مداح و می گفت فلان نوحه را بخوان.
گاهی وقت ها خودش می خواند. با سوز و آه. خیلی وقت ها فاصله 200 کیلومتری کرمان تا روستا را مهمان #روضه_تلفنی بودیم.
سوریه که بودیم، بیشتر پیش هم بودیم. توی جلسه یا خلوت فرقی نمی کرد. می گفت: «موعظه مون کن تا غافل نشیم. روضه بخون سبک بشیم و شسته بشیم».
یه روزی بهم گفت: روضه بخوان.
گفتم: روضه هیئتی بلد نیستم. روضه های من روایتیه.
گفت: بخوان.
شروع کردم به داستان شهادت یکی از شهدای مدافع حرم به نقل از فرمانده اش:
«رزمنده ای داشتیم با نام جهادی ابراهیم. وسط عملیات بهم بی سیم زد که برام #رضه_مادر بخوان. صدایش به سختی می آمد. فهمیدم از پهلو تیر خورده است.»
تا این را گفتم حاجی زد زیر گریه.
«دستور دادم هر طور شده به عقب منتقلش کنند. برده بودنش بیمارستان #الحاضر. رفتم بالای سرش. به ظاهرحال خوشی نداشت. دهانش پرخون شده بود. لخته های خون را از دهانش کنار می زدم. دیدم با چشم هایش انگار دارد دنبال کسی می گردد.
گفتم: ابراهیم! تو را به خدا اگر این لحظه های آخر مادر سادات را دیدی بگو #یا_زهرا (س)».
گریه حاج قاسم بلندتر شده بود.
«ابراهیم لب باز کرد که بگوید یا زهرا آما کلامش ناقص ماند: یا ز... و شهید شد».
گفتم: حاجی مادرمون حضرت زهرا توی این جبهه هاست. داد حاج قاسم بلند شد. خیلی طول کشید تا آرام شود.
#شهید_قاسم_سلیمانی
#شهدا_و_اهل_بیت ع
#شهدا_و_حضرت_زهرا س
راوی: حجت الاسلام کاظمی کیاسری
#کتاب_سلیمانی_عزیز ؛ صفحات 101-103.
@boreshha
.
خیلی به #حضرت_فاطمه (س) ارادت داشت.
می خواستیم تابلوهای با عنوان "یا فاطمة الزهرا" نوشته و به اتاق های دانشکده نصب کنیم.
بعضی دانشجوها می گفتند: "این کارها جاش اینجا نیست".
دکتر موافق نبود. می گفت: "اتفاقا جاش همین جاست. باید این دانشگاه را با اهل بیت (ع) ضمانت کنیم".
دکتر خیلی روی زمان کلاس حساس بود و اصرار داشت که 99 درصد 120 دقیقه را درس بدهد. اما روزهایی که به نام #اهل_بیت (ع) گره خورده بود، قاعده اش فرق می کرد. روز شهادت #حضرت_زهرا (س) نیم ساعت درباره حضرت صحبت کرد.
نمی دانم آن روز در ذهنش چه گذشت که شروع کرد با صدای بلند گریه کردن. های های گریه می کرد و ما هاج و واج دکتر بودیم و فقط نگاهش می کردم.
#شهید_مجید_شهریاری
#شهدا_و_اهل_بیت ع
#شهدا_و_حضرت_زهرا س
#کتاب_استاد؛ خرده روایت های زندگی شهید مجید شهریاری. نویسنده: فاطمه شایان پویا. ناشر: نشر شهید کاظمی. نوبت چاپ: اول-بهار ۱۳۹۸؛ صفحه 149-150.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
فرازی از #وصیت_نامه_شهید_سید_احمد_پلارک:
آقا جانم! وقتی که ما به #جبهه می رویم، به این نیت می رویم که انتقام آن سیلی که آن نامردان بر روی #مادر_شیعیان زده [اند بگیریم]، برای #انتقام آن بازوی ورم کرده می رویم؛
برای گرفتن انتقام آن سینه سوراخ شده می رویم.
سخت است شنیدن این مصیبت ها.
#شهید_سید_احمد_پلارک
#وصیت_نامه_شهدا
#وصیت_نامه_موضوعی
#شهدا_و_حضرت_زهرا س
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
آخرین #روضه اش را قبل از شروع عملیات خواند. بین روضه، حضرت زهرا (س) را مخاطب قرار داد و گفت:
«خانم! عمریه نوکری شما و فرزندان تون رو کردم و تا حالا چیزی ازتون نخواستم؛ ولی حالا می خوام تو اون لحظات آخر کمک کنید».
در گرماگرم عملیات، وقتی گلوله رگبار به سینه اش نشست، خم شد. زیر نور ماه می دیدم که خون تو پیراهنش جمع شده. سعی کردم سرش را روی پایم بگذارم، نگذاشت. سرش را روی زمین گذاشت و سه بار "یا زهرا" گفت و چشمانش را بست.
#حضرت_زهرا (س) آمده بود کمکش.
#شهید_غلام_علی_رجبی
#شهدا_و_اهل_بیت ع
#شهدا_و_حضرت_زهرا س
#مجموعه_یادگاران /جلد 24؛ کتاب غلام علی رجبی/ به قلم سید احمد معصومی نژاد/ناشر: روایت فتح/ نوبت چاپ: دوم-1422؛ خاطره شماره 92-93.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
#باز_نشر_بخاطر_انفجار_ایتا
#شهید_امروز
سید مجتبی یادگار جبهه را همیشه با خودش داشت. از سر کار که بر می گشت، مسقیم می رفت داخل اتاقش. آن قدر از این پهلو به آن پهلو می شد تا دردش آرام بگیرد.
گاهی درد پهلو امانش را می برید. می رفتم کنارش، می خواستم پهلویش را بمالم تا آرام شود. می گفت: مادر! این در ارثیه مادرم زهراست. بگذار با همین درد به آرامش برسم.
#شهید_سید_مجتبی_علمدار
#شهدا_و_حضرت_زهرا
#خاطرات_عشق_شهدا_به_حضرت_زهرا
راوی: مادر شهید
#کتاب_خط_عاشقی۲ (خاطرات عشق شهدا به حضرت زهرا س)، گرد آوری: حسین کاجی، بازنویسی: مهدی قربانی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم- بهار ۱۳۹۵، خاطره ۴۷٫ به نقل از کتاب بر خوشه خاطرات، ابراهیم رستمی، ص ۳۰.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
در سال 1372 در ارتفاعات 112 #فکه مشغول #تفحص بودیم. اما چند وقت بود که هیچ شهیدی پیدا نمی کردیم.
به حدی ناراحت بودیم که وقتی شب به مقر می آمدیم حتی حال صحبت کردن با همدیگر را هم نداشتیم. تنها کاری که از دستمان برمی آمد نوار #روضه_حضرت_زهرا (س) را می گذاشتیم و اشک می ریختیم.
با خودم می گفتم: «یا زهرا؛ من به عشق مفقودین اینجا آمده ام. اگر ما را لایق می دانید مددی کنید تا شهدا به ما نظر کنند و اگر لایق نمی دانید که برگردیم تهران».
روز بعد هم بچه ها با توسل به #حضرت_زهرا (س) مشغول تفحص شدند. در حین کار روبروی پاسگاه بند انگشتی نظرم را جلب کرد. با احتیاط لازم اطراف آن را خالی کردیم و به بدن شهید رسیدیم.
در کنار آن شهید، شهیدی دیگر را نیز پیدا کردیم که جمجمه هایشان روبروی هم بود.
قمقمه آبی هم داشتند که برای تبرک همه از آن نوشیدیم.
وقتی که از داشتن پلاک مطمئن شدیم، با ذکر صلوات پیکرها را از روی زمین برداشتیم. متوجه شدیم که هر دو شهید پشت پیراهن شان نوشته بودند: «می روم تا #انتقام_سیلی_زهرا بگیرم».
#شهدای_تفحص
#شهید_گمنام
#شهدا_و_حضرت_زهرا س
راوی: مرتضی شادکام
#کتاب_تفحص؛ نوشته حمید داود آبادی. ناشر: صیام. نوبت چاپ: اول-بهار 1389. صفحه 81-82.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
در بین اسرا، "سید محمد" نامی بود اهل مشهد. ایشان خیلی به #امام_خمینی (ره) ارادت داشت و به هیچ وجه کوتاه نمی آمد. عراقی او را به اتاق مرگ بردند و بعد از شکنجه های زیاد، در زندان انفرادی قرارش دادند؛ بدون اینکه آب و غذایش بدهند.
سه روز بعد که در اتاق را باز کردند سید محمد خندان و شادمان از اتاق بیرون آمد و با خوشحالی گفت: «در این سه روز #مادرم زهرا برایم آب و غذا می آورد و هم اکنون از دست مبارک ایشان آب نوشیدم».
عراقی ها بعد از شنیدن این مطلب خیلی عصبانی شدند. سید محمد را دوباره به #اتاق_مرگ بردند و آن قدر شکنجه اش کردند تا به شهادت رسید.
#شهید_گمنام
#شهدا_و_حضرت_زهرا (س)
راوی: منصور محی الدینی
#کتاب_سلاح_های_بی_فشنگ؛ خاطرات آزادگان 1؛ نوشته عباس میرزایی. ناشر: اداره کل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس استان کرمان. چاپ اول: زمستان 1388. صفحه 40.
*این خاطره برای #شهید_سید_محمد_حسین_جعفری است اما متأسفانه در منابع مشخصاتی از این شهید پیدا نشد.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
نصف شب بود. داشتیم از مراسم #فاطمیه برمی گشتیم. ماشین نبود مصطفی به خانه شان برگردد. آمدیم در خانه ما؛ اما چفت در راه انداخته بودند. دلمان نیامد در بزنیم.
گفتم: بیا به خاطر #حضرت_زهرا (س) امشب را بیدار بمانیم.
رفتیم پارک نشستیم روی نیمکت ها. مأمورها فکر کردند معتاد یا بی خانمانیم. بردند مان کلانتری.
مصطفی گیر داده بود که بگذارید شب را همین جا بمانیم.
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن
#شهدا_و_اهل_بیت ع
#شهدا_و_حضرت_زهرا س
#کتاب_یادگاران ، جلد ۲۲؛ کتاب احمدی روشن، نویسنده: مرتضی قاضی،ناشر: روایت فتح، تاریخ چاپ: چاپ نهم- ۱۳۹۳؛ خاطره شماره 6.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
حاج قاسم دلباخته #حضرت_زهرا (س) بود.
برش اول:
هر سال #فاطمیه ده شب مراسم می گرفت. اوایل برنامه را در حیاط خانه اش در کرمان برگزار می کرد. ده سال بعد با جابجایی مکان خانه اش به خیابان شهید رجایی فعلی، زمین کنار خانه اش را خرید به آن ملحق کرد و اسمش را گذاشت #بیت_الزهرا (س).
سال 1376 که به تهران منتقل شد، بیت الزهرا را وقف عزاداری کرد. دوست داشت آنجا مرکزی برای نشر فرهنگ قرآن و اهل بیت (ع) باشد. حتی پیمانکار صحن حضرت زهرا (س) در نجف اشرف را آورد تا فضای داخلی آنجا را طبق معماری اسلامی ایرانی تزیین کند. می گفت: دوست دارم تا فاطمیه تمام شود.
برش دوم:
در مراسم فاطمیه بیشتر کارها با خودش بود؛ از جارو زدن تا چای دادن. برای تمیز کردن سرویس های بهداشتی بیت الزاهرا کارگر گرفته بودیم. تا فهمید رفت پایین پیششان.
نگذاشت کارگرها دست بزنند. بعد همه را بیرون کرد. قدغن کرد کسی پایین برود. در را بست و مشغول تمیز کردن شد. بعد از 45 دقیقه آمد بیرون. یک نفس راحت کشید و گفت: «آخیش؛ منم تونستم به #عزاداری_حضرت_زهرا (س) یه خدمتی بکنم».
کا رکه زیاد بود. حاجی سخت ترین و بی ریاترین را انتخاب کرده بود.
#شهید_قاسم_سلیمانی
#شهدا_و_اهل_بیت ع
#شهدا_و_حضرت_زهرا س
راویان: فاطمه مراد زاده و ابراهیم شهریاری
#کتاب_سلیمانی_عزیز؛ گذری بر زندگی و رزم شهید حاج قاسم سلیمانی. نویسنده: عالمه طهماسبی، لیلا موسوی و مهدی قربانی. ناشر: حماسه یاران. نوبت چاپ: سوم-۱۳۹۸. صفحه 142-144 و 176.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
#باز_نشر_بخاطر_انفجار_ایتا
اواخرجنگ بود. آمد سراغم که روی سینه اش بنویسم «یا زهرا (س)» و پشت پیراهنش «می روم تا #انتقام_سیلی_زهرا (س) بگیرم».
روزی که #قطع_نامه قبول شد، می گفت: «مگر می شود وعده حضرت زهرا (س) عملی نشود. خودش به من وعده شهادت در این جنگ را داده است».
بعد از قبول قطع نامه برای دفع تجاوز صدام، به شلمچه اعزام شدند. کنار خاکریز برای بچه ها صحبت می کرد که «اسم حضرا زهرا را بدون «سلام الله علیها» بر زبان نرانید» ترکش خمپاره ای شد قاصد حضرت زهرا (س).
#شهید_سید_صادق_آقا_اعلایی
#شهدا_و_حضرت_زهرا
#خاطرات_عشق_شهدا_به_حضرت_زهرا
راوی: هم رزم شهید
#کتاب_خط_عاشقی2 (خاطرات عشق شهدا به حضرت زهرا س)، گرد آوری: حسین کاجی، بازنویسی: مهدی قربانی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم- بهار 1395، خاطره 23.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
https://eitaa.com/boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
چند تا بچه داشت و برادرش هم شهید شده بود. اصلا زیر بار نمی رفتم که اعزامش کنم. #عملیات_کربلای_هشت را در پیش داشتیم.
کتف هایم را محکم گرفت و در چشمانم زل زد و گفت: اگر نگذاری جلو بروم، شکایتت را به مادرم زهرا (س) می کنم. من را #مادرم دعوت کرده است.
بالاخره راضی شدم.
در حین عملیات سراغش را از بچه ها گرفتم، گفتند گلوله ای به سنگرش اصابت کرد و شهید شد.
داخل جیبش تقویمی بود که صفحه اولش نوشته ای داشت. در تاریخ 01/01/1366 نوشته بود: «شهید سید حسین حسینی، تاریخ شهادت: 21/01/1366».
بیست روز پیش حضرت زهرا (س) دعوتش کرده بود.
#شهید_سید_حسین_حسینی
#شهدا_و_حضرت_زهرا (س)
#خاطرات_عشق_شهدا_به_حضرت_زهرا
#عنایات_و_کرامات_شهدا
#مرگ_آگاهی
راوی: حسین کاجی
#کتاب_خط_عاشقی2 (خاطرات عشق شهدا به حضرت زهرا س)، گرد آوری: حسین کاجی، بازنویسی: مهدی قربانی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم- بهار 1395، خاطره 32.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
https://eitaa.com/boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
امروز سالگرد شهادت #شهید_عبد_الحمید_حسینی هست. شهدی با وصیت خاص:
آخرین باری که به جبهه رفت، وقتی می خواست از زیر قرآن رد شود، گفت: مادر دستت را روی قرآن بگذار و قسم بخور که آن چیزی را که من می خواهم برايم انجام مي دهي؛ مادر خواهش می کنم به وصیت من عمل کنید و من را #شبانه به خاک بسپارید.
مادر عبدالحمید هم می گوید، خدا نکند که تو شهید بشوی، می گوید مادر من خجالت می کشم، وقتی #حضرت_زهرا (س) را شبانه خاک کردند من روز خاک بشم.
حدود یک ماهی می شد به جبهه باز گشته بود که به خانۀ آقای آیت الله سید علی اصغر دستغیب، که سه سال محافظ ایشان بود، تماس گرفته و وصیت می کند: من جمعه صبح، ساعت 4 شهید می شوم. جنازه من را برای شما می آورند، مرا شبانه( دقیقا ساعت 9 شب) تشییع کنید. به غیر از پدر و مادرم و هفت نفر از بچه های سپاه که اسمشان را گفته بود، کسی در مراسم من نباشد.
می خواست تشییع جنازه اش مثل حضرت زهرا(س) غریبانه باشد.
تا این که شهید عبدالحمید حسینی در مرحله دوم #عملیات_بیت_المقدس آن طوری که خودش دوست داشت «با تنی تب دار، لبی تشنه و ترکشی که توی حلقومش خورده بود» شهید شد.
#شهدا_و_اهل_بیت (ع)
#شهدا_و_حضرت_زهرا (س)
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
🔹شب عملیات، نزدیک خاکریز عراقی ها برخورد کرده بودند به میدان مین. هرچه می گشتند معبرش را پیدا نمی کردند.
🔸حاج عبد الحسین برونسی سر درگم بود و چهل پنجاه متر آن طرف تر یک گردان نیرو منتظر دستورش.
🌀میگفت: متوسل شدم به حضرت زهرا سلام الله علیها. دلم شکست.گریه ام گرفت. نمی دانم چند دقیقه گذشت. بی اختیار دستور حمله را صادر کردم.
🌀محمدرضا فداکار می گفت: آن شب حتی یک مین هم عمل نکرد. چند روز بعد، سه نفر از بچه ها رفتند طرف همان میدان مین. پای یکی از آنها بر اثر انفجار مین قطع شد. میدان پر بود از مینهای ضدنفر. کلاه خود را که پرتاب می کردیم، مین ها به یک منفجر میشدند.
#شهید_عبدالحسین_برونسی
#شهدا_و_اهل_بیت (ع)
#شهدا_و_حضرت_زهرا
▫️راوی: همرزم شهید
📚#کتاب_خط_عاشقی۲ (خاطرات عشق شهدا به حضرت زهرا س)، گرد آوری: حسین کاجی، خاطره ۶۲٫ .
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
🔺آب خنک!
🔹پانزده نفری در محاصره دشمن گیر کرده بودیم. از فشار تشنگی، بی حال و خسته خواب مان برد.
🔸 بیدار که شدیم محمد حسن گفت: توی خواب #حضرت_زهرا (س) را دیدم. به من آب دادند و قمقمه یکی از شهدا را پرکردند.
🌀فوری رفتیم سر وقت قمقمه های شهدا. یکی شان پر بود از آب خنک. انگار همین الان داخلش یخ انداخته بودند.
همه سیراب شدیم از مهریه حضرت زهرا (س).
#شهید_محمد_حسن_فایده
#شهدا_و_حضرت_زهرا س
#عنایت_حضرت_زهرا_به_شهید_محمد_حسن_فایده
▫️راوی: غلام علی ابراهیمی
📚کتاب خط عاشقی ۲ (خاطرات عشق شهدا به حضرت زهرا س)، گرد آوری: حسین کاجی
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
🔺بلندشو! برو
🔹شهید کاظمی در عملیات بیت المقدس ترکش خورده بود به سرش. با التماس بردیمش اورژانس.
🔸اصرار داشت سر پایی مداوایش کنند. پزشک که زخم عمیقش را دید بستریش کرد. بر اثر خون ریزی زیاد از هوش رفت. اما یک باره به هوش آمد و گفت بلند شو برویم. اصرار کردم و دلیل این تصمیم را پرسیدم.
▪️گفت: می گویم به شرط اینکه تا زنده ام به کسی نگویی. در اتاق عمل خوابیده بودم که #حضرت_زهرا سلام الله علیها از در وارد شدند. دستی به سرم کشیدند و گفتند بلند شو! بلند شو! چیزی نیست. بلند شو برو به کارهایت برس.
#شهید_احمد_کاظمی
#شهدا_و_اهل_بیت
#شهدا_و_حضرت_زهرا
▫️راوی: آقای خانزاده
📚#کتاب_خط_عاشقی ۲ (خاطرات عشق شهدا به حضرت زهرا س)، گرد آوری: حسین کاجی، بازنویسی: مهدی قربانی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم- بهار ۱۳۹۵، خاطره ۵۹٫ به نقل از مجله پیام انقلاب شماره ۱۲ تیرماه ۱۳۸۷.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
🔺روز قیامت شهادت بده...
🔹یک روز مانده بود به عملیات بیت المقدس. #شهید_محمدجعفر_نصر اصفهانی رفته بود حمام برای غسل شهادت. آمد گردان با هم، هم صحبت شدیم و آخر سر رساندمش.
🔸 تا حرکت کردیم گفت:«روضه حضرت زهرا (س) بخوان». تا شروع کردم حالش بارانی بارانی بود.
⚡️خواست پیاده شود، گفت:«اگر من شهید شدم، روز قیامت شهادت بده که من برای حضرت زهرا (س) گریه کردم».
#شهدا_و_حضرت_زهرا س
#شهدا_و_اهل_بیت ع
▫️راوی: غلام رضا رمضانی
📚کتاب خط عاشقی ۲ (خاطرات عشق شهدا به حضرت زهرا س)، گرد آوری: حسین کاجی، بازنویسی: مهدی قربانی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم- بهار ۱۳۹۵، خاطره ۶ .
✂️برشها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
🔺از حضرت زهرا (س) دست برندارید!
🔹گلوله های بی امان دشمن، امانمان را بریده بود و کاری از ما بر نمی آمد. الله یار جابری گفت:«متوسل شویم به حضرت زهرا (س) تا باران بیاید و عملیات دشمن قطع شود».
🔸هنوز یک ربع از توسل مان به حضرت نگذشته بود که باران آمد. جابری از خوشحالی گریه می کرد. می گفت: «یادتان باشد از #حضرت_زهرا (س) دست برندارید. هر وقت گرفتار شدید، چاره کار قسم دادن امام زمان (عج) به جان مادرش فاطمه زهرا (س) است».
#شهید_اللهیار_جابری
#شهدا_و_اهل_بیت
#شهدا_و_حضرت_زهرا
▫️راوی: علی رضا حق گو
📚کتاب خط عاشقی ۲ (خاطرات عشق شهدا به حضرت زهرا س)، گرد آوری: حسین کاجی، بازنویسی: مهدی قربانی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم- بهار ۱۳۹۵، خاطره ۴۴٫
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/