eitaa logo
برش‌ ها
384 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
331 ویدیو
36 فایل
به نام خدای شهیدان در برشها شهدا دست یافتنی اند. اینجا فرهنگ جهاد و شهادت را به صورت آهسته، پیوسته و به دور از هیاهو روایت می کنیم تا بتوان آن را زندگی کرد. سایت http://www.boreshha.ir/ آپارات www.aparat.com/boreshha.ir بارش فکری @soada313_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از روی خط شهادت
حضرت آیت‌الله خامنه‌ای:«شهید خرازى به رفقایش گفته بود:«من اهمیت نمى‌دهم درباره‌ ما چه مى‌گویند؛ من مى‌خواهم دل را راضى کنم.» او مى‌دانست که آن دل آگاه و بصیر، فقط به ایران، به جماران، به تهران و به مجموعه‌ی یک ملت نمى‌اندیشد؛ به دنیاى اسلام مى‌اندیشد و در وراى دنیاى اسلام، به بشریت. عزیزان من! این بصیرت چگونه حاصل مى‌شود؟ بر اثر ؛ همین یک کلمه‌ آسان، اما در عمل، آن‌قدر مشکل که اکثر انسان‌ها در همین دو قدم این یک کلمه، درجا زده و مانده‌اند!» ۱۳۸۰/۰۸/۰۹ 📺مرجع صوت و تصویر فرهنگ جهاد و شهادت @khateshahadat
فرازی از وصیت نامه شهید حسین خرازی: ي ما راه حق است، اول مي‌خواهم كه آنها مرا بخشيده و شفاعت مرا در روز جزا كنند و از خدا مي‌خواهم كه ادامه دهنده راه آنها باشيم. آنهايي كه با بودنشان و زندگي شان به ما درس ايثار دادند. با جهادشان درس مقاومت و با رفتن شان درس عشق به ما مي آموختند. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام (ایتا و هورسا👇) @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
فرازی از وصیت نامه شهید حسین خرازی: [به] تمام اقشار ملت عرض مي‌دارم كه هركدام از شما ممكن است در كار خود هايي حس كنيد و مشكلاتي براي شما باشد. اين جانب خواهشمند است كه موقعيت اسلام و انقلاب و كشور را در نظر گرفته، بيشتري كنيد و توجه داشته باشيد كه در مشكلات است كه انسانها آزمايش مي‌شوند. كاري نكنيد كه خدا نياورد آن روزي را كه شما در مقابل و خانواده محترمشان جوابي نداشته باشيد كه بدهيد. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام (ایتا و هورسا👇) @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
فرازی از وصیت نامه شهید حسین خرازی: از خانواده معلولين و مجروحين مي خواهم كه با اين عزيزان كه براي اسلام رفتند و چنين شدند، با صبر و حوصله و برخورد كنند؛ چرا كه اين عزيزان به خاطر بيماري و اينكه اكنون دستشان از انجام وظايفشان كوتاه شد، احتياج به مراقبت ومحبت بيشتري دارند. انشاءالله خداوند به شما اجر و صبر عنايت فرمايد. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام (ایتا و هورسا👇) @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
خیلی دلباخته شهدا بود. اعتقاد داشت که شهادت به خواست خود انسان است: من اعتقاد دارم و به این اعتقادم نیز پایبند و راسخ هستم که هیچ کدام از این بچه‌ها در جبهه به شهادت نرسیدند الا این که خودشان خواستند، الا اینکه برنامه قبلی داشتند و اصلاً یک حرکت اتفاقی برای هیچ کدامشان نبود، برای من این مطلب ثابت شد، چون من اکثر این شهیدان را می‌شناسم و با آنها از نزدیک آشنا بودم یا یک روز قبل از شهادت و یا روز شهادت و یا دو روز قبل از شهادتشان، لحظة شهادت خود را به زبان می‌آوردند. برای حرف خودش شاهد هم داشت: ، که شش ماه قبل از شهادتش برای من نامه نوشته بود که “من شش ماه دیگر شهید می‌شوم”. ، که سه روز قبل از شهادتش مجروح شده بود و ترکش خورده بود به یکی از قسمت های گردنش، و وقتی به او گفتم آقای زینلی چه شده است؟ گفت: احمد کمی این طرف‌تر خورده، انشاء الله همین روزها جای اصلی می‌خورد و همین هم شد. راه افتادیم برویم برای قرارگاه، من جیپ را می‌راندم و ایشان بغل دست من نشسته بود، آمد نزدیک‌تر شد، دستش را گذاشت روی شانه‌ام و گفت: «برادر احمد، من آماده‌ام و هیچ کاری ندارم همین دو سه روزه شهید می‌شوم». از این روشن‌تر و واضح‌تر؟ و همین هم شد. در اوج پیروزی عملیات و در موقعی که سختیها پشت سر گذاشته شده بود و عملیات رو به اتمام بود یک گلوله زدند و همان یک گلوله فلسفة شهادت شهید خرازی شد با ، در کنار دجله باهم نشسته بودیم، من رفتم قرارگاه که آخرین وضعیت را گزارش دهم و صحبت کنیم و برای ادامة عملیات به نتیجه برسیم. من از پیش ایشان به این طرف دجله آمدم و به قرارگاه رفتم و طولی نکشید که برگشتم، آمدم کنار دجله قایقی نبود من را ببرد، با مهدی تماس گرفتم و گفتم: «چه خبر است؟» ایشان جواب سؤال من را نداد و این جمله را فرمود که: «برادر احمد بیا اینجا، اینجا جای بسیار خوب و زیبایی است بیا تا برای همیشه پیش هم باشیم» این آخرین جملة او بود که این کلمه چند لحظه مانده به شهادت این شهید عزیز بود. ؛ یادداشت هایی درباره شهید احمد کاظمی/ خاطره نگار: محمد مهدی بهدار وند/ نشر شهید کاظمی/ نوبت چاپ: اول-تابستان ۱۴۰۵؛ صفحه ۱۱۳-۱۱۵. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
(ع) در شهرک مستقر بود و یگان دریایی هم داخلش. با حسین می‌خواستیم برای سرکشی به یگان دریایی برویم. باید از دژبانی عبور می‌کردیم. سربازی با لهجه روستایی در دژبانی ایستاده بود. ازم خواست، نداشتیم . گفت: اگر کارت تردد ندارید، نمی شود باید برگردید. من گفتم ایشان فرمانده لشکر هستند. سرباز باورش نمی شد. گفت اگر ایشان فرمانده لشکر پس من هم فرمانده تیپم. هرچه صحبت به درازا می کشید، حسین از او خوشش می آمد. پرسید: فرمانده لشکر باید چه شکلی باشد. سرباز گفت: آقا! ساده گیر آوردی. وقتی فرمانده لشکر بخواهد بیاید ساز و دوهل و خدماتش به دنبالش می آیند. شیپور می زنند اعلام می کنند. شما دو نفر می خواهید رد شوید، می گوید فرمانده لشکرید. من کلاه سرم نمی رود. قسم هم خوردم باور نکرد. در این لحظه مسئول دژبانی آمد. حسین را می شناخت، به سرباز گفت: ایشان آقای خرازی فرمانده لشکر امام حسین هستند. سرباز با تعجب گفت همین آقا؟! راه را باز کرد؛ اما مطمئن بودم هنوز ته دلش قبول نداشت که حسین فرمانده لشکر باشد. راوی غلامحسین هاشمی ؛ خاطراتی از شهید حسین خرازی؛ نویسنده: علی اکبر مزد آبادی، ناشر: یا زهرا (س)، نوبت چاپ: سوم؛ ۱۳۶۴، صفحه ۳۵. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
شهید حسین خرازی فرمانده لشکر ۱۴ امام حسین (ع) (استان اصفهان، شهرستان اصفهان) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید حسن آزادی جانشین تیپ «۲۱ امام رضا (ع)» (استان خراسان رضوی، شهرستان مشهد) (۱۳۶۲ ه.ش) شهید مدافع حرم سیدقاسم سادات (لشکر فاطمیون) (۱۳۹۳ ه.ش)
🌹سالروز شهادت حسین خرازی فرمانده لشکر۱۴ امام حسین(ع) ✍️ شهید حسین خرّازی (۱۳۳۶-۱۳۶۵ش)، فرمانده لشکر ۱۴ امام حسین(ع) در دوران جنگ تحمیلی بود. او در محله کلم کوی اصفهان به دنیا آمد. در سال 1355 بعد از اخذ دیپلم طبیع یبه خدمت سربازی اعزام شد و در این دوره به عملیات سرکوبگرانه ظفا رعمان اعزام شد. او این سفر را سفر معصیت می دانست و همه نمازهایش را در آن تمام خواندند. ✅او يك سال پس از انقلاب، همزمان با توطئه گروهك هاي ضد انقلاب در گنبد و تركمن صحرا، به آن منطقه اعزام شد و در فرونشاندن غائله این دو شهر و سپس در آزادسازی شهرهای دیواندره، سقز، بانه، مریوان و سردشت از دست افراد مسلح، نقش مؤثری داشت. ✅عمليات هاي فرمانده كل قوا، ثامن الائمه، فتح المبين، بيت المقدس، خيبر، بدر، والفجر8 و كربلاي 4 و 5، صحنه هاي فراواني از رشادتها، ابتكار، خلاقيت و حسن فرماندهي اين سردار رشيد اسلام بود، او در عمليات خيبر در اسفند 1362، دستِ راست خود را در راه خدا تقديم كرد. ✅ سرانجام اين سردار رشيد اسلام ، پس از سی جراحت در طول جنگ، در جريان عمليات بزرگ و غرورآفرين كربلاي 5، در روز جمعه هشتم اسفند 1365، در شلمچه روحش آسمانی شد و پيكر مطهرش پس از تشييعي با شكوه، در گلستان شهداي اصفهان (تخت فولاد) رخ در نقاب خاک کشید. روحش شاد و یادش گرامی باد. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
حسین روی بچه ها خیلی حساس بود. ، لشکر حضرت رسول (ص) در کانی مانگا عملیات می کرد. گردانی از ما هم گردان احتیاط بود. فرماندهی، بالای ارتفاع بود و برای اعزام گردان احتیاط، باید با لشکر حضرت رسول ارتباط مخابراتی می‌گرفتیم. فرماندهی روی ارتفاعات لری مستقر بود. چون ارتباط‌ گیری آنجا زیر تیر بود، محسن زاهدی مسئول مخابرات به من گفت: تو برو بالای ارتفاع، اگر حسین آمد بفرستش پایین. ما از پایین ارتباط برقرار می کنیم. ما تا ساعت یازده شب منتظر ماندیم و نیامد و گرفتیم خوابیدیم. به ناگاه با صدای جیغ حسین از خواب بیدار شدم. سریع رفتم داخل سنگر مخابرات و بچه ها را بیدار کردم. علیخانی را دیدم که شلوارش گتر نکرده بود. گفتم: سریع گتر کن تا حسین نیامده. کِش نداشت. تا بتواند کاری بکند حسین از راه رسید. وضعیت لباس او و خواب بودن همه ما، اعصابش را به هم ریخته بود. ما را از پنجره انداخت بیرون. یادداشتی به محسن زاهدی نوشت و به من گفت دستش برسانم. نوشته بود: حاج محسن یک دست کتک لازم است، سریع بیا بالا. محسن زاهدی تا قضیه را فهمید تا صبح بالا نیامد. راوی: محمد سعید رشادی ؛ خاطراتی از شهید حسین خرازی؛ نویسنده: علی اکبر مزد آبادی، ناشر: یا زهرا (س)، نوبت چاپ: سوم؛ ۱۳۶۴، صفحه ۴۲ تا ۴۵. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
🔰مصطفی علاقه‌ای برای نداشت. تازه از برگشته بودم اصفهان. به جمع دوستان طلبه رفتم و برای آن‌ها از شرایط جنگ و اهمیت حضور اکثر طلبه‌های انقلابی در جنگ گفتم. یکی از دوستان طلبه از من سوال کرد: «شما در جبهه غرب در کدام منطقه بودی و چه می‌کردی؟ او را نمی‌شناختم. من هم برای او حسابی از منطقه غرب تعریف کردم و بعد گفتم: «من می‌خواهم برای این‌بار به بروم . خوشحال می‌شوم که با ما بیایید. دوست من هم قبول کرد و قرار شد روز بعد راهی شویم. فردا به‌همراه دوستم حرکت کردیم. شنیده بودم که بچه‌های اصفهان در مستقر هستند. تا رسیدیم به پادگان، همه فرماندهان به استقبال ما آمدند! هم جلو آمد و با دوست من روبوسی کرد! من هم با تعجب به همه آن‌ها نگاه می‌کردم. کمی عقب رفتم و به یکی از فرماندهان گفتم: «شما این دوست من را می‌شناسید؟» آن فرمانده لبخندی زد و گفت: «آقا مصطفی فرمانده همه ماست. ایشان تیپ امام حسین علیه‌السلام است. این چند روزی‌که او رفته بود مرخصی همه ناراحت بودیم. حضور امثال او در جبهه واقعاً احتیاج است» . من هم از این برخورد آقا مصطفی شرمنده شدم. در تمام مدتی که من با او بودم، در مورد حضورش در جبهه صحبتی نکرد. فقط من حرف می‌زدم. ؛زندگی‌نامه و خاطرات شهید مصطفی ردانی پور، نویسنده و ناشر: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، چاپ ششم- ۱۳۹۴؛ ص 98-99. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
🔺پابه پای نیرو! راوی: محمود جان نثاری 💠قبل از عملیات کربلای چهار بود. جلسه ای در قرارگاه مرکزی با حضور فرمانده کل سپاه، محسن رضایی. هر فرمانده گردان باید می ایستاد و طرح مانور خودش را توضیح می داد. 🔹نوبت به رسید. گفت: آقا محسن! طرح ما اشکالاتی دارد. این رودخانه عقبه چند لشکر است. برای دشمن بستن این عقبه با آتش بار کاری ندارد، اگر چنین کردند، برنامه شما چیست؟ 🔸محسن رضایی گفت: نقاط استراتژیک و این حرف ها ربطی به شما ندارد. شما فقط طرح مانورت را بگو. 🌦حسین خیلی ناراحت شد و خطاب به محسن رضایی گفت: «آقا محسن! من می توانم به فرمانده گردان هایم بگویم که چیزی را نفهمند؟ می توانم بگویم متوجه نشوند؟ من هیچ وقت نمی توانم از این ها بخواهم که درک نداشته باشند». 🌱بعد هم از باقری خواست طرحش را توضیح دهد. 📚کتاب زندگی با فرمانده؛ صفحه 21. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir