ادامه مطلب قبل:
از همانجا برگشتم و هر چه پیرزن خدمت کار اصرار کرد که "برگرد. اگر بروی می کشنت"، توجه نکردم. از خانه بیرون آمدم و پرسان پرسان آدرس پادگان را پیدا کردم و برگشتم. هر چه اصرار و تهدید کردند نتوانستند خامم کنند که برگردم و گماشته زن بی حجاب یک سرهنگ بی غیرت شوم.
پادگان هجده سرویس بهداشتی داشت که در هر نوبت چهار نفر تمیزش می کردند. چند روزی یک نفره شدم مسئول نظافت سرویس ها. روز هشتم سرگرد آمد سر وقتم: «حالا آدم شدی و سر عقل آمدی؟»
گفتم: «جناب سرگرد! اگر بگویی تا آخر سربازی همه نجاست های این سرویس ها را با سطل خالی کنم توی بشکه و ببرم توی بیابان، با افتخار انجام می دهم؛ اما به آن خانه برنمی گردم. اگر بکشیدم آنجا برنمی گردم».
بیست روز همانجا بودم. آخر کار دیدند حریفم نمی شوند منتقلم کردند گردان خدمات.
#شهید_عبدالحسین_برونسی
سیره_تهذیبی_شهدا
#فرار_از_گناه
راوی: سیدکاظم حسینی
#کتاب_خاک_های_نرم_کوشک. نوشته سعید عاکف. ناشر: انتشارات ملک اعظم. نوبت چاپ: 212ام-1396. صفحات 16-20.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 از بنایی تا فرماندهی جنگ، #شهید_عبدالحسین_برونسی
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
🔹شب عملیات، نزدیک خاکریز عراقی ها برخورد کرده بودند به میدان مین. هرچه می گشتند معبرش را پیدا نمی کردند.
🔸حاج عبد الحسین برونسی سر درگم بود و چهل پنجاه متر آن طرف تر یک گردان نیرو منتظر دستورش.
🌀میگفت: متوسل شدم به حضرت زهرا سلام الله علیها. دلم شکست.گریه ام گرفت. نمی دانم چند دقیقه گذشت. بی اختیار دستور حمله را صادر کردم.
🌀محمدرضا فداکار می گفت: آن شب حتی یک مین هم عمل نکرد. چند روز بعد، سه نفر از بچه ها رفتند طرف همان میدان مین. پای یکی از آنها بر اثر انفجار مین قطع شد. میدان پر بود از مینهای ضدنفر. کلاه خود را که پرتاب می کردیم، مین ها به یک منفجر میشدند.
#شهید_عبدالحسین_برونسی
#شهدا_و_اهل_بیت (ع)
#شهدا_و_حضرت_زهرا
▫️راوی: همرزم شهید
📚#کتاب_خط_عاشقی۲ (خاطرات عشق شهدا به حضرت زهرا س)، گرد آوری: حسین کاجی، خاطره ۶۲٫ .
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir