eitaa logo
برش‌ ها
384 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
331 ویدیو
36 فایل
به نام خدای شهیدان در برشها شهدا دست یافتنی اند. اینجا فرهنگ جهاد و شهادت را به صورت آهسته، پیوسته و به دور از هیاهو روایت می کنیم تا بتوان آن را زندگی کرد. سایت http://www.boreshha.ir/ آپارات www.aparat.com/boreshha.ir بارش فکری @soada313_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
در مأموریتی به اسارت اشرار شرق کشور در آمده بودیم و آماده . جلال شروع کرد به خواندن شهادتین و فرازهای از با صدای بلند. هر چه کردند خاموشش کنند نتوانستند. بعد از رهایی از این مهلکه، جلال گفت: در این آزمایش فهمیدم از مرگ نمی ترسم و از اینکه با گلوله ای مغزم را متلاشی کنند، خوشحال بودم. کتاب جلوه جلال، نوروز اکبری زادگان، نشر ستارگان درخشان، چاپ اول، ۱۳۹۵؛ صفحه ۷۷٫
محمد رضا مسئول تبلیغات انجمن اسلامی دبیرستان هاتف بود. اصرار داشت که در کنار کار عقیدتی، باید مراسم دعا هم داشته باشیم. از مدیر مجوزش را گرفت. دوستانش موافق نبودند. می گفتند: اگر استقبال نشود، برای نیروهای انقلابی مدرسه بد می شود. اما او اصرار داشت. در اولین دعای کمیلش پنجاه نفر دانش آموز را پای نشاند. بعد از چند جلسه همسایه ها تقاضا کردند که آنها هم بتوانند در مراسم شرکت کنند. شب ها جمعه در باز بود. به روی همه. سلام الله علیها؛ زندگی نامه و خاطرات شهید محمد رضا تورجی زاده، نویسنده: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، ناشر: امینیان، نوبت چاپ: ششم- آذر ۱۳۸۹؛ صفحه ۳۹ و ۴۰٫
تازه به محل جدید آمده بودیم. آن روزها محمود رضا نوجوان بود. ها اتوبوسی مردم را از جلوی مسجد سوار می کرد و می برد مسجد جامع برای . من به بهانه اشتغالات درسی کمتر شرکت می کردم. اما محمود رضا کبوتر جلد این مراسم بود. بار اولی که رفته بود و کلی گریه کرده بود، بهش گفتم خوب بود؟ گفت: «حیف است آدم این دعا را بخواند بدون این که بداند چه می گوید». هر موقع نوای دعای کمیل را می شنوم، این جمله محمود رضا مرا به حیرت می اندازد. (پنج شنبه ها) راوی: برارد شهید ؛ حیات جاودانه شهید محمود رضا بیضایی به روایت برادر، نشر معارف، نوبت چاپ: سوم-زمستان ۱۳۹۶؛ صفحه ۱۶. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
عصر #پنج_شنبه بود و از یک هفته پر مشغله راحت شده بودیم. مصطفی به عباس گفت: موافقی بریم اون جا خستگی مان را در کنیم. بعد از شام فانوس را برداشته سوار ماشین شدیم. از ماه شهر به سمت بوشهر حرکت کردیم. از یک جاده خاکی خودمان را به مقصد رساندیم. #امامزاده ای با بارگاهی قدیمی و گلی. بعد از نماز عباس #مفاتیح را باز کرد و شروع کرد: اللهم ان یاسئلک برحمتک التی وسعت کل شیء…. مصطفی که انگار منتظر شروع #دعای_کمیل بود ناله اش بلند شد. وقتی نوبت مصطفی شد برای مان روضه حضرت علی (ع) را خواند. عجب شبی بود و چه خستگی در کردیم. #سیره_عبادی_شهدا #شهید_مصطفی_اردستانی #شهید_عباس_بابایی #دعای_کمیل_شهدا #خاطرات_مناسبتی (پنج شنبه ها) #کتاب_ستاره_دنباله_دار ؛ روایاتی از زندگانی شهید مصطفی اردستانی، باز نویسی: هادی علیی، نشر فاتحان/چاپ اول-۱۳۸۸؛ صفحه ۵۲. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
مراسم ازدواج شهید زنگی آبادی برش يك: يك برگه بزرگ آورد بيرون و بسم الله گفت. شرائطش را نوشته بود همه اش از جبهه و مأموريت و مجروحيت و شهادت گفته بود و اين كه من بايد با شرايط سختش بسازم تا با هم ، كنيم. شرط كرده بود مراسم عقد توي مسجد باشد. برش دو: گفتم:من فقط دوست دارم ام يك جلد قرآن باشد.گفت: نه !يك جلد قرآن نمي شود .يك جلد قرآن با يك دوره . برش سه: يك قدح آب آورد. گفت در روايت آمده است هر كس شب عروسي اش پاي زنش را بشويد و آبش را در خانه بريزد، تا عمر دارند خير و از خانه شان نمي رود. به شوخي گفتم : پاهاي من كثيف نيست.گفت: مهم اين است كه ما به روايت عمل كنيم. برش چهار: سه روز قبل از محرم عروسي كرديم.وضو گرفتيم و ،توسل و زيارت عاشورا خوانديم.گفت: من دعا مي كنم تو آمين بگو. اول شهادت، دوم حج ناگهاني و سوم اينكه بچه اولش پسر باشد و اسمش را بگذارد مصطفي.همه اش مستجاب شد. ، چاپ اول ،۱۳۸۵،چاپ الهادي. صفحات 19، 20 و 23 و 25. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
هر وقت همه اعضای خانواده جمع می شدند، مادر حسین بحث رفتنش را پیش می کشید که پسرم! دیگر جبهه نرو. تو که تکلیفت را انجام دادی. الان هم زن و بچه داری آنها هم چشم انتظارند بهتر است پیششان بمانی. حسین می گفت: اگر همه ما در خانه بمانیم می دانی چه می شود؟ یک دفعه می بینی دشمن همه کشور را کرد. آزادی مان را گرفت. ایمان و اعتقادمان را گرفت. آن وقت هر بلایی که خواستند سر ما می آورند. این دشمن پستی که من دیدم هر کاری از دستش بر بیاید در یغ نمی کند؛ نه دین دارند و نه شرف و انسانیت. این وظیفه شرعی ماست که به جنگ برویم. وقتی حسین این ها را می گفت، مادر حسین سکوت می کرد و چیزی نمی گفت؛ اما گاهی حرف های مردم خیلی اذیتم می کرد. رفته بودم و یکی از بچه مریض بود و بی تابی می کرد. حسین هم داشت را می خواند. زن ها هر کدام چیزی می گفتند. می گفتند تو که بچه شیرخواره داری و مرتب مریض می شوند، چرا می گذاری پدرشان به جبهه برود. حسین آقا حرف ها را شنید. وقتی آمد خیلی ناراحت و شرمنده بود. راوی: زهرا سحری؛ همسر شهید ، جلد ۳۲؛ املاکی به روایت همسر شهید؛ نویسنده: رقیه مهری آسیا بر، ناشر: روایت فتح، چاپ اول: ۱۳۹۶؛ صفحه 45 و 62. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام (ایتا و هورسا👇) @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
در مأموریتی به اسارت اشرار شرق کشور در آمده بودیم و آماده مرگ. جلال شروع کرد به خواندن شهادتین و فرازهای از با صدای بلند. هر چه کردند خاموشش کنند نتوانستند. بعد از رهایی از این مهلکه، جلال گفت: در این آزمایش فهمیدم از نمی ترسم و از اینکه با گلوله ای مغزم را متلاشی کنند، خوشحال بودم. ، نوروز اکبری زادگان، نشر ستارگان درخشان، چاپ اول، ۱۳۹۵؛ صفحه ۷۷. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
سید همیشه قبل از چند دقیقه سخنرانی می کرد. این بار هم با بسم الله شروع به صحبت کرد.. … خلاصه کنم اگر هم الان بیاید همین کاری که امام امت؛ آقای خمینی می کند، خواهد کرد و هم چنین کاری که امام زمان باید بکند، نائبش انجام می دهد. هر کس می خواهد بداند هر گاه امام زمان فرمایند، نسبت به آن حضرت چه موضعی خواهد داشت، ببیند الان نسبت به نائب بر حقش امام خمینی چگونه است. الان این میزانی که خدای تبارک و تعالی به ما ارزانی داشته است و از خدای تعالی طول عمر و عافیت و سلامتش را مسئلت می کنیم و صحبتی است از ولی عصر «انهم حجتی علیکم». هر کس بگوید من امام زمان را قبول دارم، ولی امام امت را قبول ندارد؛ دروغ می گوید. بدانید امام زمان را هم قبول ندارد و اگر امام زمان هم می آمد او را اطاعت نمی کرد. والله این تعادلی که نسیب شما ملت شده است سابقه ندارد در تاریخ، غیر از صدر اسلام. شما هم الان هم چنان مسلمانان صدر اسلام هستید. این رابدانید الان اگر می آمد در موضع امام خمینی، شما با آن حضرت هم همین طور بودید که با امام خمینی هستید. امام همان نماینده رسول الله است. نماینده امام زمان است. بیعت با ایشان بیعت با امام زمان است. بیعت با ایشان بیعت با رسول الله است. اطاعت از ایشان اطاعت از خدا و رسول خداست. چنانچه مردم ما همه از امام اطاعت نمایند مشکلات حل می شود و ما به خاطر این است که بعضی یقین نکرده اند که امام خمینی نائب امام زمان است. ؛ صفحه 100-101.
حاج حسن؛ پدر غلام علی همیشه می گفت: «من این زندگی و همه بچه هایم را مدیون (ع) هستم. همه بچه ها به خصوص غلام علی» وقتی تازه ازدواج کرده بود، بیماری حصبه می گیرد. حالش طوری وخیم می شود که وصیت نامه اش را می نویسد و می گوید برای مراسم ختم اش لپه آماده کنند. می گفت: همان شب در عالم رؤیا آقایی نورانی را دیدم که به من گفت: «بلند شو برو ». گفتم: «می بینید که نای بلند شدن ندارم». آقا فرمودند: «بلند شو. من شفایت را از خدا گرفته ام. تو زنده می مانی و خدا به تو فرزندانی خواهد داد که از پیروان راستین ما خواهند بود». پرسیدم: مگر شما که هستید؟ فرمودند: من موسی بن جعفر (ع) هستم. ع ع /جلد 24؛ کتاب غلام علی رجبی؛ خاطره شماره یکم. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir