eitaa logo
برش‌ ها
389 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
318 ویدیو
36 فایل
به نام خدای شهیدان در برشها شهدا دست یافتنی اند. اینجا فرهنگ جهاد و شهادت را به صورت آهسته، پیوسته و به دور از هیاهو روایت می کنیم تا بتوان آن را زندگی کرد. سایت http://www.boreshha.ir/ آپارات www.aparat.com/boreshha.ir بارش فکری @soada313_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
اولویت علی اکبر منافع و بود و شجاعتش در این مسیر بسیار کار ساز بود. وقتی برای نیروهای انقلاب مشکلی پیش می آمد که نیاز به کمک هوا نیروز داشتند، باید از فرماندهان اجازه می گرفت و آنها که هنوز در مسیر اهداف امام نبودند، کار به مشکل برخورد می کرد. وقتی کار به این صورت گره می خورد، بدون هماهنگی با فرماندهی به کمک نیروهای انقلابی می رفت و آنها را از مهلکه نجات می داد و پیروزمندانه به پایگاه بر می گشت. به خاطر همین کارها، مورد مؤاخده فرماندهان قرار می گرفت و در چند مورد هم بازداشتش کردند. چیزی را که آنها بی انظباطی می نامیدند، کمک به نیروهای سپاه و بسیج و نجات آنها از دست ضد انقلاب بود. اسلام و انقلاب راوی: خلبان سیاوش شفیعیان کتاب بر فراز آسمان؛ زندگی نامه و خاطرات سر لشکر خلبان شهید علی اکبر شیرودی، نویسنده: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، ناشر: نشر شهید ابراهیم هادی، نوبت چاپ: ششم ۱۳۹۵؛ صفحه 44. @boreshha
سید نسبت به منافقانی که دشمن بودند، در زمان قبل از دستگیری نهایت احتیاط و تیز بینی را داشت؛ اما وقتی دستگیر می شدند، هیچ کس حق توهین و بی احترامی به آنها را نداشت. حمام می بردشان و موهایشان را اصلاح می کرد و نو نوار تحویل سپاه شان می داد. یک بار یکی از را اعدام می کردند و او آرام اشک می ریخت. پرسیدم چرا گریه می کنی؟ گفت: این ها جوانان این مملکت اند. چرا باید گول بخورند و داغ شان به دل پدر و مادرشان بماند. راوی: دواود نارنجی نژاد کتاب آقا مجتبی؛ خاطراتی از شهید سید مجتبی هاشمی، نویسنده: محمد عامری، ناشر: تقدیر، نوبت چاپ: دوم- تابستان ۱۳۹۶؛ صفحه ۲۰. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
مصطفی به عهد و پیمان هایش وفادار بود. در سال ۱۹۷۷ جنگ بین مسلمانان و مسیحیان در جریان بود. به خاطر #عید_قربان #آتش_بس سه روزه ای برقرار شد. در همین ایام با چمران رفتیم شناسایی. رسیدیدم به سنگر دشمن. یکی از سربازان دشمن درون سنگر خواب بود. به چمران گفتم بکشیمش؟ چمران گفت نه! ما در حالت آتش بس هستیم و یک مؤمن هیچ گاه #خیانت نمی کند. فقط اسلحه اش را بردار. وقتی برگشتیم این قضیه تا مدت ها نقل محافل بود که چمران در عین تسلط به دشمن، از ریختن خونش اجتناب کرده است. #شهید_مصطفی_چمران #سیره_نظامی_شهدا #وفای_به_عهد در سیره شهدا راوی: عادل عون کتاب چمران مظلوم بود؛ خاطراتی از شهید چمران، نویسنده: علی اکبری، ناشر: یا زهرا (س)، نوبت چاپ: هفتم- زمستان ۱۳۹۳؛ صفحه ۲۳. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
در جایی نگهبانی بودیم که دو دسته نیرو بودند. یک عده نیروهای #سپاه و دسته دیگر نیروهای #ژاندارمری. یک شب آقا مهدی به من گفت: برو از اینها #رمز_شب را بپرس. وقتی رفتم، با خنده گفتند: رمز شب ما سوسن است. آقا مهدی با شنیدن رمز شب گفت: سوسن دیگه چه صیغه ای است. اینها هنوز نیامده یاد زن های شان افتاده اند و اسم آنها را روی رمزها می گذارند. شب بعد خود آقا مهدی رفت پیش شان. آنها دوباره گفتند: رمز شب را یک شهنازی، شهینی، مهینی بگذارید. آقا مهدی گفت: اسم شب را #شمشیر بگذارید تا یاد شمشیر بیفتیم نه اینکه با رمز شب یاد شهناز کوره بیفتیم. #شهید_مهدی_باکری #سیره_نظامی_شهدا #روحیه_سلحشوری راوی: صمد عباسی #کتاب_نمی_توانست_زنده_بماند ؛ خاطراتی از شهید مهدی باکری، نویسنده: علی اکبری، ناشر: صیام، نوبت چاپ: اول؛ بهار ۱۳۸۹؛ صفحه ۱۸. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
تا از شهر #هویزه به سمت #سوسنگرد بیرون می‌زدیم، بچه ها از نفس می افتادند. حسین می گفت: هنوز که راهی نیامده ایم، زود شکایت را شروع کرده‌اید. گفتم: تو تمرین داشته ای حسین. اهل #کوهنوردی بوده ای. ایام دانشجویی اش در مشهد را می گفتم که هر هفته به کوه می رفت. بیشتر این روزها را روزه هم می گرفتی؛ ولی ما تازه شروع کرده ایم. با همان لبخند همیشگی اش می گفت:با این حرف ها نمی توانی کاری کنی که کوتاه بیایم. وقتی دیگر همه داشتیم از پا می افتادیم، می گفت: تا اینجایش #مقاومت بود. از اینجا به بعدش را #استقامت می‌گویند. باید ببینیم چقدر اهل استقامت هستیم. #شهید_سید_حسین_علم_الهدی #سیره_نظامی_شهدا #حفظ_آمادگی_جسمانی #کتاب_سه_روایت_از_یک_مرد ، اثر محمد رضا بایرامی، انتشارات هویزه، چاپ اول، ۱۳۹۴؛ صفحه ۸۳ و ۸۴. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
هر وقت همه اعضای خانواده جمع می شدند، مادر حسین بحث رفتنش را پیش می کشید که پسرم! دیگر جبهه نرو. تو که تکلیفت را انجام دادی. الان هم زن و بچه داری آنها هم چشم انتظارند بهتر است پیششان بمانی. حسین می گفت: اگر همه ما در خانه بمانیم می دانی چه می شود؟ یک دفعه می بینی دشمن همه کشور را کرد. آزادی مان را گرفت. ایمان و اعتقادمان را گرفت. آن وقت هر بلایی که خواستند سر ما می آورند. این دشمن پستی که من دیدم هر کاری از دستش بر بیاید در یغ نمی کند؛ نه دین دارند و نه شرف و انسانیت. این وظیفه شرعی ماست که به جنگ برویم. وقتی حسین این ها را می گفت، مادر حسین سکوت می کرد و چیزی نمی گفت؛ اما گاهی حرف های مردم خیلی اذیتم می کرد. رفته بودم و یکی از بچه مریض بود و بی تابی می کرد. حسین هم داشت را می خواند. زن ها هر کدام چیزی می گفتند. می گفتند تو که بچه شیرخواره داری و مرتب مریض می شوند، چرا می گذاری پدرشان به جبهه برود. حسین آقا حرف ها را شنید. وقتی آمد خیلی ناراحت و شرمنده بود. راوی: زهرا سحری؛ همسر شهید ، جلد ۳۲؛ املاکی به روایت همسر شهید؛ نویسنده: رقیه مهری آسیا بر، ناشر: روایت فتح، چاپ اول: ۱۳۹۶؛ صفحه 45 و 62. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام (ایتا و هورسا👇) @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
از همان روزهای اول جنگ در منطقه سرپل ذهاب از اهداف اصلی ارتش بعث بود و برای اشغال آن تلاش می کرد. اما خلبانان هوانیروز با همان امکانات موجود خواب های دشمتن را اشفته ساختند. خبر انهدام ۱۵۰ تانک عراقی توسط سه هواپیمای کبری مردم را به وجد آورده بود. این خبر از رسانه ملی پخش شد و رئیس مجلس در نطق خود شیرودی را زمان معرفی کرد. بنی صدر که تا پیش از این قصد برکناری و دادگاهی کردن شیرودی را داشت، در یک عقب نشینی آشکار درجه او را از ستوانیار سومی و سروانی ارتقا داد. شیرودی اما از پذیرفتن این درجه ها ابا کرد و در نامه ای به فرماندهی پایگاه هوانیروز کرمانشاه درخواست پس گرفتن درجه ها را مطرح کرد. تنها خواسته او این بود که حضرت امام (ره) درجریان کارشنکنی های بنی صدر و بی تفاوتی برخی فرماندهان قرار بگیرد. اینجانب خلبان پایگاه هوانیروز کرمانشاه می باشم و تا کنون برای احیای اسلام و حفظ مملکت اسلامی در کلیه جنگ ها شرکت نموده ام، منظوری جز پیروزی اسلام نداشته ام و به دستور رهبرعزیزم به جنگ رفته ام. لذا تقاضا دارم درجه تشویقی که به اینجانب داده اند، پس گرفته و مرا به درجه ستوانیار سومی که قبلا بوده ام، برگردانید. او سرباز مخلص اسلام بود و از جلوه های مادی زندگی روی برگردانده بود. او که همیشه لباس بدون درجه می پوشید؛ برایش چه فرقی می کرد درجه لباسش چند ستاره داشته باشد. ؛ زندگی نامه و خاطرات شهید علی اکبر شیرودی، صفحه ۱۱۳-۱۱۲. @boreshha
به معنای دقیق کلمه نسبت به حاجی کینه ای بود. او به حیثیت آمریکا ضربه زده بود. برش اول: وقتی حکومت کارایی خودش را از دست داده بود، آمریکایی ها آمدند تا به طور کامل حذفش کنند. وقتی آمریکایی ها وارد عراق شده بودند، عده ای مجاهدان عراقی برای مشورت آمدند پیش حاجی. می خواستند با آمریکا همکاری کنند در کشتن صدام. حاجی خیلی نطق کوبنده ای کرد. می گفت: «دشمنی ما با صدام معنایش این نیست که با آمریکایی ها دوست هستیم و برویم دست توی دستش بگذاریم و بلرای نابودی صدام با اونا همکاری کنیم». برش دوم: آمریکایی ها ریخته بودند توی و شایعه شده بود که می خواهند بیایند سراغ حرم. خیلی از مجاهدان حتی مردم عادی عراق هم آمده بود برای دفاع از حرم. مقرمان نزدیک حرم (ع) بود. همان روزها حاجی با یک دشداشه عربی آمد مقر. پرسیدم: چطور خودت را رسوندی اینجا چطورش را نگفت؛ ولی گفت: «اومدم تا آمریکایی ها رو از نجف بندام بیرون». با مدیریتش خیلی از فرماندهان عراقی را شناسایی کرد و گروه های مقاومت را آورد پای کار و شر آمریکایی ها را برای همیشه از سر مردم عراق کم کرد. ع راوی: حجج اسلام سعادت نژاد و سید حمید حسینی ؛ گذری بر زندگی و رزم شهید حاج قاسم سلیمانی. نویسنده: عالمه طهماسبی، لیلا موسوی و مهدی قربانی. ناشر: حماسه یاران. نوبت چاپ: سوم-۱۳۹۸٫ صفحه ۴۴-۴۵. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
حسین روی بچه ها خیلی حساس بود. ، لشکر حضرت رسول (ص) در کانی مانگا عملیات می کرد. گردانی از ما هم گردان احتیاط بود. فرماندهی، بالای ارتفاع بود و برای اعزام گردان احتیاط، باید با لشکر حضرت رسول ارتباط مخابراتی می‌گرفتیم. فرماندهی روی ارتفاعات لری مستقر بود. چون ارتباط‌ گیری آنجا زیر تیر بود، محسن زاهدی مسئول مخابرات به من گفت: تو برو بالای ارتفاع، اگر حسین آمد بفرستش پایین. ما از پایین ارتباط برقرار می کنیم. ما تا ساعت یازده شب منتظر ماندیم و نیامد و گرفتیم خوابیدیم. به ناگاه با صدای جیغ حسین از خواب بیدار شدم. سریع رفتم داخل سنگر مخابرات و بچه ها را بیدار کردم. علیخانی را دیدم که شلوارش گتر نکرده بود. گفتم: سریع گتر کن تا حسین نیامده. کِش نداشت. تا بتواند کاری بکند حسین از راه رسید. وضعیت لباس او و خواب بودن همه ما، اعصابش را به هم ریخته بود. ما را از پنجره انداخت بیرون. یادداشتی به محسن زاهدی نوشت و به من گفت دستش برسانم. نوشته بود: حاج محسن یک دست کتک لازم است، سریع بیا بالا. محسن زاهدی تا قضیه را فهمید تا صبح بالا نیامد. راوی: محمد سعید رشادی ؛ خاطراتی از شهید حسین خرازی؛ نویسنده: علی اکبر مزد آبادی، ناشر: یا زهرا (س)، نوبت چاپ: سوم؛ ۱۳۶۴، صفحه ۴۲ تا ۴۵. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
💢، نگاهش به جنگ و جبهه نگاهی کاملا از سر تکلیف بود و زمان مند نبود. تا زمانی که تهدید جنگ بود، نمی توانست در خانه بنشیند. 🔻برش یک و دو را که ناظر به اوایل و اواخر جهادش می باشد، بخوانید. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir
🔺ادامه از مطلب قبل👆 🔅اکبر خودش را طعمه قرار می داد و حواس نیروهای دشمن را پرت می کرد و ما شکار می کردیم. آن قدر، تانک و نفرات را می زدیم تا سوخت و مهمات مان تمام می شد، وقتی به پادگان برمی گشتیم، بدون اینکه از بالگرد پیاده شویم، سوخت و مهمات می گرفتیم و حرکت می کردیم. 🔸اکبر نفرات و فرماندهان و ما تانک ها را شکار می کردیم. این بلا را بر سر هر سه لشکر دشمن در قصر شیرین، گیلان غرب و ازگله آوردیم و همه را وادار به عقب نشینی کردیم. تانک های خودی که در حال عقب نشینی بودند، با دیدن شکار تانک ها، مصمم شده و به صحنه نبرد باز می گشتند. 🌀غروب وقتی پس از یک عملیات طاقت فرسا با سر و روی خاکی از بالگردها پیاده شدیم، کسی در پادگان نبود و همه نیروها فرار کرده بودند. شهید شیرودی در یک مصاحبه گفت: «آن شب وقتی بعد از شکار بیش از ۴۸ تانک، دشمن را وادار به عقب نشینی کرده بودیم، در پادگان از بالگردها خارج شدیم،‌ خلبان چیزی برای خوردن نداشتند و شام ما مقداری نان خشک و آب شد». ▫️راوی: خلبان ایرج میرزایی 📚کتاب بر فراز آسمان؛ صفحات ۱۰۰-۹۱. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir