eitaa logo
برش‌ ها
383 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
335 ویدیو
36 فایل
به نام خدای شهیدان در برشها شهدا دست یافتنی اند. اینجا فرهنگ جهاد و شهادت را به صورت آهسته، پیوسته و به دور از هیاهو روایت می کنیم تا بتوان آن را زندگی کرد. سایت http://www.boreshha.ir/ آپارات www.aparat.com/boreshha.ir بارش فکری @soada313_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
آن چنان با خو گرفته بود که حتی هم نتوانست ذره ای در اخلاق و منش ایشان تدثیر بگذارد. برش اول: روزی آقا دیر به خانه آمدند. به خواهرشان “زهرا بیگم” گفتند: «همشیره! مقداری نان آب بزن و بیاور». ایشان وقتی ها را آورد و مقابل آقا نهاد، گفت: «آقا! شما با این نان خشک خوردن از پا می افتید. نان خشک هم که غذا نشد». آقا فرمودند: «همشیره! از این حرف ها نزن. من مهمان جدمان علی بن ابی طالب (ع) هستم. مگر غذای ایشان غیر از این بود». برش دوم: لباس آقا در سال تنها دو دست لباس کرباس بود و از یک پیراهن، قبا و شلوار استفاده می کرد. اکثر اوقات هم عبای کهنه ای روی دوشش بود. یکی از رجال سیاسی به مدرس گفت: شما الان جزو سران درجه اول مملکت هستید. نمی خواهید لباس تان را عوض کنید؟ ایشان فرمودند: «شخصیت انسان به اخلاق و رفتار اوست نه لباسش». راویان: سید علی اکبر مدرسی و فاطمه بیگم مدرس ؛ برگ هایی از زندگی شهید آیت الله سید حسن مدرس ؛ پدید آورنده: مؤسسه فرهنگی خاکریز ایمان و اندیشه؛ ناشر: خیزش نو ؛ نوبت چاپ: اول-۱۳۹۵؛ صفحه ۴۹ و ۶۹. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
شغل آقا مهدی جمع کردن و نان خشک و پلاستیک و این طور چیزها بود. همیشه کلیه درد داشت. محکم می بستشان. ضایعات را از دوره گردها می خرید و عمده ای می فروخت. اصلا بابت کارش نمی کشید. می گفت: «نان حلال در آوردن که خجالت ندارد». یک شب دعوت شده بودیم طلاییه برای عروسی. خیلی مرتب و شیک سوار شدیم و حرکت کردیم. توی راه چشم آقا مهدی به مقداری خالی افتاد که له شده وسط خیابان افتاده بود. سریع ترمز کرد و دنده عقب گرفت و می خواست با آن لباس ها پیاده شود برای برداشتن شان و پیاده هم شد. می گفت: «مگه میشه از اینا گذشت». هر چه اصرار کردم که لباس هات کثیف می شود، زیر بار نرفت. می گفت: «شماها نمی دونید اینا همش پوله». گفتم: «اگه پشت ماشین ضایعات باشه تالار راهمون نمیدن». می خندید و می گفت: «ناراحت نباش. میریم ضایعات تالار هم جمع می کنیم». راوی: همسر شهید ؛ خاطراتی از شهید مهدی قاضی خانی؛ گردآوری: حسین سلمان زاده و علی غیوران؛ ناشر: نارگل؛ نوبت چاپ: اول-۱۳۹۵٫ صفحه ۲۸ و ۴۶. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
مهدی خیلی به پای بند بود. بعد از تهران بود. هر وقت می خواست بیاید خانه با خودش نان می آورد. با تعجب گفتم: تو که نان روستای خودمان را می پسندیدی، پس چرا با خودت نان می آوری؟ گفت: پدر جان! شما اگر مالت را حساب نکنی، دیگر نمی شود در این خانه نان خورد. گفتم: ما که چیزی نداریم. یک خانه و زمین کشاورزی است که کفاف مخارج خودمان را هم نمی دهد. گفت: بالاخره باید سال خمسی داشته باشی و حساب و کتاب کنی. چند روز بعد یکی از دوستانم برای محاسبه خمس اموالم به اینجا می آید، اگر دلتان خواست شما هم خمس اموال تان را حساب کنید. وقتی حاج آقای هوشیاری آمد، رفتم پیشش و کل خمسم شد یک صد تومان. هفته بعد که دوباره به روستا آمد باز هم نان دستش بود. گفتم: من که خمسم را دادم این نان دیگر چیست؟ خیلی خوشحال شد و صورتم را می بوسید و می گفت: نوکرتم. مدتی بعد دوباره بحث خمس را مطرح کرد. گفتم پسرجان! من که خمسم را دادم و هنوز سر سال خمسی نشده. گفت: شما خمس اموال تان را داده اید اما تان را نه. بی مقدمه گفت: از من دل بکن. مهدی خمس پسرهای شماست. راوی: پدر شهید ؛ زندگی نامه و خاطرات شهید مهدی خندان؛ نویسنده و ناشر: گروه و نشر شهید ابراهیم هادی. نوبت چاپ: اول-۱۳۹۴٫. صفحه ۱۰۸-۱۰۹. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
نمی دانم مجید چه کرده بود که آن همه حاج رحمت نتوانست پا بندش کند. یک روز بعد از صبح گاه دیدمش. احساس کردم به او بیش از همه سخت می گذرد. ازش پرسیدم: مجید! این جا خوب است یا ویلای تان در خیابان پاسداران؟ سرش را انداخت و پائین و گفت: اینجا خیلی خوش می گذرد. در اش نوشته بود: «خدایا! تو شاهد باش که همه مظاهر را به سویی افکندم و به سمت تو آمدم». به نظرم همه زندگی مجید در همین یک جمله معنا می شود. راوی: حاج حسین یکتا ؛ خاطرات شفاهی حاج حسین یکتا، نوشته زینب عرفانیان، ناشر: نشر شهید کاظمی، نوبت چاپ: دوم بهار ۱۳۹۷؛ صفحه ۴۲۷ و ۴۴۶. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
... ادامه مطلب قبل برش دوم: رابطه من و مهندس خیلی گرم بود. سعی ام این بود که ناراحتش نکنم ، او هم رفتاری بسیار مهربانانه با من داشت؛ اما یک بار خیلی از دستم عصبانی شد. از من یک برگ دستمال کاغذی خواست. من از روی محبتی که به او داشتم چهار برگ دادم. با عصبانیت نگاهم کرد و گفت: عباااس من یک دستمال خواستم چرا چهار تا دادی؟ این نشانه نه تنها نشانه محبت نیست؛ بلکه علامت اسراف است. اگر تو مرا دوست داشته باشی وقتی از تو چهار برگ دستمال بخواهم، اگر بدانی که فقط به یکی احتیاج دارم، همان یکی را باید بدهی. راوی: استاد عباس قطایا؛ مسئول تبلیغات هیئت ایرانی در لبنان ؛ خاطرات شهید حسن شاطری. نوشته عبدالقدوس الامین. ترجمه زهرا عباسی سمنانی. ناشر: مرکز اسناد انقلاب اسلامی. نوبت چاپ: دوم-1397. صفحه 133. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
🔺مهندس تو بودی؛ بقیه اداتو در میارن! 🔅 در مدتی که رئیس هیئت ایرانی بازسازی لبنان بود، کارهای ناممکنی را ممکن کرد. در کار یک شعار داشت و آن این بود که «بهترین کار با بیشترین زحمت در کمترین زمان». 🌀شرایطی را که بانک بین المللی با تأیید مجلس بازسازی و توسعه برای جاده ها و پل ها اعلام کرده بودند، نمی پذیرفت. می گفت: «ما باید جاده ای بسازیم که تا پنجاه سال ماندگار باشد». 🔸آنها می گفتند زیر سازی آسفالت 20 سانتی متر و آسفالت روی کار دو تا چهار سانتی متر برای عبور هشت الی نه میلیون اتومبیل. مهندس در ابتدای کار، آزمایشگاه مرکزی خاک شناسی را تأسیس کرد و از هر 150 متر نمونه خاک برمی داشتند و طبق نتایج علمی زیر سازی می کردند. 🌦در بعضی مناطق زیر سازی تا 70 سانتی متر انجام می شد. آن هم برای عبور 20 میلیون اتومبیل. 🌱برای عایق سطح زیرین زیرسازی هم ماده به نام ژئوتکستال از ترکیه، ایران و یونان وارد می کردیم. آسفالت روی کار هم پنج سانتی متر بود. 🔹با همه این کارها هزینه تمام شده طرح ها، یک سوم هزینه هایی بود که حندین سال قبل انجام گرفته بود. 💠شهید حسام می گفت: اگر آمار و ارقام را اعلام کنیم و مردم بفهمند که طرح های قبلی با هزینه چند برابر و کیفیت پایین انجام شده رسوایی به بار خواهد آمد. (روز مهندس) 📚؛ خاطرات شهید حسن شاطری. نوشته عبدالقدوس الامین. ترجمه زهرا عباسی سمنانی؛ صفحه 200-201. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir
🔺کفش های عید! 💢عید نوروز ۱۲ سالگی اش بود. پدرش برایش یک جفت کفش نو خریده بود. روز دوم فروردین بود که می خواستیم برویم عید دیدنی. خانواده شال و کلاه کرده بودند که علی غیبش زد. 💠نیم ساعت بعد خوشحال تر از قبل با یک جفت دمپایی پاره جلوی همه ظاهر شد. ▫️گفتم کفش هایت کو؟ داده بود به پسر سرایدار مدرسه. ▪️می گفت: بچه سرایدار مدرسه کفش نداشت. زمستان را هم با این دمپایی ها سر کرده بود. ▫️راوی: منصوره الطافی؛ مادر شهید 📚؛ روایت حماسه نابغه اطلاعات عملیات سردار شهید علی چیت سازیان، نویسنده: حمید حسام، ناشر: سوره مهر، تاریخ چاپ: ۱۳۹۶- چاپ دوم (اول ناشر)؛ صفحه ۲۴. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir
🔷برش دوم: ☄منجیل که بودیم روستایی بود به نام هرزویل. بعضی مواقع برای تفریح می رفتیم آنجا. آنجا یک پیر مرد و پیر زنی زندگی می کردند که وضع مالی شان خوب نبود. گاهی بهشان سر می زدیم. 🔸 آخرین بار زمستان سال ۵۹ رفتیم آنجا. پیر زن تا ما را دید زد زیر گریه. حال پیرمرد خراب بود. نه هیزمی توانسته بودند جمع کنند و نه گازوئیلی برای گرم کردن خود داشتند. پیر زن حتی نتوانسته بود داروهای شوهرش را تهیه کند. 🔹ابوالفضل نسخه را ازشان گرفت و سریع رفت منجیل. آنجا متوجه شده بود که پیرمرد سرطان دارد و داروهایش هر جایی یافت نمی شود. شبانه رفت رشت. به هر ترتیبی بود داروها را تهیه کرد و در راه از پایگاه چند پیت گازوئیل هم برایشان آورد. نصف شب بود که رسید منزل پیر مرد. فرداش هم عازم جبهه شد. ▫️راوی: شهناز چراغی؛ همسر شهید 🎙 ؛ جلد ۱۹؛ عباسی به روایت همسر شهید. نویسنده: لیلا خجسته راد. ناشر: روایت فتح. نوبت چاپ: دوم-۱۳۹۵٫ صفحه ۲۸، ۳۱ و ۵۴٫. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir
🔺تسخیر قلوب! 💠برش اول: 🔹کردستان هنوز نا آرام بود اما حسین هیچگاه با سلاح در شهر حرکت نمی کرد. می گفت: «من نیامده ام با این مردم بجنگم و برای آنها قدرت نمایی کنم، اینها تشنه محبت هستند. باید با آنها برادری کرد تا اوضاع آرام شود». 🌦الحق هم که شهر و منطقه را با همین مرام و منش، آرام و قلوب مردم کرد را تسخیر کرده بود. 💠برش دوم: 💢با حقوق ناچیزی که سپاه می داد، کفش و جوراب و لباس می خرید و به مدارس می برد. بچه های کرد را می بوسید و بینشان تقسیم می کرد. ▪️گفتم: برادر قجه ای! بعضی این بچه ها پدرشون کومله است؛ همان هایی که به خون ما تشنه و بچه های ما را سر می برند. ▫️گفت: «پدرشون این کار را می کنه. بچه که گناهی نداره. ما این بچه ها را به چشم پدرشون نگاه نمی کنیم». 🔅 خدا می داند همین رفتار حسین چقدر از نیروهای کومله و ضد انقلاب را به انقلاب و نظام متمایل کرد و شدند نیروی جان بر کف حسین قجه ای 📚کتاب الان وقت استراحت نیست، صفحه 74 و 78. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir
🔺شما تو خونتون قند ندارید! 🔹سید از همه چیزش در راه انقلاب گذشت. خانه ای داشتیم به وسعت هزار متر مربع، با چندین واحد مسکونی دیگر. همه را فروخت و پول آن را خرج جبهه کرد و کوچک ترین چشم داشتی هم از کسی نداشت. 🌀 همیشه می گفت:«از این کمکهایی که من می کنم، حتی بعد از مرگم هم سخنی به میان نیاور». ⚡️وقتی سید به شهادت رسید، چند میلیون بالا آورده بود. 🔸یک روز رفتم در مغازه بقالی محل قند بگیرم. آقا اسماعیل با تعجب پرسید: یعنی واقعا شما در منزل تان قند ندارید؟ ◽️گفتم: قند نداشتن که تعجب ندارد. ◾️گفت: آخر سید با من تماس گرفت و مقدار زیادی قند و شکر سفارش داد که بفرستم جبهه. ▫️راوی: فریده قاضی؛ همسر شهید 📚کتاب آقا مجتبی؛ نویسنده: محمد عامری، صفحه ۱۶ ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir
🔺دوسوم حقوق! 🔹علی همیشه یک سوم حقوقش را به من می داد و من با همان یک سوم، امور منزل را اداره می کردم. خرج و مخارج منزل دست خودم بود. می گفتم:«شما مسئولین از وضع بازار که خبر ندارید». 🌀رفتم بلوزی را که تازه خریده بودم، برایش آوردم. گفتم:«به نظرت قیمت این بلوز چنده؟» قیمت پنج هزار تومانی را می گفت پانصد تومان. دادم در می آمد. 🔸معلوم بود که از قیمت ها خبر ندارد. می گفتم:«شما مسئولین نمی دانید که قیمت ها چقدر بالاست و گرانی چه بیدادی می کند». ⚡️پولی که علی می داد با اینکه یک سوم حقوقش بود؛ اما برکت داشت. وقتی که بهم پول می داد می گفتم:«حاج آقا! یه وقت پول کم نیارید و برید قرض کنید. از همین بردارید». ☄می خندید و می گفت:«شما نگران نباش قرض نمی کنم». 🔹دو سوم باقی مانده حقوق هر ماهش را برای کمک به این و آن خرج می کرد. خیلی ها می آمدند دم در خانه نامه می دادند و گریه می کردند. درد دل می کردند. نامه را که می دادم علی، مدام پیگیری می کردم تا به نتیجه برسد. 🔸علی می خندید و می گفت: «خانم! شما بیش تر از من برای درد دل این مردم جوش می زنید.» در سیره شهدا ▫️راوی: همسر شهید 📚کتاب خدا می خواست زنده بمانی؛ کتاب صیاد شیرازی، صفحه ۵ و ۶. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir