قال رسول الله (ص): مَنْ جُرِحَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ جاءَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ریحُهُ کَرِیحِ المِسکِ و لَونُهُ لَونُ الزَّعفَران عَلَيْهِ طَابَعُ الشُّهَدَاءِ وَمَنْ سَأَلَ اللَّهَ - عَزَّ وَجَلَّ – الشَّهادَةَ مُخلِصاً أعطاهُ اللهُ أَجْرَ شَهِيدٍ و إن ماتَ علی فِراشِه.
رسول خدا (ص) فرمودند:
هر که در راه خدا #مجروح شود، در روز قیامت بویش همچون بوی مشک باشد و رنگش مانند رنگ زعفران و نشان #شهیدان بر او باشد. و هر که از روی #اخلاص شهادت را از خدا بخواهد، خداوند #اجر_شهید به وی بدهد هر چند در بسترش بمیرد.
میزان الحمه مترجم؛ محمد محمدی ری شهری جلد 6، روایت شماره 9813؛ صفحه 2886-2887. به نقل از کنز العمال: 11144.
#روایات_جهاد_و_شهادت
#فضیلت_جانبازان
#مثل_شهید
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
فرازی از #وصیت_نامه_شهید_علی_چیت_سازیان :
- خداوند را سعي كنيد با حركات قلبي خود راضي نگهداريد.
2- براي شهادت يا بهشت رفتن تلاش نكنيد براي رضاي او كار كنيد بگويد خداوندا، نه براي بهشت نه براي شهادت و نه براي ترس از جهنم، فقط براي رضاي تو كار ميكنم و اگر چه جهنم هم بروم و تو راضي باشي براي من كافي است.
#شهید_علی_چیت_سازیان
#وصیت_نامه_شهدا
#وصیت_نامه_موضوعی
#اخلاص
#رضای_خدا
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
عماد همیشه مخفی بود و اصلا نبود. او با خدا معامله کرده بود.
بهش گفتم: «بابا! اگه شهیدی شدی و حزب الله انکار کرد که فرمانده جهادیش بودی چه کار کنیم؟»
گفت: از هیچ کس توقع ندارم که این مسئله را تأیید کند. اگر مصلحت حزب الله در انکار من باشد بگذار انکار کنند.
اتفاقا عماد که شهید شد برخی که شهادت فرمانده جهادی حزب الله را ضربه ای به #مقاومت می دانستند، به #سید_حسن_نصرالله پیشنهاد کردند وجود #عماد_مغنیه و عضویتش در تشکیلات حزب الله را انکار کند، اما سید حسن گفت: اعلام می کنیم؛ با افتخار هم اعلام می کنیم. وقتی در #بهمن ماه ضاحیه روی دوش هزاران نفر تشییع شد، تازه مردم می شناختندش.
#شهید_عماد_مغنیه
#سیره_اخلاقی_شهدا
#اخلاص
#کتاب_ابو_جهاد ؛ صد خاطره از شهید عماد مغنیه، نویسنده: سید محمد موسوی، ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: اول؛ ۱۳۹۶؛ خاطره شماره 82 و 96.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
عباس از اینکه کاری کند که مورد تقدیر مردم قرار بگیرد، سخت ابا داشت. وی در یادداشت روز هشتم تیر شصت مینویسد:
« دلم نمیخواهد از سختیها با مهناز حرفی بزنم. دلم میخواهد وقتی خانه میروم جز شادی و خنده چیزی با خود نبرم نه کسل باشم، نه بیحوصله و خوابآلود تا دل مهناز هم شاد بشود.
اما چه کنم؟ نسبتبه همهچیز حساسیت پیدا کردهام. معدهام درد میکند. این اسهال و استفراغ خونی هم که دیگر کهنهشده. دکتر میگوید فقط ضعف اعصاب است.
چطور میتوانم عصبی نشوم ؟! آن روز وقتی بلوارِ نزدیکِ پایگاهِ هواییِ شیراز را به نام من کردند، غرور و شادی را در چشمهای مهناز دیدم. خانواده خودم هم خوشحال بودند. حواله زمین را که دادند دستم، من فقط بهخاطر دل مهناز گرفتم و بهخاطر او و مردم که اینهمه محبت دارند و خوبند پشت تریبون رفتم.
ولی همینکه پایم به خانه رسید، دیگر طاقت نیاوردم. #حواله_زمین را پاره کردم، ریختم زمین. یعنی فکر میکنند ما پرواز میکنیم و میجنگیم تا شجاعتهای ما را ببینند و به ما حواله خانه و زمین بدهند!
کاش این سفر یکماهه کمی حالم را بهتر کند. سفریِ ما در راه است و من میفهمم مهناز چقدر به یک شوهر خوب و خوشاخلاق احتیاج دارد.
باید با زبان خوش قانعش کنم که انتقال به تهران، یعنی مرگ من. چون پشت میزنشینی و دستور دادن برای من مثل مردن است.
#شهید_عباس_دوران
#سیره_اخلاقی_شهدا
#اخلاص
راوی: نرگس خاتون دلیری روی فرد؛ همسر شهید
#کتاب_آسمان؛ دوران به روایت همسر شهید. نوشته زهرا مشتاق. نشر روایت فتح؛ نوبت چاپ: نهم-۱۳۹۱؛ صفحه 54 و 55.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🔰مصطفی علاقهای برای #دیده_شدن نداشت.
تازه از #جبهه_غرب برگشته بودم اصفهان. به جمع دوستان طلبه رفتم و برای آنها از شرایط جنگ و اهمیت حضور اکثر طلبههای انقلابی در جنگ گفتم.
یکی از دوستان طلبه از من سوال کرد: «شما در جبهه غرب در کدام منطقه بودی و چه میکردی؟
او را نمیشناختم. من هم برای او حسابی از منطقه غرب تعریف کردم و بعد گفتم: «من میخواهم برای #تبلیغ اینبار به #جبهه_جنوب بروم . خوشحال میشوم که با ما بیایید. دوست من هم قبول کرد و قرار شد روز بعد راهی شویم.
فردا بههمراه دوستم حرکت کردیم. شنیده بودم که بچههای اصفهان در #منطقه_دارخوین مستقر هستند. تا رسیدیم به پادگان، همه فرماندهان به استقبال ما آمدند! #شهید_حسین_خرازی هم جلو آمد و با دوست من روبوسی کرد!
من هم با تعجب به همه آنها نگاه میکردم. کمی عقب رفتم و به یکی از فرماندهان گفتم: «شما این دوست من را میشناسید؟» آن فرمانده لبخندی زد و گفت: «آقا مصطفی فرمانده همه ماست. ایشان #موتور_معنوی تیپ امام حسین علیهالسلام است. این چند روزیکه او رفته بود مرخصی همه ناراحت بودیم. حضور امثال او در جبهه واقعاً احتیاج است» .
من هم از این برخورد آقا مصطفی شرمنده شدم. در تمام مدتی که من با او بودم، در مورد حضورش در جبهه صحبتی نکرد. فقط من حرف میزدم.
#شهید_مصطفی_ردانی_پور
#سیره_اخلاقی_شهدا
#اخلاص
#کتاب_مصطفی ؛زندگینامه و خاطرات شهید مصطفی ردانی پور، نویسنده و ناشر: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، چاپ ششم- ۱۳۹۴؛ ص 98-99.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
🔺شرمنده رزمنده ها!
🌱سید حمید وقتی رزمندگانی را می دید که با وجود مشکلات به جبهه آمده اند، خیلی متأثر می شد و گریه می کرد.
🔹می گفت: «من از دیدن این ها خجالت می کشم. این ها با این وضعیت به جبهه کمک می کنند و به جبهه می آیند، آن وقت من به جبهه آمدنم می بالم و فکر می کنم کار مهمی انجام داده ام».
#شهید_سید_حمید_میر_افضلی
#اخلاص
📚پا برهنه در وادی مقدس، نویسنده و ناشر: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، چاپ اول- ۱۳۹۳؛ ص ۹۴
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir