حسین در انجام کارهای شخصی اش اجازه نمی داد کسی کمکش کند و با همان یک دست تمام کارهای شخصی اش را انجام می داد.
در بحبوحه عملیات کربلای ۵، میرزا حسین بنی صادقیان که پدر دو شهید هم بود، آب گرم کرده بود تا سر حسین را بشوید.
حسین زیر بار نمی رفت. حسین می گفت: حاجی ول کن! توی این هاگیر و واگیر وقت گیر آوردی؟!.
به زور آوردش. بچه ها می خواستند ژاکتش را از تنش دربیاورند، اجازه نداد. نگذاشت هم سرش را بشویند.
می گفت: شما فقط آب بریزید و من با همین یک دست سر خودم را می شویم.
#شهید_حسین_خرازی
#سیره_اخلاقی_شهدا
#انجام_کارهای_شخصی
روای: محمد حسین رشادی
کتاب زندگی با فرمانده؛ خاطراتی از شهید حسین خرازی؛ نویسنده: علی اکبر مزد آبادی، ناشر: یا زهرا (س)، نوبت چاپ: سوم؛ ۱۳۶۴، صفحه ۲۱
به همراه حسین برای شرکت در جلسه ستاد مشترک سپاه به #تهران آمده بودیم. مسیرمان خورد پشت چراغ قرمز #چهارراه_ولیعصر (عج).
حسین اطراف را نگاه می کرد. از دیدن زنهای #بدحجاب در خیابان نزدیک بود شاخ در بیاورد. کارد میزدی خونش در نمی آمد. می گفت اینجا کجاست؟! اینجا #پایتخت_جمهوری_اسلامی است. نچ نچ کنان ادامه داد:
اینها چه کسانی هستند؟ چرا این طوری اند؟ مگر ایران در حال جنگ نیست؟ چرا این آدم ها مثل #کرم در هم می لولند؟ جبهه کجا اینجا کجا؟
به من گفت: برو پایین به این ها بگو چرا این طوری این کجا دارند میروند؟!
میگفت: اگر بچههای جبهه، بیایند تهران دیگر بر نمی گردند. جبهه این جا هیچ خبری از جنگ نیست و همه #بی_تفاوت اند. جوانان مردم در جبهه جانشان را کف دست گرفته اند، این ها هم بیتفاوت، دنبال بازی خودشان.
آن روز به حسین خیلی سخت گذشت.
#شهید_حسین_خرازی
#سیره_فرهنگی_شهدا
#ریشه_های_بدحجابی
راوی: علیرضا صادقی
کتاب زندگی با فرمانده؛ خاطراتی از شهید حسین خرازی؛ نویسنده: علی اکبر مزد آبادی، ناشر: یا زهرا (س)، نوبت چاپ: سوم؛ ۱۳۶۴، صفحه ۴۱٫
سال ۱۳۶۰ یکی از مقرهای اصلی تیپ در مدرسه ای بزگ در سوسنگرد بود. من مسئول مقر بودم . حسین به همراه #شهید_ردانی_پور و شهید حمید سلیمانی آمده بود بازرسی مقر.
وقتی داشت از انبارها بازدید می کرد، انبار پتوها را باز کردم. دو نوع پتو داشتیم: یکی پتوهای معمول #سربازی بود و نوع دوم پتوهای مرغوب گلبافت که “ظَلَمتُ نَفْسِی” می گفتیمیش و خودمان استفاده می کردیم.
حسین با دیدن پتوهای گلبافت در انبار خیلی ناراحت شد. گفت: این پتوها برای کیست؟ گفتم: برای نیروها؟
گفت: پس اینجا چه می کنند؟
گفتم: دیدم این پتوها نوتر و قشنگ تر است و نیروها هم می خواهند بروند عملیات فعلا بهشان ندادیم تا بعد چه شود؟
به حمید سلیمانی گفت: برو آن طرف و مرا کشید داخل انبار.
با لحن تند و غضب آلودی گفت: فقط به خاطر اینکه در این چهار پنج روزه نیروها در حال رفت و آمدند و خسته، با تو کاری ندارم؛ وگرنه طوری می زدم در گوشت که یکی از من بخوری یکی از دیوار.
#شهید_حسین_خرازی
#سیره_مدیریتی_شهدا
#مدیریت_عدالت_محور_ در_سیره_شهدا
راوی: علی مسجدیان
#کتاب_زندگی_با_فرمانده ؛ خاطراتی از شهید حسین خرازی؛ نویسنده: علی اکبر مزد آبادی، ناشر: یا زهرا (س)، نوبت چاپ: سوم؛ ۱۳۶۴، صفحه ۲۱.
@boreshha
برش ها
#شهید_حسین_خرازی
شوخی های حسین هم دیدنی بود. وقتی دستش در #عملیات_خیبر قطع شد، اصفهان که بودم هر روز می رفتم عیادتش.
یک بار پرسید #ازدواج کردی یا نه؟ وقتی جواب منفی مرا شنید. اصرار کرد که یکی از خواهر هایم را می خواهم به تو بدهم و چه کسی بهتر از تو.
من خیس عرق شده بودم.
موقع رفتن گفت: من خبرش را به مادرم می دهم. شما هم برو مقدمات کار را انجام بده و به خانواده ات بگو.
فردای آن روز علی رضا صادقی را دیدم و ماجرا را برایش تعریف کردم. کلی به من خندید.
می گفت: حسین اصلا خواهر ندارد. تازه فهمیدم سرکار بودم.
روز بعد با هم رفتیم مشهد. موقع برگشت حسین مرا کنار خود نشاند. من که هنوز از درس قبلی عبرت نگرفته بودم، گفت: یک مطلبی هست که فقط به تو می توانم بگویم. گوشم را بردم کنار دهنش. ناگاه کمرم تیر کشید.
وقتی بطری آب یخ را خالی کرد، پشت کمرم، گفت: خوب! حالا دیگر با تو کاری ندارم.
#شهید_حسین_خرازی
#سیره_تفریحی_شهدا
#شوخ_طبعی_های_شهدا
راوی غلامحسین هاشمی
کتاب زندگی با فرمانده؛ خاطراتی از شهید حسین خرازی؛ نویسنده: علی اکبر مزد آبادی، ناشر: یا زهرا (س)، نوبت چاپ: سوم؛ ۱۳۶۴، صفحه ۵۳ تا ۵۵.
@boreshha
برش ها
#شهید_امروز #شهید_حسین_خرازی مطالب مربوط به این شهید عزیز در : yon.ir/4qKIP
سال ۱۳۶۰ یکی از مقرهای اصلی تیپ در مدرسه بزرگی در #سوسنگرد بود. من مسئول مقر بودم . حسین به همراه #شهید_ردانی_پور و شهید حمید سلیمانی آمده بود بازرسی مقر.
نماز جماعت را به امات شهید مصطفی ردانی پور خواندیم و سفره غذا را انداختیم. ناهار #عدس_پلو با عصاره گوشت چرخ کرده بود. من رفتم سهم کنسرو لوبیای دیروز خودم را که نخورده بودم، آوردم و باز کردم که بخورم، حسین با نگاه غضب آلودی نگاهم کرد.
گفت: بقیه کنسروها را هم بیاورید. گفتم: به همه نمی رسد. گفت: پس این را هم بده برود.
شهید حمید سلیمانی که کنارم نشسته بود، گفت: حسین می گوید تا این را #شلال نکنم (زیر گوشش نخوابانم) درست نمی شود.
بلند شدم بقیه کنسروها را آوردم و بین همه تقسیم کردند.
موقع رفتن آرام گفتم “کارت دارم تنهایی”. آمد و دستش را گذاشت روی شانه ام. این کار ناخواسته آتش وجودم را کم کرد. خواستم در این مورد تذکری بدهم، گفت: اگر در مورد لوبیاها می خواهی چیزی بگویی، مطمئن باش اگر از این به بعد از این چیزها ببینم چشم هایم را می بندم و رو در رویت می ایستم.
#شهید_حسین_خرازی
#سیره_مدیرتی_شهدا
#مدیریت_عدالت_گرایانه در سیره شهدا
راوی: علی مسجدیان
کتاب زندگی با فرمانده؛ خاطراتی از شهید حسین خرازی؛ نویسنده: علی اکبر مزد آبادی، ناشر: یا زهرا (س)، نوبت چاپ: سوم؛ ۱۳۶۴، صفحه ۳۱.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
در #عملیات_خیبر مسئولیت حفظ #جاده_خندق با لشکر ما بود. یکی از سخت ترین کارها رساندن تدارکات به پد ها بود. از آنجایی که تدارکات باید در شب تاریک و با سرعت پایین انجام می گرفت و رانندهها این اصل را رعایت نمی کردند تلفات ما بالا می رفت. حسین تصمیم گرفت به کمک معاونانش این کار را انجام دهد. در یکی از سرویس ها همراه حسین بودم که وسایل پیش ساخته بهداشتی و توالت صحرایی را به پد میبردیم.
بین راه انواع قوطی های کمپوت و #کنسرو و ساندیس به چشم میخورد که پس از استفاده کنارجاده ریخته شده بود. حسین با دیدن این صحنه خیلی ناراحت شد و به مسئولان گفت: «اینجا خاک است و خاک هم پاک. نباید هر چیزی دستمان رسید بریزیم اینجا. شما داخل خانه خودت هم این قدر #آشغال می ریزی».
دستور داد چند نفر را به خط کند تا تمام زباله ها را جمع کنند و تا زباله ها جمع شدند آنجا را ترک نکرد.
#شهید_حسین_خرازی
#سیره_محیط_زیستی_شهدا
#نظافت_محیط_زیست_در_سیره_شهدا
راوی: منصور سلیمانی
#کتاب_زندگی_با_فرمانده ؛ خاطراتی از شهید حسین خرازی؛ نویسنده: علی اکبر مزد آبادی، ناشر: یا زهرا (س)، نوبت چاپ: سوم؛ ۱۳۶۴، صفحه ۴۷.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
احمد تشنه شهادت و همیشه نگران مردن در بستر بود. همیشه می گفت: نمی خواهم به غیر از #شهادت وارد آن دنیا شوم.
یک روز قبل از حادثه با احمد رفتیم دفتر عزیز جعفری.
احمد بعد از آنکه جزئیات سقوط هواپیمای سی 130 ارتش را تشریح کرد، رو به من کرد و گفت: جعفر برایم دعا کن شهید شوم.
با دل گرفتگی گفتم: تو حالا حالا ها باید خدمت کنی . وقتش که برسد شهید می شوی.
عزیز جعفری خطاب به احمد گفت: دعا کن شهید شویم؛ اما نه با هواپیما و ماشین. احمد گفت: من فقط شهید شوم؛ حالا به هر طریق که باشد قبول است.
فردا وقتی اخبار ضد و نقیض سقوط هواپیمای احمد را شنیدم، زنگ زدم به سردار رشید. گفت: احمد رفت پیش #شهید_حسین_خرازی ؛ در نوزدهمین سالگرد عملیات کربلای پنج.
#شهید_احمد_کاظمی
#سیره_اخلاقی_شهدا
#شهادت_طلبی
راوی: سردار حسین علایی و سردار محمد جعفر اسدی
#کتاب_پرواز_آخر؛ یادداشت هایی درباره شهید احمد کاظمی/ خاطره نگار: محمد مهدی بهدار وند/ نشر شهید کاظمی/ نوبت چاپ: اول-تابستان 1405؛ صفحه 20 و 52.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
رفته #قبرستان_بقیع. از حضرت زهرا (س) خواسته بود که وقتی شهید شد، مزارش مثل حضرتش بی نشان باشد.
دو سال بعد وقتی در #عملیات_والفجر_هشت شهید شد. پیکرش در منطقه ماند. #شهید_حسین_خرازی فرستاد دنبالش. منطقه را آب گرفته بود. هر چه گشتند خبری نشد. باورش نشد. خودش هم آمد باز خبری نشد که نشد.
از همان قبرستان بقیع حاجتش بر آورده شده بود.
#شهید_علی_قوچانی
#شهدا_و_حضرت_زهرا
#خاطرات_عشق_شهدا_به_حضرت_زهرا
راوی: جواد آب کار
#کتاب_خط_عاشقی2 (خاطرات عشق شهدا به حضرت زهرا س)، گرد آوری: حسین کاجی، بازنویسی: مهدی قربانی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم- بهار 1395، خاطره 20. به نقل از کتاب جان عاریت، جعفر شهید و مصطفی کاظمی، ص 41.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
#شهید_امروز
#شهید_حسین_خرازی
شهید حسین خرازی فرمانده لشکر ۱۴ امام حسین (ع) (استان اصفهان، شهرستان اصفهان) (۱۳۶۵ ه.ش)
#شهید_حسن_آزادی
شهید حسن آزادی جانشین تیپ «۲۱ امام رضا (ع)» (استان خراسان رضوی، شهرستان مشهد) (۱۳۶۲ ه.ش)
#شهید_سید_قاسم_سادات
شهید مدافع حرم سیدقاسم سادات (لشکر فاطمیون) (۱۳۹۳ ه.ش)
#شهید_سید_محمود_افتخاری
📺مرجع صوت و تصویر فرهنگ جهاد و شهادت
@khateshahadat
سال نمای زندگی شهید حسین خرازی.
۱۳۳۶؛ (اول شهریور) ولادت در محله کوی کلم اصفهان.
۱۳۵۵؛ اخد دیپلم رشته طبیعی.
۱۳۵۵؛ اعزام به خدمت سربازی در مشهد.
۱۳۵۷؛ فرار از پادگان به دستور امام خمینی (ره).
۱۳۵۷؛ عضویت در کمیته انقلاب اصفهان.
۱۳۵۸؛ اعزام به گنبد جهت مبارزه با ضد انقلاب.
۱۳۵۸؛ فرماندهی گردان ضربت در درگیری های کردستان و حضور در آنجا به مدت یک سال.
۱۳۵۹؛ اعزام به منطقه جنوب و فرماندهی جبهه دارخوین؛ اولین جبهه دفاعی مقابل ارتش بعث.
۱۳۶۰؛ (مهر) فرماندهی جبهه دارخوین در عملیات ثامن الائمه و تصرف پل حفار و مارد.
۱۳۶۰؛ (آذر ) محاصره نیروهای ارتش بعث از سمت چزابه به سمت شمال بستان.
۱۳۶۰؛ تشکیل تیپ ۱۴ امام حسین (ع).
۱۳۶۱؛ (فروردین) دور زدن ۱۵ کیلومتری عراقی ها و غافلگیری آنها در جاده عین خوش در عملیات بیت المقدس.
۱۳۶۱؛ (تیر) معاونت عملیات سپاه سوم از عملیات رمضان به مدت یک سال.
۱۳۶۲؛ (تیر) فرماندهی لشکر امام حسین (ع) در عملیات والفجر ۲ و بعد از آن.
۱۳۶۲؛ (اسفند) مبارزه نفس گیر در عملیات خیبر و در منطقه طلائیه و قطع شدن دست راست ایشان.
۱۳۶۴؛ مقابله و شکست دادن لشکر گارد ریاست جمهوری ارتش بعث و کسب موفقیت های چشمگیر در منطقه فاو و کارخانه نمک.
۱۳۶۵؛ تشرف به حج بیت الله الحرام.
۱۳۶۵؛ (دی) فرماندهی عملیات کربلای ۵٫
۱۳۶۵؛ (۸ اسفند) شهادت در عملیات کربلای پنج، شلمچه.
مزار: قطعه شهدای کربلای ۵ گلزار شهدای اصفهان.
#شهید_حسین_خرازی
#سال_نمای_شهادت
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام (ایتا و هورسا👇)
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
حسین شاید نمی توانست با یک #آستین خالی کمک کار بچه ها باشد؛ اما زبان تشکرش خوب می چرخید.
#عملیات_خیبر بود. می خواستیم #سنگر درست کنیم؛ اما اگر سنگر زده میشد با حرکت یک ماشین از کنار آن، جا به جا می شد و به هم ریخت.
بالاخره قرار شد مانند فنداسیون ساختمان ها و به کمک الوارها سنگر درست کنیم. نیروها بسیج شدند و یک روزه تمامی سنگرهای مورد نیاز را احداث کردیم. کار بسیار طاقت فرسایی بود. حسین با فاصله ۵۰ متری از ما، تمامی زحمات بچه ها را نگاه می کرد.
نزدیک غروب آمد بین بچه ها و روی تک تک شان را بوسید و به همه خدا قوت گفت. سپس گفت: «من از صبح تا حالا میخواهم بیایم و از شما تشکر کنم؛ اما اگر چشمم در چشم شما می افتاد، فقط خجالت می کشیدم. الان هر طور بود آمدم تا دست همه شما را ببوسم و بگویم #شرمنده همه تان هستم».
با حضور حسین بچه ها نیروی تازه ای گرفتند.
#شهید_حسین_خرازی
#سیره_مدیریتی_شهدا
#پر_رنگ_دیدن_نقش_نیروهای_جزء
راوی منصور سلیمانی
#کتاب_زندگی_با_فرمانده ؛ خاطراتی از شهید حسین خرازی؛ نویسنده: علی اکبر مزد آبادی، ناشر: یا زهرا (س)، نوبت چاپ: سوم؛ ۱۳۶۴، صفحه 37.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام (ایتا و هورسا👇)
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
فرازی از وصیت نامه شهید حسین خرازی:
از مسئولين محترم و مردم حزب الله ميخواهم كه در مقابل آن افرادي كه نتوانستند از طريق عقيده مردم را از انقلاب دور و منحرف كنند و الان در كشور دست به مبارزه ديگري از طريق اشاعه فساد و فحشاء و #بي_حجابي زده اند، ايستادگي كنند و با جديّت هرچه تمام تر، جلو اين فسادها را بگيريد.
#وصیت_نامه_شهدا
#وصیت_نامه_موضوعی
#شهید_حسین_خرازی
#مبارزه_با_بی_حجابی
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام (ایتا و هورسا👇)
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
هدایت شده از روی خط شهادت
#عکس
#عکس_نوشته
#شهید_حسین_خرازی
#مقام_معظم_رهبری
حضرت آیتالله خامنهای:«شهید خرازى به رفقایش گفته بود:«من اهمیت نمىدهم درباره ما چه مىگویند؛ من مىخواهم دل #ولایت را راضى کنم.» او مىدانست که آن دل آگاه و بصیر، فقط به ایران، به جماران، به تهران و به مجموعهی یک ملت نمىاندیشد؛ به دنیاى اسلام مىاندیشد و در وراى دنیاى اسلام، به بشریت.
عزیزان من! این بصیرت چگونه حاصل مىشود؟ بر اثر #گذشتن_از_خود ؛ همین یک کلمه آسان، اما در عمل، آنقدر مشکل که اکثر انسانها در همین دو قدم این یک کلمه، درجا زده و ماندهاند!»
۱۳۸۰/۰۸/۰۹
📺مرجع صوت و تصویر فرهنگ جهاد و شهادت
@khateshahadat
فرازی از وصیت نامه شهید حسین خرازی:
#راه_شهدا ي ما راه حق است، اول ميخواهم كه آنها مرا بخشيده و شفاعت مرا در روز جزا كنند و از خدا ميخواهم كه ادامه دهنده راه آنها باشيم. آنهايي كه با بودنشان و زندگي شان به ما درس ايثار دادند. با جهادشان درس مقاومت و با رفتن شان درس عشق به ما مي آموختند.
#وصیت_نامه_شهدا
#وصیت_نامه_موضوعی
#شهید_حسین_خرازی
#راه_شهدا
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام (ایتا و هورسا👇)
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
فرازی از وصیت نامه شهید حسین خرازی:
[به] تمام اقشار ملت عرض ميدارم كه هركدام از شما ممكن است در كار خود #كمبود هايي حس كنيد و مشكلاتي براي شما باشد.
اين جانب خواهشمند است كه موقعيت اسلام و انقلاب و كشور را در نظر گرفته، #صبر بيشتري كنيد و توجه داشته باشيد كه در مشكلات است كه انسانها آزمايش ميشوند.
كاري نكنيد كه خدا نياورد آن روزي را كه شما در مقابل #شهدا و خانواده محترمشان جوابي نداشته باشيد كه بدهيد.
#وصیت_نامه_شهدا
#وصیت_نامه_موضوعی
#وصیت_نامه_شهید_حسین_خرازی
#شهید_حسین_خرازی
#هزینه_برای_انقلاب
#صبر_اجتماعی
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام (ایتا و هورسا👇)
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
فرازی از وصیت نامه شهید حسین خرازی:
از خانواده معلولين و مجروحين مي خواهم كه با اين عزيزان كه براي اسلام رفتند و چنين شدند، با صبر و حوصله و #خوش_اخلاقي برخورد كنند؛ چرا كه اين عزيزان به خاطر بيماري و اينكه اكنون دستشان از انجام وظايفشان كوتاه شد، احتياج به مراقبت ومحبت بيشتري دارند. انشاءالله خداوند به شما اجر و صبر عنايت فرمايد.
#وصیت_نامه_شهدا
#وصیت_نامه_موضوعی
#وصیت_نامه_شهید_حسین_خرازی
#شهید_حسین_خرازی
#جانبازان
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام (ایتا و هورسا👇)
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
برش ها
کلامی از شهید_احمد_کاظمی در وصف یاران شهید👇👇👇
#شهید_احمد_کاظمی خیلی دلباخته شهدا بود. اعتقاد داشت که شهادت به خواست خود انسان است:
من اعتقاد دارم و به این اعتقادم نیز پایبند و راسخ هستم که هیچ کدام از این بچهها در جبهه به شهادت نرسیدند الا این که خودشان خواستند، الا اینکه برنامه قبلی داشتند و اصلاً یک حرکت اتفاقی برای هیچ کدامشان نبود، برای من این مطلب ثابت شد، چون من اکثر این شهیدان را میشناسم و با آنها از نزدیک آشنا بودم یا یک روز قبل از شهادت و یا روز شهادت و یا دو روز قبل از شهادتشان، لحظة شهادت خود را به زبان میآوردند.
برای حرف خودش شاهد هم داشت:
#شهید_اربابی، که شش ماه قبل از شهادتش برای من نامه نوشته بود که “من شش ماه دیگر شهید میشوم”.
#شهید_رینلی، که سه روز قبل از شهادتش مجروح شده بود و ترکش خورده بود به یکی از قسمت های گردنش، و وقتی به او گفتم آقای زینلی چه شده است؟
گفت: احمد کمی این طرفتر خورده، انشاء الله همین روزها جای اصلی میخورد و همین هم شد.
#شهید_حسین_خرازی راه افتادیم برویم برای قرارگاه، من جیپ را میراندم و ایشان بغل دست من نشسته بود، آمد نزدیکتر شد، دستش را گذاشت روی شانهام و گفت: «برادر احمد، من آمادهام و هیچ کاری ندارم همین دو سه روزه شهید میشوم». از این روشنتر و واضحتر؟ و همین هم شد. در اوج پیروزی عملیات و در موقعی که سختیها پشت سر گذاشته شده بود و عملیات رو به اتمام بود یک گلوله زدند و همان یک گلوله فلسفة شهادت شهید خرازی شد
با #شهید_مهدی_باکری، در کنار دجله باهم نشسته بودیم، من رفتم قرارگاه که آخرین وضعیت را گزارش دهم و صحبت کنیم و برای ادامة عملیات به نتیجه برسیم. من از پیش ایشان به این طرف دجله آمدم و به قرارگاه رفتم و طولی نکشید که برگشتم، آمدم کنار دجله قایقی نبود من را ببرد، با مهدی تماس گرفتم و گفتم: «چه خبر است؟»
ایشان جواب سؤال من را نداد و این جمله را فرمود که: «برادر احمد بیا اینجا، اینجا جای بسیار خوب و زیبایی است بیا تا برای همیشه پیش هم باشیم» این آخرین جملة او بود که این کلمه چند لحظه مانده به شهادت این شهید عزیز بود.
#عنایات_و_کرامات_شهدا
#مرگ_آگاهی
#شهادت_طلبی
#کلام_شهدا
#کتاب_پرواز_آخر؛ یادداشت هایی درباره شهید احمد کاظمی/ خاطره نگار: محمد مهدی بهدار وند/ نشر شهید کاظمی/ نوبت چاپ: اول-تابستان ۱۴۰۵؛ صفحه ۱۱۳-۱۱۵.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
#لشکر_امام_حسین (ع) در شهرک #دارخوین مستقر بود و یگان دریایی هم داخلش. با حسین میخواستیم برای سرکشی به یگان دریایی برویم. باید از دژبانی عبور میکردیم.
سربازی با لهجه روستایی در دژبانی ایستاده بود. ازم #کارت_تردد خواست، نداشتیم .
گفت: اگر کارت تردد ندارید، نمی شود باید برگردید.
من گفتم ایشان فرمانده لشکر هستند.
سرباز باورش نمی شد. گفت اگر ایشان فرمانده لشکر پس من هم فرمانده تیپم.
هرچه صحبت به درازا می کشید، حسین از او خوشش می آمد. پرسید: فرمانده لشکر باید چه شکلی باشد.
سرباز گفت: آقا! ساده گیر آوردی. وقتی فرمانده لشکر بخواهد بیاید ساز و دوهل و خدماتش به دنبالش می آیند. شیپور می زنند اعلام می کنند. شما دو نفر می خواهید رد شوید، می گوید فرمانده لشکرید. من کلاه سرم نمی رود.
قسم هم خوردم باور نکرد. در این لحظه مسئول دژبانی آمد. حسین را می شناخت، به سرباز گفت: ایشان آقای خرازی فرمانده لشکر امام
حسین هستند.
سرباز با تعجب گفت همین آقا؟!
راه را باز کرد؛ اما مطمئن بودم هنوز ته دلش قبول نداشت که حسین فرمانده لشکر باشد.
#شهید_حسین_خرازی
#سیره_مدیریتی_شهدا
#مردمی_بودن_و_نداشتن_حاشیه_امن
#حفظ_حریم_قوانین
راوی غلامحسین هاشمی
#کتاب_زندگی_با_فرمانده ؛ خاطراتی از شهید حسین خرازی؛ نویسنده: علی اکبر مزد آبادی، ناشر: یا زهرا (س)، نوبت چاپ: سوم؛ ۱۳۶۴، صفحه ۳۵.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
برش ها
#شهید_امروز
#شهید_حسین_خرازی
شهید حسین خرازی فرمانده لشکر ۱۴ امام حسین (ع) (استان اصفهان، شهرستان اصفهان) (۱۳۶۵ ه.ش)
#شهید_حسن_آزادی
شهید حسن آزادی جانشین تیپ «۲۱ امام رضا (ع)» (استان خراسان رضوی، شهرستان مشهد) (۱۳۶۲ ه.ش)
#شهید_سید_قاسم_سادات
شهید مدافع حرم سیدقاسم سادات (لشکر فاطمیون) (۱۳۹۳ ه.ش)
#شهید_سیدمحمود_افتخاری
🌹سالروز شهادت حسین خرازی فرمانده لشکر۱۴ امام حسین(ع)
✍️ شهید حسین خرّازی (۱۳۳۶-۱۳۶۵ش)، فرمانده لشکر ۱۴ امام حسین(ع) در دوران جنگ تحمیلی بود. او در محله کلم کوی اصفهان به دنیا آمد. در سال 1355 بعد از اخذ دیپلم طبیع یبه خدمت سربازی اعزام شد و در این دوره به عملیات سرکوبگرانه ظفا رعمان اعزام شد. او این سفر را سفر معصیت می دانست و همه نمازهایش را در آن تمام خواندند.
✅او يك سال پس از انقلاب، همزمان با توطئه گروهك هاي ضد انقلاب در گنبد و تركمن صحرا، به آن منطقه اعزام شد و در فرونشاندن غائله این دو شهر و سپس در آزادسازی شهرهای دیواندره، سقز، بانه، مریوان و سردشت از دست افراد مسلح، نقش مؤثری داشت.
✅عمليات هاي فرمانده كل قوا، ثامن الائمه، فتح المبين، بيت المقدس، خيبر، بدر، والفجر8 و كربلاي 4 و 5، صحنه هاي فراواني از رشادتها، ابتكار، خلاقيت و حسن فرماندهي اين سردار رشيد اسلام بود، او در عمليات خيبر در اسفند 1362، دستِ راست خود را در راه خدا تقديم كرد.
✅ سرانجام اين سردار رشيد اسلام ، پس از سی جراحت در طول جنگ، در جريان عمليات بزرگ و غرورآفرين كربلاي 5، در روز جمعه هشتم اسفند 1365، در شلمچه روحش آسمانی شد و پيكر مطهرش پس از تشييعي با شكوه، در گلستان شهداي اصفهان (تخت فولاد) رخ در نقاب خاک کشید. روحش شاد و یادش گرامی باد.
#شهید_حسین_خرازی
#زندگی_نامه_شهدا
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
حسین روی #نظم بچه ها خیلی حساس بود. #عملیات_کربلای_چهار، لشکر حضرت رسول (ص) در کانی مانگا عملیات می کرد. گردانی از ما هم گردان احتیاط بود.
فرماندهی، بالای ارتفاع بود و برای اعزام گردان احتیاط، باید با لشکر حضرت رسول ارتباط مخابراتی میگرفتیم.
فرماندهی روی ارتفاعات لری مستقر بود. چون ارتباط گیری آنجا زیر تیر بود، محسن زاهدی مسئول مخابرات به من گفت: تو برو بالای ارتفاع، اگر حسین آمد بفرستش پایین. ما از پایین ارتباط برقرار می کنیم.
ما تا ساعت یازده شب منتظر ماندیم و نیامد و گرفتیم خوابیدیم. به ناگاه با صدای جیغ حسین از خواب بیدار شدم. سریع رفتم داخل سنگر مخابرات و بچه ها را بیدار کردم.
علیخانی را دیدم که شلوارش گتر نکرده بود. گفتم: سریع گتر کن تا حسین نیامده. کِش نداشت. تا بتواند کاری بکند حسین از راه رسید.
وضعیت لباس او و خواب بودن همه ما، اعصابش را به هم ریخته بود. ما را از پنجره انداخت بیرون.
یادداشتی به محسن زاهدی نوشت و به من گفت دستش برسانم.
نوشته بود: حاج محسن یک دست کتک لازم است، سریع بیا بالا. محسن زاهدی تا قضیه را فهمید تا صبح بالا نیامد.
#شهید_حسین_خرازی
#سیره_نظامی_شهدا
#نظم_و_انظباط_سازمانی
#قانون_مداری
راوی: محمد سعید رشادی
#کتاب_زندگی_با_فرمانده ؛ خاطراتی از شهید حسین خرازی؛ نویسنده: علی اکبر مزد آبادی، ناشر: یا زهرا (س)، نوبت چاپ: سوم؛ ۱۳۶۴، صفحه ۴۲ تا ۴۵.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
🔰مصطفی علاقهای برای #دیده_شدن نداشت.
تازه از #جبهه_غرب برگشته بودم اصفهان. به جمع دوستان طلبه رفتم و برای آنها از شرایط جنگ و اهمیت حضور اکثر طلبههای انقلابی در جنگ گفتم.
یکی از دوستان طلبه از من سوال کرد: «شما در جبهه غرب در کدام منطقه بودی و چه میکردی؟
او را نمیشناختم. من هم برای او حسابی از منطقه غرب تعریف کردم و بعد گفتم: «من میخواهم برای #تبلیغ اینبار به #جبهه_جنوب بروم . خوشحال میشوم که با ما بیایید. دوست من هم قبول کرد و قرار شد روز بعد راهی شویم.
فردا بههمراه دوستم حرکت کردیم. شنیده بودم که بچههای اصفهان در #منطقه_دارخوین مستقر هستند. تا رسیدیم به پادگان، همه فرماندهان به استقبال ما آمدند! #شهید_حسین_خرازی هم جلو آمد و با دوست من روبوسی کرد!
من هم با تعجب به همه آنها نگاه میکردم. کمی عقب رفتم و به یکی از فرماندهان گفتم: «شما این دوست من را میشناسید؟» آن فرمانده لبخندی زد و گفت: «آقا مصطفی فرمانده همه ماست. ایشان #موتور_معنوی تیپ امام حسین علیهالسلام است. این چند روزیکه او رفته بود مرخصی همه ناراحت بودیم. حضور امثال او در جبهه واقعاً احتیاج است» .
من هم از این برخورد آقا مصطفی شرمنده شدم. در تمام مدتی که من با او بودم، در مورد حضورش در جبهه صحبتی نکرد. فقط من حرف میزدم.
#شهید_مصطفی_ردانی_پور
#سیره_اخلاقی_شهدا
#اخلاص
#کتاب_مصطفی ؛زندگینامه و خاطرات شهید مصطفی ردانی پور، نویسنده و ناشر: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، چاپ ششم- ۱۳۹۴؛ ص 98-99.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
🔺پابه پای نیرو!
راوی: محمود جان نثاری
💠قبل از عملیات کربلای چهار بود. جلسه ای در قرارگاه مرکزی با حضور فرمانده کل سپاه، محسن رضایی. هر فرمانده گردان باید می ایستاد و طرح مانور خودش را توضیح می داد.
🔹نوبت به #شهید_علی_باقری رسید. گفت: آقا محسن! طرح ما اشکالاتی دارد. این رودخانه عقبه چند لشکر است. برای دشمن بستن این عقبه با آتش بار کاری ندارد، اگر چنین کردند، برنامه شما چیست؟
🔸محسن رضایی گفت: نقاط استراتژیک و این حرف ها ربطی به شما ندارد. شما فقط طرح مانورت را بگو.
🌦حسین خیلی ناراحت شد و خطاب به محسن رضایی گفت: «آقا محسن! من می توانم به فرمانده گردان هایم بگویم که چیزی را نفهمند؟ می توانم بگویم متوجه نشوند؟ من هیچ وقت نمی توانم از این ها بخواهم که درک نداشته باشند».
🌱بعد هم از باقری خواست طرحش را توضیح دهد.
#شهید_حسین_خرازی
#شهید_علی_باقری
#حمایت_از_نیروهای_تحت_امر
📚کتاب زندگی با فرمانده؛ صفحه 21.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir