نشسته بودیم داخل مقر. یک #اسلحه از شب قبل مسلح مانده بود. دست یکی از بچهها رفت روی ماشه اش. تیر #شلیک شد. خورد به دیوار و کمانه کرد.
علی آقا خیلی #عصبانی شد. داد زد عذر همه را می خواهم. شما به درد #فکه نمی خورید. پشت سر هم، زیر لب بد و بیراه می گفت.
از چادر رفت. بیرون واقعا ترسیده بودیم. نکند ما را بفرستد دوکوهه. این بدترین تنبیه برای عاشقان #تفحص بود.
یک ساعتی گذشت. آمد داخل چادر با یک جعبه #شکلات. گرفت جلوی تک تک ما.
می گفت: بچه ها مواظب باشید. نزدیک بود دو سه نفر را به کشتن بدهید.
#شهید_علی_محمودوند
#سیره_مدیرتی_شهدا
#کنترل_خشم_و_عصبانیت
کتاب یادگاران، جلد ۳۰، کتاب علی محمود وند، نویسنده: افروز مهدیان، ناشر: روایت فتح، چاپ اول: ۱۳۹۴؛ خاطره شماره ۷۸
برش ها
#شهید_عبدالحسین_خبری
حسین احساس مسئولیت عجیبی داشت. منتظر نمی ماند تا کاری به او واگذار شود. خودش پیگیر خیلی از مسائل بود. یک روز با یک روزنامه دیواری آمد پیشم. داد دستم و گفت باز کن. وقتی باز کردم دیدم #نقشه خیابان ها و کوچه های محل را کشیده بود با تمام جزئیاتش.
می گفت: این نقشه کوچه ها و خیابان های محله است و خانه تمام افرادی که به نحوی با #انقلاب مشکل داشتند و یا مشکلات اخلاقی داشتند مشخص کرده ام.
حتی خانه #کبوتر_بازان محله هم در نقشه مشخص شده بود.
در مسائل فرهنگی هم پیشتازی خودش را داشت. با اینکه من مسئول جلسات #نوجوانان بودم؛ اما همیشه حسین پیشنهاد می داد.
جلسه که تمام می شد حسین یک بحث علمی را مطرح می کرد و همه را پای کار می کشید و بحث ها معمولا تا دو یا سه ساعت ادامه داشت. گاهی داخل حسینیه بودیم و گاهی بساط خودمان را کنار رودخانه پهن می کردیم.
#شهید_عبدالحسین_خبری
#سیره_مدیرتی_شهدا
#آتش_به_اختیاری_فرهنگی در سیره شهدا
راوی: عظیم مقدم دزفولی
کتاب آسمان خبری دارد؛ روایت زندگی و خاطرات نوجوان عارف شهید عبد الحسین خبری، نویسنده: گروه روایتگران شهدای دزفول، ناشر: سرو دانا، تاریخ چاپ: دوم- ۱۳۹۵؛ صفحه ۳۴ و ۳۸.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
برش ها
#شهید_امروز #شهید_حسین_خرازی مطالب مربوط به این شهید عزیز در : yon.ir/4qKIP
سال ۱۳۶۰ یکی از مقرهای اصلی تیپ در مدرسه بزرگی در #سوسنگرد بود. من مسئول مقر بودم . حسین به همراه #شهید_ردانی_پور و شهید حمید سلیمانی آمده بود بازرسی مقر.
نماز جماعت را به امات شهید مصطفی ردانی پور خواندیم و سفره غذا را انداختیم. ناهار #عدس_پلو با عصاره گوشت چرخ کرده بود. من رفتم سهم کنسرو لوبیای دیروز خودم را که نخورده بودم، آوردم و باز کردم که بخورم، حسین با نگاه غضب آلودی نگاهم کرد.
گفت: بقیه کنسروها را هم بیاورید. گفتم: به همه نمی رسد. گفت: پس این را هم بده برود.
شهید حمید سلیمانی که کنارم نشسته بود، گفت: حسین می گوید تا این را #شلال نکنم (زیر گوشش نخوابانم) درست نمی شود.
بلند شدم بقیه کنسروها را آوردم و بین همه تقسیم کردند.
موقع رفتن آرام گفتم “کارت دارم تنهایی”. آمد و دستش را گذاشت روی شانه ام. این کار ناخواسته آتش وجودم را کم کرد. خواستم در این مورد تذکری بدهم، گفت: اگر در مورد لوبیاها می خواهی چیزی بگویی، مطمئن باش اگر از این به بعد از این چیزها ببینم چشم هایم را می بندم و رو در رویت می ایستم.
#شهید_حسین_خرازی
#سیره_مدیرتی_شهدا
#مدیریت_عدالت_گرایانه در سیره شهدا
راوی: علی مسجدیان
کتاب زندگی با فرمانده؛ خاطراتی از شهید حسین خرازی؛ نویسنده: علی اکبر مزد آبادی، ناشر: یا زهرا (س)، نوبت چاپ: سوم؛ ۱۳۶۴، صفحه ۳۱.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
حسین احساس مسئولیت عجیبی داشت. منتظر نمی ماند تا کاری به او واگذار شود. خودش پیگیر خیلی از مسائل بود.
🔹 یک روز با یک روزنامه دیواری آمد پیشم. داد دستم و گفت باز کن. وقتی باز کردم دیدم #نقشه خیابان ها و کوچه های محل را کشیده بود با تمام جزئیاتش.
می گفت: این نقشه کوچه ها و خیابان های محله است و خانه تمام افرادی که به نحوی با #انقلاب مشکل داشتند و یا مشکلات اخلاقی داشتند مشخص کرده ام.
حتی خانه #کبوتر_بازان محله هم در نقشه مشخص شده بود.
در مسائل فرهنگی هم پیشتازی خودش را داشت. با اینکه من مسئول جلسات #نوجوانان بودم؛ اما همیشه حسین پیشنهاد می داد.
جلسه که تمام می شد حسین یک بحث علمی را مطرح می کرد و همه را پای کار می کشید و بحث ها معمولا تا دو یا سه ساعت ادامه داشت. گاهی داخل حسینیه بودیم و گاهی بساط خودمان را کنار رودخانه پهن می کردیم.
#شهید_عبدالحسین_خبری
#سیره_مدیرتی_شهدا
#آتش_به_اختیاری_فرهنگی در سیره شهدا
▫️راوی: عظیم مقدم دزفولی
📚کتاب آسمان خبری دارد؛ صفحه ۳۴ و ۳۸.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir