eitaa logo
برش‌ ها
384 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
331 ویدیو
36 فایل
به نام خدای شهیدان در برشها شهدا دست یافتنی اند. اینجا فرهنگ جهاد و شهادت را به صورت آهسته، پیوسته و به دور از هیاهو روایت می کنیم تا بتوان آن را زندگی کرد. سایت http://www.boreshha.ir/ آپارات www.aparat.com/boreshha.ir بارش فکری @soada313_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
در یک تابستان قصد داشتم از نجف به آذر شهر برای بروم. یکی از افرادی که حضورم در آذر شهر را مانعی برای خود می دید، پشت سرم زیادی درست کرده بود. رفتم حضرت امیر (ع) و از ایشان کمک خواستم. وقتی هم که به ایران برگشتم به زیارت (ع) رفته و از حضرتش خواستم این مشکل حل شود به شرطی که در نیفتم. ورودی آذر شهر، افرادی زیادی با قربانی به استقبالم آمده بودند. همراه شان به مسجدی رفتم و نماز خواندم. پس از نماز آن فرد مخالف گفت: اگر رفتی، از مردم بپرس اگر من آدم بدی بودم چرا پشت سرم نماز خواندید و اگر خوب بودم چرا پشت سرم شایعه ساختید. وقتی روی منبر قرار گرفتم هر چه فکر کردم، دیدم طرح این موضوع باعث بی کردن همان فرد خواهد بود. در دل گفتم یا امام رضا (ع) قرار مان حل مسئله بدون گناه بود. بدون اینکه سخنرانی کنم از منبر پایین آمدم. راوی: شهید مدنی کتاب سید اسد الله؛ خاطراتی از شهید سید اسد الله مدنی، نویسنده: علی اکبری مزد آبادی، ناشر: یا زهرا (س)، نوبت چاپ: اول – ۱۳۹۳؛ صفحه ۱۱-۱۳. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
🔰مصطفی علاقه‌ای برای نداشت. تازه از برگشته بودم اصفهان. به جمع دوستان طلبه رفتم و برای آن‌ها از شرایط جنگ و اهمیت حضور اکثر طلبه‌های انقلابی در جنگ گفتم. یکی از دوستان طلبه از من سوال کرد: «شما در جبهه غرب در کدام منطقه بودی و چه می‌کردی؟ او را نمی‌شناختم. من هم برای او حسابی از منطقه غرب تعریف کردم و بعد گفتم: «من می‌خواهم برای این‌بار به بروم . خوشحال می‌شوم که با ما بیایید. دوست من هم قبول کرد و قرار شد روز بعد راهی شویم. فردا به‌همراه دوستم حرکت کردیم. شنیده بودم که بچه‌های اصفهان در مستقر هستند. تا رسیدیم به پادگان، همه فرماندهان به استقبال ما آمدند! هم جلو آمد و با دوست من روبوسی کرد! من هم با تعجب به همه آن‌ها نگاه می‌کردم. کمی عقب رفتم و به یکی از فرماندهان گفتم: «شما این دوست من را می‌شناسید؟» آن فرمانده لبخندی زد و گفت: «آقا مصطفی فرمانده همه ماست. ایشان تیپ امام حسین علیه‌السلام است. این چند روزی‌که او رفته بود مرخصی همه ناراحت بودیم. حضور امثال او در جبهه واقعاً احتیاج است» . من هم از این برخورد آقا مصطفی شرمنده شدم. در تمام مدتی که من با او بودم، در مورد حضورش در جبهه صحبتی نکرد. فقط من حرف می‌زدم. ؛زندگی‌نامه و خاطرات شهید مصطفی ردانی پور، نویسنده و ناشر: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، چاپ ششم- ۱۳۹۴؛ ص 98-99. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/