نشسته بودیم داخل مقر. یک #اسلحه از شب قبل مسلح مانده بود. دست یکی از بچهها رفت روی ماشه اش. تیر #شلیک شد. خورد به دیوار و کمانه کرد.
علی آقا خیلی #عصبانی شد. داد زد عذر همه را می خواهم. شما به درد #فکه نمی خورید. پشت سر هم، زیر لب بد و بیراه می گفت.
از چادر رفت. بیرون واقعا ترسیده بودیم. نکند ما را بفرستد دوکوهه. این بدترین تنبیه برای عاشقان #تفحص بود.
یک ساعتی گذشت. آمد داخل چادر با یک جعبه #شکلات. گرفت جلوی تک تک ما.
می گفت: بچه ها مواظب باشید. نزدیک بود دو سه نفر را به کشتن بدهید.
#شهید_علی_محمودوند
#سیره_مدیرتی_شهدا
#کنترل_خشم_و_عصبانیت
کتاب یادگاران، جلد ۳۰، کتاب علی محمود وند، نویسنده: افروز مهدیان، ناشر: روایت فتح، چاپ اول: ۱۳۹۴؛ خاطره شماره ۷۸
اوایل سال ۱۳۷۲ در #فکه مشغول #تفحص بودیم. چند روزی بود هر چه بیشتر می گشتیم، شهیدی پیدا نمی کردیم. آن روز صبح، کسی که زیارت عاشورا می خواند به #امام_رضا (ع) متوسل شد و مصائب و کرامات ایشان را خواند. در میان روضه از امام رضا (ع) خواست که امروز دست ما را خالی برنگرداند.
هنگام غروب بود و ما مأیوس از پیدا کردن شهید. آخرین بیل ها هم به زمین منطقه عملیاتی #والفجر_مقدماتی می خورد تا دست خالی به مقر برگردیم. تکه ای لباس شهید توجهمان را جلب کرد. بالاخره توسل به امام رضا (ع) جواب داده بود.
وقتی جیب های شهید را برای یافتن مدارک شناسایی می گشتیم، آیینه ای کوچک یافتیم که پشتش تمثال امام رضا (ع) نقش بسته بود. ناباورانه متوجه شدیم نامش هم سید رضاست از شهدای ورامین.
مادرش بدون اینکه از ماجرای توسل ما خبر داشته باشد، می گفت پسر من علاقه ارادت خاصی به امام رضا (ع) داشت.
#شهدا_و_اهل_بیت (ع)
#خاطرات_تفحص
#شهدا_و_امام_رضا (ع)
#خاطرات_مناسبتی (دهه کرامت)
راوی: مرتضی شادکام
#کتاب_تفحص ، نوشته حمید داود آبادی، ناشر: صیام، نوبت چاپ: اول-بهار ۱۳۸۹؛ صفحه ۷۲-۷۳.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
در سال ۱۳۶۹ در قسمتی از #منطقه_شرهانی می خواستیم تفحص کنیم. مسئولین سپاه اجازه #تفحص نمی دادند. گفته بودند تنهاترین راه تان این است از این منطقه یک شهید بیاورید تا باور کنیم که در این منطقه شهید برای تفحص هست.
مشغول کار شدیم. شش روز تمام گشتیم اما خبری نشد. برای آخرین روز شروع به کار کردیم. صبح #نیمه_شعبان بود. نیت کردیم به یاد #امام_زمان (عج) بگردیم. تا ظهر هم خبری نشد. بچه ها رفتند برای استراحت. گفتم: یا امام زمان! یعنی می شود ما دست خالی برگردیم.
در همین حین چشمم خورد به دسته ای گل #شقایق.
با خودم گفتم: شهید که پیدا نکردیم، حداقل این گلها را ببرم برای بچه ها تا در این روز عید شاد شوند. همین که گلها را چیدم، دیدم روی پیشانی یک شهید روییده اند. همان شهید مجوز کشف ۳۰۰ شهید در آن منطقه بود.
«شهید مهدی منتظر قائم» عیدی امام زمان (عج) در روز نیمه شعبان به ما بود.
#شهدا_و_اهل_بیت
#شهدا_و_امام_زمان
#شهید_علی_رضا_غلامی
#شهید_گمنام
#خاطرات_مناسبتی ( امام زمان عج)
راوی: شهید علی رضا غلامی
کتاب تفحص، نوشته حمید داود آبادی، ناشر: صیام، نوبت چاپ: اول-بهار ۱۳۸۹؛ صفحه ۹۰.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
مدتی بود که در میدان مین فکه، منطقه عملیاتی #والفجر_یک در حال #تفحص بودیم اما از پیکر شهدا هیچ اثری نبود. عصر عاشورای سال ۱۳۷۳ یا ۷۴ بود. پکر بودم و به سمت ارتفاع ۱۱۲ همین طور راه می رفتم و به شهدا التماس می کردم که خودی نشان دهند. ناگهان در خاک های اطراف چیزی سرخ رنگ نظرم را جلب کرد. توجه که کردم به #انگشتر می مانست.
جلوتر که رفتم دیدم یک انگشت راست. دست بردم برش دارم که با کمال تعجب دیدم یک بند انگشت هم بدان متصل است.
خاک های اطرافش را کندم . بچه ها را صدا کردم. علی آقا محمود وند و بقیه هم آمدند. یک استخوان لگن، یک کلاه خود آهنی و یک جیب خشاب پیدا کردیم. بچه ها یکی یکی می نشستند و بغض شان می ترکید. این انگشت و انگشتر پلی زده بوده با امام حسین (ع) در #عصر_عاشورا. روضه ای بر پا شد.
#شهد_گمنام
#شهدا_و_اهل_بیت
#شهدا_و_امام_حسین
#خاطرات_عاشورایی
راوی: مرتضی شادکام
#کتاب_تفحص ، نوشته حمید داود آبادی، ناشر: صیام، نوبت چاپ: اول-بهار ۱۳۸۹؛ صفحه ۲۳-۲۲.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
سال 1372 بود. در محور #فکه، محدوده ارتفاعات 112 مشغول #تفحص بودیم؛ اما شهدا به ما روی خوش نشان نمی دادند. شب به حضرت زهرا (س) متوسل شدیم.
در دلم گفتم: یا زهرا (س)! اگر قابل می دانید عنایتی کنید تا شهدا نظری بکنند وگرنه برگردیم.
فردا که با رمز یا زهرا (س) و توسل به ایشان، کار را شروع کردیم. نگاهم به یک استخوان بند انگشت دوخته شد.
زمین را که خاک برداری کردیم، پیکر دو شهید کنار هم پیدا شدند. پشت پیراهن هاشان نوشته شده بود: «می روم تا #انتقام_سیلی_زهرا (س) بگیرم».
#شهید_گمنام
#شهدا_و_حضرت_زهرا (س)
#خاطرات_عشق_شهدا_به_حضرت_زهرا
راوی: سید بهزاد پدیدار
#کتاب_خط_عاشقی2 (خاطرات عشق شهدا به حضرت زهرا س)، گرد آوری: حسین کاجی، بازنویسی: مهدی قربانی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم- بهار 1395، خاطره 7. به نقل از کتاب تفحص، حمید داود آبادی، ص 75.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
https://eitaa.com/boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
هدایت شده از روی خط شهادت
12.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
منطقه عملیاتی طلائیه در سالهای قبل: تفأل سردار باقر زاده به دیوان حافظِ کشف شده همراه پیکر مطهر شهید در سه راهی شهادت.
#فیلم
#مستند_کوتاه
#تفحص
.
در سال 1372 در ارتفاعات 112 #فکه مشغول #تفحص بودیم. اما چند وقت بود که هیچ شهیدی پیدا نمی کردیم.
به حدی ناراحت بودیم که وقتی شب به مقر می آمدیم حتی حال صحبت کردن با همدیگر را هم نداشتیم. تنها کاری که از دستمان برمی آمد نوار #روضه_حضرت_زهرا (س) را می گذاشتیم و اشک می ریختیم.
با خودم می گفتم: «یا زهرا؛ من به عشق مفقودین اینجا آمده ام. اگر ما را لایق می دانید مددی کنید تا شهدا به ما نظر کنند و اگر لایق نمی دانید که برگردیم تهران».
روز بعد هم بچه ها با توسل به #حضرت_زهرا (س) مشغول تفحص شدند. در حین کار روبروی پاسگاه بند انگشتی نظرم را جلب کرد. با احتیاط لازم اطراف آن را خالی کردیم و به بدن شهید رسیدیم.
در کنار آن شهید، شهیدی دیگر را نیز پیدا کردیم که جمجمه هایشان روبروی هم بود.
قمقمه آبی هم داشتند که برای تبرک همه از آن نوشیدیم.
وقتی که از داشتن پلاک مطمئن شدیم، با ذکر صلوات پیکرها را از روی زمین برداشتیم. متوجه شدیم که هر دو شهید پشت پیراهن شان نوشته بودند: «می روم تا #انتقام_سیلی_زهرا بگیرم».
#شهدای_تفحص
#شهید_گمنام
#شهدا_و_حضرت_زهرا س
راوی: مرتضی شادکام
#کتاب_تفحص؛ نوشته حمید داود آبادی. ناشر: صیام. نوبت چاپ: اول-بهار 1389. صفحه 81-82.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/