eitaa logo
برش‌ ها
384 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
348 ویدیو
36 فایل
به نام خدای شهیدان در برشها شهدا دست یافتنی اند. اینجا فرهنگ جهاد و شهادت را به صورت آهسته، پیوسته و به دور از هیاهو روایت می کنیم تا بتوان آن را زندگی کرد. سایت http://www.boreshha.ir/ آپارات www.aparat.com/boreshha.ir بارش فکری @soada313_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید محمد اسلامی نسب، علاقه زائد الوصفی به (س) داشت. چشمش آسیب جدی دیده بود. دکترها، حتی با عمل جراحی از سلامت چشمش قطع امید کرده بودند. اصرار داشت که عملش کنند. بالاخره راضی شان کرد عمل را شروع کنند و کاری به نتیجه نداشته باشند. شرط کرده بود که عمل را با ذکر (س) شروع کنند. بعد از عمل دکترها متعجب از نتیجه بودند. ذکر یا زهرا (س) کار خودش را کرده بود. عملیات هم، وقتی بانی روضه حضرت زهرا (س) شد، با نگاهی به حال و روزش می توانستی آخر کارش را حدس بزنی. خودش هم می گفت: محال است این خانم شرمنده ام کنند. بعد از روضه سفارش هایش را کرد و شد آخرین خدا حافظی اش. ع (س) راوی: صادق دهقان و حاج کاظم محمدی ۲ (خاطرات عشق شهدا به حضرت زهرا س)، گرد آوری: حسین کاجی، بازنویسی: مهدی قربانی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم- بهار ۱۳۹۵، خاطره ۱۱ و ۳۵ . ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
زندگی بدجوری به (ع) گروه خورده بود. خیلی پیش می آمد دلش بهانه روضه می کرد. زنگ می زد به مداح و می گفت فلان نوحه را بخوان. گاهی وقت ها خودش می خواند. با سوز و آه. خیلی وقت ها فاصله 200 کیلومتری کرمان تا روستا را مهمان بودیم. سوریه که بودیم، بیشتر پیش هم بودیم. توی جلسه یا خلوت فرقی نمی کرد. می گفت: «موعظه مون کن تا غافل نشیم. روضه بخون سبک بشیم و شسته بشیم». یه روزی بهم گفت: روضه بخوان. گفتم: روضه هیئتی بلد نیستم. روضه های من روایتیه. گفت: بخوان. شروع کردم به داستان شهادت یکی از شهدای مدافع حرم به نقل از فرمانده اش: «رزمنده ای داشتیم با نام جهادی ابراهیم. وسط عملیات بهم بی سیم زد که برام بخوان. صدایش به سختی می آمد. فهمیدم از پهلو تیر خورده است.» تا این را گفتم حاجی زد زیر گریه. «دستور دادم هر طور شده به عقب منتقلش کنند. برده بودنش بیمارستان . رفتم بالای سرش. به ظاهرحال خوشی نداشت. دهانش پرخون شده بود. لخته های خون را از دهانش کنار می زدم. دیدم با چشم هایش انگار دارد دنبال کسی می گردد. گفتم: ابراهیم! تو را به خدا اگر این لحظه های آخر مادر سادات را دیدی بگو (س)». گریه حاج قاسم بلندتر شده بود. «ابراهیم لب باز کرد که بگوید یا زهرا آما کلامش ناقص ماند: یا ز... و شهید شد». گفتم: حاجی مادرمون حضرت زهرا توی این جبهه هاست. داد حاج قاسم بلند شد. خیلی طول کشید تا آرام شود. ع س راوی: حجت الاسلام کاظمی کیاسری ؛ صفحات 101-103. @boreshha .