فرازی از وصیت نامه شهید علی صیاد شیرازی:
پروردگارا؛ رفتن در دست توست. من نمی دانم چه موقع خواهم رفت، ولی می دانم كه از تو باید بخواهم مرا در ركاب امام زمانم قرار دهی و آن قدر با دشمنان قسم خورده ات بجنگم تا به فیض #شهادت برسم.
#وصیت_نامه_شهدا
#وصیت_نامه_موضوعی
#وصیت_نامه_شهید_علی_صیاد_شیرازی
#شهید_علی_صیاد_شیرازی
#شهادت_طلبی
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام (ایتا و هورسا👇)
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
محسن به یکی از دوستانش گفته بود: «دلم می خواهد طوری شهید شوم که نتوانند تکه های بدنم را جمع کنند».
به مراد دلش هم رسید. گلوله توپ به ماشینش خورده بود. همراه دو نفر دیگر سوخته بودند. باقی مانده پیکرش را در پلاستیکی جمع کرده و پشت آمبولانس آوردند.
آخر هم نتوانستند همه بدنش را جمع کنند. یک تکه از بدنش در سر پل ذهاب ماند . الان هم دو مزار دارد یکی در تهران و یکی در محل شهادتش.
تا تکه های بدن فرمانده جبهه سر پل ذهاب را پشت آمبولانس دیدم، بی خجالت بلند بلند گریه کردم مثل همه.
#شهید_محسن_حاجی_بابا
#سیره_اخلاقی_شهدا
#شهادت_طلبی
#دعاهای_مستجاب
راوی: حاج حسین یکتا
#کتاب_مربع_های_قرمز ؛ خاطرات شفاهی حاج حسین یکتا، نوشته زینب عرفانیان، ناشر: نشر شهید کاظمی، نوبت چاپ: دوم بهار ۱۳۹۷؛ صفحه ۱۱۲.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
در مأموریتی به اسارت اشرار شرق کشور در آمده بودیم و آماده مرگ. جلال شروع کرد به خواندن شهادتین و فرازهای از #دعای_کمیل با صدای بلند. هر چه کردند خاموشش کنند نتوانستند.
بعد از رهایی از این مهلکه، جلال گفت: در این آزمایش فهمیدم از #مرگ نمی ترسم و از اینکه با گلوله ای مغزم را متلاشی کنند، خوشحال بودم.
#شهید_جلال_افشار
#سیره_اخلاقی_شهدا
#شهادت_طلبی
#کتاب_جلوه_جلال ، نوروز اکبری زادگان، نشر ستارگان درخشان، چاپ اول، ۱۳۹۵؛ صفحه ۷۷.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
فرازی از وصیت نامه #شهید_مهدی_زین_الدین :
اولین شرط لازم برای پاسداری از اسلام، اعتقاد داشتن به امام حسین(ع) است.
هیچ کس نمیتواند پاسداری از اسلام کند در حالی که ایمان و یقین به اباعبداللهالحسین(ع) نداشته باشد.
اگر امروز ما در صحنههای پیکار میرزمیم و
اگر امروز ما پاسدار انقلابمان هستیم و
اگر امروز پاسدار خون شهدا هستیم و
اگر مشیت الهی بر این قرار گرفته که به دست شما رزمندگان و ملت ایران، اسلام در جهان پیاده شود و زمینه ظهور حضرت امام زمان(عج) فراهم گردد، به واسطه عشق، علاقه و محبت به #امام_حسین(ع) است. من تکلیف میکنم شما رزمندگان را به وظیفه عمل کردن و حسینوار زندگی کردن.
#وصیت_نامه_شهدا
#وصیت_نامه_موضوعی_شهدا
#شهادت_طلبی
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
فرازی از وصیت نامه #شهید_مهدی_زین_الدین :
در زمان غیبت کبری به کسی #منتظر گفته میشود و کسی میتواند زندگی کند که منتظر باشد، منتظر شهادت، منتظر ظهور #امام_زمان (عج). خداوند امروز از ما همت، اراده و شهادتطلبی میخواهد.
#وصیت_نامه_شهدا
#وصیت_نامه_موضوعی_شهدا
#شهادت_طلبی
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
مهدی خیلی به #مسائل_شرعی پای بند بود. بعد از #عملیات_والفجر_یک تهران بود.
هر وقت می خواست بیاید خانه با خودش نان می آورد.
با تعجب گفتم: تو که نان روستای خودمان را می پسندیدی، پس چرا با خودت نان می آوری؟
گفت: پدر جان! شما اگر #خمس مالت را حساب نکنی، دیگر نمی شود در این خانه نان خورد.
گفتم: ما که چیزی نداریم. یک خانه و زمین کشاورزی است که کفاف مخارج خودمان را هم نمی دهد.
گفت: بالاخره باید سال خمسی داشته باشی و حساب و کتاب کنی. چند روز بعد یکی از دوستانم برای محاسبه خمس اموالم به اینجا می آید، اگر دلتان خواست شما هم خمس اموال تان را حساب کنید.
وقتی حاج آقای هوشیاری آمد، رفتم پیشش و کل خمسم شد یک صد تومان.
هفته بعد که دوباره به روستا آمد باز هم نان دستش بود. گفتم: من که خمسم را دادم این نان دیگر چیست؟
خیلی خوشحال شد و صورتم را می بوسید و می گفت: نوکرتم.
مدتی بعد دوباره بحث خمس را مطرح کرد.
گفتم پسرجان! من که خمسم را دادم و هنوز سر سال خمسی نشده.
گفت: شما خمس اموال تان را داده اید اما #خمس_پسران تان را نه.
بی مقدمه گفت: از من دل بکن. مهدی خمس پسرهای شماست.
#شهید_مهدی_خندان
#سیره_اقتصادی_شهدا
#سیره_اخلاقی_شهدا
#پای_بندی_به_پرداخت_خمس
#شهادت_طلبی
راوی: پدر شهید
#کتاب_شیر_کوهستان؛ زندگی نامه و خاطرات شهید مهدی خندان؛ نویسنده و ناشر: گروه و نشر شهید ابراهیم هادی. نوبت چاپ: اول-۱۳۹۴٫. صفحه ۱۰۸-۱۰۹.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
حاج احمد هیکل درشتی داشت. بچه ها سر به سرش می گذاشتند. با این هیکل درشت چطور می خواهی توی قبرهای کوچک گلزار شهدا جا شوی؟!
می خندید و می گفت: همین قبرها هم برای من زیاد است. آرزویش این بود که #اربا_اربا شود.
فرستاده بود دنبالم. رفتم سنگر فرماندهی.
گفت: می خواهم شعر “کبوتر بام حسین (ع)” را برایم بخوانی.
گفتم: قصد دارم دیگر این شعر را برای کسی نخوانم. برای هر کسی که خواندم شهید شده.
گفت: حالا که این جوری است حتما باید بخوانی.
دلم می خواد کبوتر بام حسین بشم من
فدای صحن و حرم و نام حسین بشم من
دلم می خواد زخون پیکرم وضو بگیرم
مدال افتخار نوکری از او بگیرم
وسط خواندن حال و هوای دیگری داشت و صدای گریه هایش سنگر را پر کرده بود.
دلم می خواد چو لاله ای نشکفته پرپر بشم
شهد شهادت بنوشم مهمون اکبر بشم
وقتی در ابتدای عملیات کربلای پنج، در پشت خاکریز در حال ساخت، مستقر شده بود، گلوله توپی خاکریز را مورد هدف قرار داد. ترکش های گلوله بالای سینه و پاهایش را برده بود. شده بود یک تکه گوشت له شده. همان که می خواست؛ اربا اربا.
#شهید_احمد_کریمی
#شهدا_و_اهل_بیت ع
#شهدا_و_امام_حسین ع
#شهادت_طلبی
راوی: حسین یکتا و علی مالکی
#کتاب_مربع_های_قرمز ؛ خاطرات شفاهی حاج حسین یکتا، نوشته زینب عرفانیان، ناشر: نشر شهید کاظمی، نوبت چاپ: دوم بهار ۱۳۹۷؛ صفحه ۴۴۶٫
#کتاب_خط_عاشقی۱، حسین کاجی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم ۱۳۹۵، ص ۱۲۱ .
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
فرازی از #وصیت_نامه_شهید_قاسم_میرحسینی :
دنیای فانی به هیچ کس وفایی نداشته است و نهایت کمال و غایت بلندی آن فناست. فنا در خدا و رسیدن به لقای پروردگار .
مرگ همه را در کام خود می بلعد و چون مرگ حتمی است ، معقول است مرگ، #مرگ_حسینی باشد و زندگی در جهان هستی، زمینه [ساز] سازندگی و حیاط اخروی باشد و بهتر است با مرگ شرافت مندانه در پیشگاه انبیاء و اولیا و شهدا سر افکنده و خجل نباشیم .
#شهید_قاسم_میرحسینی
#وصیت_نامه_شهدا
#وصیت_نامه_موضوعی
#معاد_اندیشی
#شهادت_طلبی
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
برش ها
کلامی از شهید_احمد_کاظمی در وصف یاران شهید👇👇👇
#شهید_احمد_کاظمی خیلی دلباخته شهدا بود. اعتقاد داشت که شهادت به خواست خود انسان است:
من اعتقاد دارم و به این اعتقادم نیز پایبند و راسخ هستم که هیچ کدام از این بچهها در جبهه به شهادت نرسیدند الا این که خودشان خواستند، الا اینکه برنامه قبلی داشتند و اصلاً یک حرکت اتفاقی برای هیچ کدامشان نبود، برای من این مطلب ثابت شد، چون من اکثر این شهیدان را میشناسم و با آنها از نزدیک آشنا بودم یا یک روز قبل از شهادت و یا روز شهادت و یا دو روز قبل از شهادتشان، لحظة شهادت خود را به زبان میآوردند.
برای حرف خودش شاهد هم داشت:
#شهید_اربابی، که شش ماه قبل از شهادتش برای من نامه نوشته بود که “من شش ماه دیگر شهید میشوم”.
#شهید_رینلی، که سه روز قبل از شهادتش مجروح شده بود و ترکش خورده بود به یکی از قسمت های گردنش، و وقتی به او گفتم آقای زینلی چه شده است؟
گفت: احمد کمی این طرفتر خورده، انشاء الله همین روزها جای اصلی میخورد و همین هم شد.
#شهید_حسین_خرازی راه افتادیم برویم برای قرارگاه، من جیپ را میراندم و ایشان بغل دست من نشسته بود، آمد نزدیکتر شد، دستش را گذاشت روی شانهام و گفت: «برادر احمد، من آمادهام و هیچ کاری ندارم همین دو سه روزه شهید میشوم». از این روشنتر و واضحتر؟ و همین هم شد. در اوج پیروزی عملیات و در موقعی که سختیها پشت سر گذاشته شده بود و عملیات رو به اتمام بود یک گلوله زدند و همان یک گلوله فلسفة شهادت شهید خرازی شد
با #شهید_مهدی_باکری، در کنار دجله باهم نشسته بودیم، من رفتم قرارگاه که آخرین وضعیت را گزارش دهم و صحبت کنیم و برای ادامة عملیات به نتیجه برسیم. من از پیش ایشان به این طرف دجله آمدم و به قرارگاه رفتم و طولی نکشید که برگشتم، آمدم کنار دجله قایقی نبود من را ببرد، با مهدی تماس گرفتم و گفتم: «چه خبر است؟»
ایشان جواب سؤال من را نداد و این جمله را فرمود که: «برادر احمد بیا اینجا، اینجا جای بسیار خوب و زیبایی است بیا تا برای همیشه پیش هم باشیم» این آخرین جملة او بود که این کلمه چند لحظه مانده به شهادت این شهید عزیز بود.
#عنایات_و_کرامات_شهدا
#مرگ_آگاهی
#شهادت_طلبی
#کلام_شهدا
#کتاب_پرواز_آخر؛ یادداشت هایی درباره شهید احمد کاظمی/ خاطره نگار: محمد مهدی بهدار وند/ نشر شهید کاظمی/ نوبت چاپ: اول-تابستان ۱۴۰۵؛ صفحه ۱۱۳-۱۱۵.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
فرازی از #وصیت_نامه_شهید_عبد_الله_میثمی:
خدايا تو گواهي در اين لحظه كه در خدمت مقام وحدانيت، اين كلمات را مي نويسم بسي شرمنده و شرمسارم، چرا كه بندگان تو را مي بينم كه در جبهه هاي حق بر عليه باطل مي جنگند و در سنگرهاي خود #وصيت_نامه هاي شهيد وارانه مي نويسند.
خدايا دلم مي سوزد كه چرا به زمين چسبيدم. خدايا اگر من بيچاره در اين لحظه بميرم فردا در مقابل اين جواناني كه از لذت و عيش و نوش دنيا بريدند و رو به تو آوردند سرافكنده خواهم بود.
#وصیت_نامه_شهدا
#شهید_عبد_الله_میثمی
#وصیت_نامه_موضوعی
#شهادت_طلبی
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
فرازی از #وصیت_نامه_شهید_یدالله_کلهر:
می خواهم شهید شوم تا خونم به سرور شهیدان، حسین علیه السلام گواه یدهد که من مانند #مردم_کوفه نیستم و رهرو راهش بودم.
#وصیت_نامه_شهدا
#شهید_ید_الله_کلهر
#وصیت_نامه_موضوعی
#شهدا_و_امام_حسین ع
#شهادت_طلبی
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
https://eitaa.com/boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
فرازی از وصیت نامه شهید علی سیفی نسب:
بارالها! قسم به عظمت خودت، اگر نبود اميدواريام به رحمتت، هرگز آرزوي #شهادت و لقايت را نمي كردم. زيرا از اعمال خود با خبر بودم و مي دانستم كه هرگز لايق اين نعمت بزرگ نبودم، ولي همين قدر مي دانم كه هر چند گناهان من زياد باشد، ولي عفو و بخشش بيكران تو، از گناهان من بسي عظيم و بزرگتر است.
#وصیت_نامه_شهدا
#وصیت_نامه_موضوعی
#شهید_علی_سیفی_نسب
#شهادت_طلبی
#رحمت_خدا
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
#روایت_سیره_شهدا (3)
✅ #روایتگری ؛ روایت حادثه ای #نظامی یا حادثه ای #انسانی
توصیف دفاع مقدس به دو صورت قابل تحقق است.
گاهی از ظاهر سخت و جنگ روایت می کنیم. در تشریح عملیات ها و ادوات نظامی و اصطلاحات نظامی می کوشیم. این توصیف جنگ است. این نوع توصیف نه از عهده ما برمی آید و نه سودی برای مخاطب جنگ ندیده ندارد.
نوع دیگر روایتگری توصیف سیره شهداست. کسانی که این نبرد جهانی را خنثی کردند از چه نوع روحیه و خلقیاتی برخوردار بودند که از هیمنه ارتش مجهز عراق و حامیان بین المللی آنها ترسی به دل راه ندادند.
ما می خواهیم شهیدان را روایت کنیم تا راه شهیدانه زیستن مسدود نشود. آگاهی از سیره شهدا و عمل به آن، می تواند هر نوجوان و جوان خام را به جوانمردی الهی تبدیل کند.
#امام_خمینی (ره) در پیامی که به مناسبت آزاد سازی #بستان صادر کردند، فرمودند:
« آنچه برای اینجانب غرورانگیز و افتخارآفرین است روحیه بزرگ و قلوب سرشار از ایمان و اخلاص و روح #شهادت_طلبی این عزیزان که سربازان حقیقی ولیاللهالاعظم ارواحنا فداه هستند میباشند و این است #فتح_الفتوح».
مقام معظم رهبری در شرح این عبارت فرمودند:
«در قضیهی فتح بستان در سال ۱۳۶۰، امام رضواناللَّهعلیه پیامی دادند، كه در آن پیام، تعبیر «فتح الفتوح» بود. بعضی خیال كردند كه «فتح الفتوح»، #جنگ_بستان است؛ اما امام آن را نمیگفت؛ امام میفرمود: - به این مضمون - «فتح الفتوح»، فتح یا ساختن این جانهای آگاه و بیدار است. واقعاً بزرگترین فتح جمهوری اسلامی این بود كه توانست این جوانان را به این مرحله از عظمت و اعتلای روحی برساند كه بتوانند احساس #خودباوری كنند و بایستند و در مقابل تهاجم عظیم یكپارچهی دنیا، از كشور و از موجودیت شان و از اسلام دفاع كنند؛ كه مظهرش جنگ تحمیلی بود و تا الآن هم ادامه دارد. الآن هم ما در مقابل تهاجم دنیا قرار داریم».۱۳۷۷/۰۲/۰۷
ادامه دارد...
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
جواد عاشق #گمنامی بود و همیشه می گفت: دوست ندارم جنازه ام روی این زمین جایی را بگیرد.
در تشییع شهدای یکی از عملیات ها، رضا اشعری به جواد گفت: جواد یک روز می بینمت روی دست مردم.
او هم محکم جواب می دهد: بچه هیچ وقت نمی خواهم جنازه ام روی دست مردم بیاید.
توی #عملیات_بدر خیلی حالش گرفته بود. وقتی حالش را پرسیدم، گفت: رضا! یعنی قراره من یه بار دیگه بمونم.
توی همین عملیات کتفش تیر خورد. بچه ها خوشحال شدند که با مجروح شدنش بر می گردد عقب؛ اما برنگشت. کتفش را خودش پانسمان کرد و توی خط ماند.
روز دوم پاتک وقتی که گلوله تانکی کنارش خورد، با سر و روی خونین روی زمین افتاد.
دو نفر امدادگر پیکر نیمه جان جواد را روی برانکارد گذاشتند که برش گردانند عقب، خمپاره ای روی پیکرش خود.
همان شد که می خواست. پیکرش جایی از زمین را اشغال نکرد و روی دست مردم هم نیامد.
سال ها بعد تنهاترین چیزی که ازش برگشت جامانده های لباسش بود.
#شهید_محمدجواد_فخاری
#سیره_اخلاقی_شهدا
#شهادت_طلبی
#تحقق_اراده_شهید_باذن_الله
راوی: حسین یکتا
#کتاب_مربع_های_قرمز ؛ خاطرات شفاهی حاج حسین یکتا، نوشته زینب عرفانیان، ناشر: نشر شهید کاظمی، نوبت چاپ: دوم بهار ۱۳۹۷؛ صفحه 286-288.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
فرازی از #وصیت_نامه_شهید_مصطفی_کلهری:
دیگر نمیتوانم زنده بمانم. [از صبر] به شهادت این برادران خسته شدم. از بس خانه مفقودین، شهدا و مجروحین رفتم، از بس که مادران آنها را دیدم، دیگر نمیتوانم به گلزار بروم. قلب من تنگ شده است.
خدایا! میخواهم شهادتی نصیبم کنی که اگر جنازه مرا آوردند، تکه تکه باشد تا نزد شهدای دیگر سرفراز باشم.
#وصیت_نامه_شهدا
#وصیت_نامه_موضوعی
#شهید_مصطفی_کلهری
#شهادت_طلبی
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
#وصیت_نامه_شهید_علی_منیف_اشمر:
مولای من! یا اباعبدالله(ع)!
با خداوند پیمان بستم و با شما عهد، که در راه خداوند گام بردارم، در حالی که جانم را به کف دست گرفته و خونم را به خاک جبل عامل آمیختهام. همانطور که خون شما بر خاک مقدس کربلا ریخته شد؛ و امروز به عهدی که بسته بودم، وفا میکنم.
#وصیت_نامه_شهدا
#وصیت_نامه_موضوعی
#شهید_علی_منیف_اشمر
#شهدا_و_امام_حسین ع
#شهادت_طلبی
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
🔺زحمت کشیدم با تصادف نمیرم
◽️راوی: برادر شهید:
🔹 می توانم بگویم بیشتر عمرش در تهران توی ماشینش گذشته بود مدام هم پشت فرمان موبایلش زنگ می خورد همه اش هم تماسهای کاری.
☄️ چند باری به او گفتم پشت فرمان این قدر با تلفن صحبت نکن، ولی نمی شد انگار. با این همه دقت رانندگی اش خوب بود، همیشه #کمربند_ایمنی اش بسته بود و با سرعت کم رانندگی می کرد.
🌀 یکی از هم سنگرهایش می گفت: من بستن کمربند ایمنی را در سوریه از محمودرضا یاد گرفتم. تا می نشست پشت فرمان کمربندش را می بست.
▪️ یک بار به او گفتم اینجا دیگر چرا می بندی؟ اینجا که پلیس نیست.»
▫️گفت: «می دانی! چقدر زحمت کشیده ام با تصادف نمیرم؟».
#شهید_محمودرضا_بیضایی
#سیره_اخلاقی_شهدا
#شهادت_طلبی
📚کتاب تو شهید نمی شوی، صفحه ۹۰.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir/
🔺تا اینها آب نشود...
🔹ولی الله هر وقت می خواست از شهادت حرف بزند، طفره می رفتم و حرف را عوض می کردم. اما او کار خودش را می کرد.
🔸هر بار که تشییع شهیدی را می دید، می گفت:«تهمینه! حتما توی مراسمش شرکت کن. شاید روزی هم بیاید که ولیِ تو را هم روی دست ببرند».
🌀می گفت:«می خواهم فاطمه را هم بیاوری تو مراسمم. جلوی جنازه ام». بعد دستی به بازوهایش می زد و می گفت:«اما تا این ها آب نشود، خدا ولی را قبول نمی کند».
⚡️گریه می کردم و نمی خواستم معنای حرف هایش را بفهمم.
☄️وقتی خبر آوردند که در بخش آی سی یو ی بیمارستان بستری است، حال خودم را نمی فهمیدم. با قطار خودم را رساندم تهران . وقتی دیدمش نشناختمش از بس که لاغر شده بود.
🍁وقتی پرستارها پیکر نیمه جانش را نیم خیز کرده و محکم به پشتش می زدند، دنیا روی سرم خراب می شد. داشتند ریه هایش را شست و شو می دادند.
🌦آنجا بود که حرفش یادم افتاد: «تهمینه! تا این ها آب نشود، خدا قبولم نمی کند.» کم کم داشت باورم می شد که خدا دارد قبولش می کند.
#شهید_ولی_الله_چراغچی
#شهادت_طلبی
#لحظه_های_شهادت
▫️راوی: همسر شهید
📚مجموعه نیمه پنهان ماه، جلد ۹، چراغچی به روایت همسر شهید؛ صفحه ۳۴ و ۲۸.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
🔺ازدواج رؤیایی!
🔹تابستان سال شصت و چهار بود که در یکی از خیابان های شهر بافت به عیسی برخورد کردم. بعد از خوش و بش معمول از وضعیت زندگی اش پرسیدم.
◾️گفتم: دانشگاه رفتی؟ ازدواج کردی؟
◽️گفت: عقد کرده ام.
◾️گفتم:«مبارکه! پس حاضر شدی ازدواج کنی؛ حالا طرف کی هست؟».
◽️گفت:«تکه زمینی در گلزار شهدای روستامون!».
#شهید_عیسی_حیدری
#سیره_اخلاقی_شهدا
#شهادت_طلبی
راوی: عسکر شمس الدینی
#کتاب_عیسای_حیدری ؛ خاطرات شهید عیسی حیدری. نویسنده: حسین فاطمی نیا؛ صفحه ۲۰.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایتگری سردارقاسمی از آرزوهای شهید محسن حاج بابا
🔹محسن به یکی از دوستانش گفته بود: «دلم می خواهد طوری شهید شوم که نتوانند تکه های بدنم را جمع کنند».
🌀به مراد دلش هم رسید. گلوله توپ به ماشینش خورده بود. همراه دو نفر دیگر سوخته بودند. باقی مانده پیکرش را در پلاستیکی جمع کرده و پشت آمبولانس آوردند.
🔸آخر هم نتوانستند همه بدنش را جمع کنند. یک تکه از بدنش در سر پل ذهاب ماند . الان هم دو مزار دارد یکی در تهران و یکی در محل شهادتش.
⚡️تا تکه های بدن فرمانده جبهه سر پل ذهاب را پشت آمبولانس دیدم، بی خجالت بلند بلند گریه کردم مثل همه.
#شهید_محسن_حاجی_بابا
#سیره_اخلاقی_شهدا
#شهادت_طلبی
#دعاهای_مستجاب
▫️راوی: حاج حسین یکتا
📚#کتاب_مربع_های_قرمز ؛ خاطرات شفاهی حاج حسین یکتا، نوشته زینب عرفانیان، ناشر: نشر شهید کاظمی، نوبت چاپ: دوم بهار ۱۳۹۷؛ صفحه ۱۱۲.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
🔺ادامه مطلب قبل👆
🍁اواخر یک بار رفتیم گلزار شهدا. سر قبر سیدرحمان و دو تا از دوستانش گریه نمی کرد، اما حال خاصی داشت. موقع رفتن به مسئول گلستان شهدا و درخواست کرد که کنار رحمان کسی را دفن نکند.
☄ایشان کفت که نمی شود. اگر کسی خواست شهیدش را اینجا دفن کند من نمی توانم مانع شوم.
▪️گفت:«تو فقط یک ماه برای من نگهش دار».
💢وقتی محمد شهید شد، آمدم گلستان شهدا، دیدم کنار قبر رحمان، قبری برای محمد آماده شده، با دیدن قبر یاد آن روز افتادم. درست از آن مهلت محمد یک ماه گذشته بود.
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
#الهامات_و_عنایات
#شهادت_طلبی
#دعاهای_مقبول
📚کتاب یازهرا، صفحات ۱۴۶-۱۴۵ و ۱۶۸-۱۶۷ و ۱۸۲.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
🔺 به یاد امام حسین (ع)
▫️آقای نداوی، از مسئولین گردان:
🔹 در گرماگرم عملیات مرصاد، نیروهایی که پشت منافقین هلی برن شده بودند، سه روز بود که آب و غذا نداشتند و امیدی هم به رسیدن کمک نبود. هوای گرم تابستان نیروها را تشنه کرده بود و مجروحان ناله میکردند. در همین اوضاع کمال را دیدم.
🔸 نگاهم که به او افتاد دیدم زبانش مثل استخوان سفید شده لبهایش خشک و چشمانش خیلی ضعیف شده بود.
▪️گفت: آقای نداوی آب نداری؟
▫️گفتم: "نه! باید صبر کنید."
▪️گفت: تحمل میکنم.
🌀 بعضی از رزمندگان عراقی از وضعیت موجود ناراحت بودند و پشت بیسیم با دادوفریاد به فرماندهان شکایت میکردند.
▪️کمال لهجه عراقی را متوجه نمیشد گفت: "آقای نداوی، اینها چهشان شده است؟
▫️گفتم: از تشنگی و گرسنگی اذیت شدهاند و دارند به فرماندهان شکایت میکنند.
⚡️وقتی متوجه رفتار آنان شد با صدای بلند همه را خطاب قرار داد و گفت: «خجالت نمیکشید؟ از خدا خجالت نمیکشید؟ ما امروز با این تشنگی و گرسنگی با امام حسین (ع) همدردی میکنیم. شما امام حسین (ع) را نمیشناسید؟! امروز حسینی هستیم، امروز #امام_حسین (ع) را من شناختم. باید حسینگونه باشیم امروز امام حسین با این حالت شهید شدند و زخمی شدند و بچهها شهید شدند. چرا اینطوری میکنید؟"
💢سخنان تأثیرگذارش همه را آرام کرد. حرفش که تمام شد با ناراحتی بلند شد و چندقدمی از ما فاصله گرفت. هنوز چندمتری دور نشده بود که چند تیر به او اصابت کرد و همان جا روی زمین افتاد و شهید شد.
#شهید_کمال_کورسل
#شهادت_طلبی
📚#کتاب_کمال_کورسل، نوشته سید محمدصادق حسینی مقدم، ۷۰-۶۹.
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ببینید | ویژگی ممتاز یاران #امام_زمان
♨️ چرا شهید حسن باقری در شب عملیات اینگونه گریه میکرد؟
#شهادت_طلبی
#معارف_شهادت
🔷 برشی از سخنرانی #حجت_الاسلام_راجی
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شهادت از نگاه شهید باهنر؛ چه با شکوه است این لقاء
#شهادت_طلبی
#شهید_محمدجواد_باهنر
✂️برشها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
🔹سی ام آذر ۱۴۰۰ یکی از طلاب حوزه که در گروه ایتای دورهمی طلاب عضو بود، خبری مبنی بر پیدا شدن پیکر مطهر یکی از شهدای عملیات والفجر یک را ارسال کرد. زیر تصویر پیکر شهید نوشته شده بود «طلبه بسیجی شهید عبدالله پولادوند».
🔸به محض انتشار این خبر در گروه اولین نفر آرمان این عکس را بازنشر داد و نوشت: «خوش به سعادتش خدا بهترین ها را نصیبش کرده است هم طلبه است هم بسیجی و هم شهید چه چیزی بهتر از این خداوند چنین عاقبتی را نصیب من و هرکس که عاشق شهادت است نماید.» تقریبا همه اعضای گروه زیر متن آرمان نوشتند: «آمین!»
#شهید_آرمان_علی_وردی
#سیره_اخلاقی_شهدا
#شهادت_طلبی
✂️برشها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir