eitaa logo
برش‌ ها
384 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
348 ویدیو
36 فایل
به نام خدای شهیدان در برشها شهدا دست یافتنی اند. اینجا فرهنگ جهاد و شهادت را به صورت آهسته، پیوسته و به دور از هیاهو روایت می کنیم تا بتوان آن را زندگی کرد. سایت http://www.boreshha.ir/ آپارات www.aparat.com/boreshha.ir بارش فکری @soada313_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
برای یک لباس عروس سه هزار تومانی خریده بودیم. ساده آستین بلند و یقه کیپ. مادر آقا ولی تا دید، گفت: چرا این قدر ساده؟! آقا ولی هم یک شلوار قهوه ای پوشیده بود و کتی که ماردش به زور تنش کرده بود. وقتی آمد، ناراحتی را از نگاهش خواندم. او نه این لباس را، ساده می دید و نه از لباس های تنش راضی بود. او در لباس سبز و شلوار منطقه اش راحت بود. وقتی هم مادرم به هر زرو و زحمتی بود، جهیزیه را فراهم کرده بود و برای اتاق مان پرده خریده بود، آقا ولی ناراحت شد. گفته بود این کارها چیست؟ مامان گفته بود: همه این کارها برای این است که فامیل ها درباره حرف و حدیث درست نکنند. ولی الله گفت: حساب آن ها با من. مجموعه نیمه پنهان ماه، جلد ۹، چراغچی به روایت همسر شهید؛ نویسنده: مهدیه داودی، ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: یازدهم؛ ۱۳۹۵؛ صفحه ۲۰. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
مراسم ازدواج شهید زنگی آبادی برش يك: يك برگه بزرگ آورد بيرون و بسم الله گفت. شرائطش را نوشته بود همه اش از جبهه و مأموريت و مجروحيت و شهادت گفته بود و اين كه من بايد با شرايط سختش بسازم تا با هم ، كنيم. شرط كرده بود مراسم عقد توي مسجد باشد. برش دو: گفتم:من فقط دوست دارم ام يك جلد قرآن باشد.گفت: نه !يك جلد قرآن نمي شود .يك جلد قرآن با يك دوره . برش سه: يك قدح آب آورد. گفت در روايت آمده است هر كس شب عروسي اش پاي زنش را بشويد و آبش را در خانه بريزد، تا عمر دارند خير و از خانه شان نمي رود. به شوخي گفتم : پاهاي من كثيف نيست.گفت: مهم اين است كه ما به روايت عمل كنيم. برش چهار: سه روز قبل از محرم عروسي كرديم.وضو گرفتيم و ،توسل و زيارت عاشورا خوانديم.گفت: من دعا مي كنم تو آمين بگو. اول شهادت، دوم حج ناگهاني و سوم اينكه بچه اولش پسر باشد و اسمش را بگذارد مصطفي.همه اش مستجاب شد. ، چاپ اول ،۱۳۸۵،چاپ الهادي. صفحات 19، 20 و 23 و 25. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
🔺ازدواج آسان 🔹قرار شده بود زندگی مشترک مان را در خانه پدر علی آقا شروع کنیم. مادر علی آقا اصرار بر داشت؛ اما ما تصمیم گرفته بودیم برویم قم و برگردیم و زندگی مان را شروع کنیم. خیلی و انقلابی. 🔸خرید ازدواج ما یک گردنبند ظریف بود که رویش نوشته شده بود علی. حوله و ساک و پیراهن سفید و یک جفت کیف و کفش قهوه ای. 🌀مادر علی که وسایل ما را دید، خودش رفت آینه و شمعدان و برخی لوازم دیگر را گرفت. مادرم اصرار بر خرید سرویس خواب داشت و من زیر بار نمی رفتم. علی آقا با اینکه در قید و بند دنیا نبود، هر چه می آوردند فقط به به و چه چه می کرد و یک بار هم نگفت اینها چیست؟ 🍁خرید که کردیم می خواستیم برویم قم. فقط هزار تومان پول برای مان مانده بود. رفتیم قم دو روز ماندیم. نهار که خوردیم، پول مان ته کشید و برای شام دیگر پولی نمانده بود. ⚡️علی می گفت: واقعا ازدواج نصف دین است. از وقتی ازدواج کردم، رفتارم با بچه های جبهه هم نرم تر شده. وقتی توجه می کنم که در خانه زن دارم، سنگین تر و محکم تر راه می روم. 📚کتاب ، جلد ۲۲؛ علی تجلایی به روایت همسر شهید، نویسنده: راضیه کریمی، ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: سوم- ۱۳۹۵؛ صفحه ۳۳-۳۲٫ ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir
🔺ازدواج آسان 🔹وقتی قرار فاطمه دختر خاله اش شد، راضی بود. هم بازی بچگی هایش بود. میرزا تصمیم گرفته بود که مراسمش ساده باشد. 🔸مراسم خانه رضا بی غم؛ شوهر خاله اش بود . میهمان های مجلس، دایی حسین و محمد شقاقی دوست صمیمی اش و خانواده عروس و داماد بودند. 🌀زنها در دو اتاق بودند و مردها در حیاط فرش شده، نشسته بودند. ⚡️این را خیلی ها نمی پسندیدند؛ همان ها که می گفتند “میرزا است”، بعد از ازدواجش هم گفتند: “ازدواجش هم مثل مسلمان ها نبود”. 📚کتاب غریب غرب؛ روایتی کوتاه از زندگی شهید بروجردی، نویسنده: عباس رمضانی، ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: اول- ۱۳۸۹؛ صفحه ۲۹. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir