هشت روز مانده بود به #اربعین ۱۳۹۳. شب ساعت یازده بود بود که مجید سراسیمه آمد خانه. گفت وسایلم را جمع کن که عازم #کربلا هستم.
گفتم: زودتر می گفتی که به چند تا از فامیل و آشنا خبر می دادیم. عجله داشت و رفقایش داخل ماشین منتظرش بودند.
چه رفقایی و چه سفر اربعینی. تا برسند مرز مهران صدای آهنگ شان و بگو بخندشان بلند بود؛ گویا کارناوال شادی راه انداخته بودند.
مجید اولین بار که رفت داخل حرم حضرت علی (ع)، کمی تغییر کرد و کم حرف شد. هر بار هم که می رفت حرم دیر بر می گشت آن هم با چشم های خون. رفقا مانده بودند که خود مجید است یا نقش جدید.
پیاده روی که شروع شد، مجید غرق در خودش بود. نه می گفت و نه می خندید، پایش که رسید #بین_الحرمین ، از درون شکست. دیگر دست خودش نبود. ذکر یا حسین یا حسین بود و اشک و ناله.
وقتی می خواستند برگردند، به صمیمی ترین دوستش گفت: توی این چند روز از امام حسین خواستم که آدمم کند. اگر آدمم کند دیگر هیچ چیز نمی خواهم.
او حرّی دیگر شده بود. فاصله بین توبه و شهادتش ۱۳ ماه بیشتر نبود.
#شهید_مجید_قربان_خانی
#شهدا_و_اهل_بیت
#شهدا_و_امام_حسین
#پیاده_روی_اربعین
#کتاب_مجید_بربری ؛ زندگی داستانی حرّ مدافعان حرم شهید مجید قربان خانی، نویسنده: کبری خدا بخش دهقی،ناشر: دار خوین؛ نوبت چاپ: هفتم- ۱۳۹۸؛ صفحه ۷۶-۷۸.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
دایی های مجید همه #نانوایی داشتند. مجید می رفت دم در نانوایی #بربری دائی اش می ایستاد. به کسانی که توانایی خرید نان نداشتند از جیب خودش نان می خرید و دست شان می داد.
بعضی وقت ها هم با مناسبت و بی مناسبت هزینه یک روز پخت نان را به شاطر می داد و می گفت نان رایگان به مردم بدهد. آن قدر در این نوانوایی ایستاد تا به #مجید_بربری معروف شد.
از بس به این اسم معروف شده بود، وقتی هم ثبت نام کرد برای اعزام به #سوریه حاج جواد از مسئولین گردان امام علی (ع) فکر می کرد، فامیلش بربری است.
#شهید_مجید_قربان_خانی
#سیره_اقتصادی_شهدا
#انفاق_و_دست_به_خیری
راوی: مادر شهید
#کتاب_مجید_بربری، نویسنده: کبری خدا بخش دهقی،ناشر: دار خوین؛ نوبت چاپ: هفتم- 1398؛ صفحه 81.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
مجید قبل از اعزام خوابی دیده بود. توی خواب #حضرت_زهرا (س) را دیدم که به من فرمودند: مجید! تو وقتی می آیی #سوریه بعد از یک هفته پیش خودمی.
روی همین حساب بود که یک روز برای تشییع #شهید_محمد_فرامزی رفته بودیم گلزا شهدای #یافت_آباد. آنجا بود که به عمه اش گفته بود: عمه جان! من هم عازم سوریه ام. دو هفته دیگر جای من هم همین جاست.
وقتی بردیمش سوریه، چون #تک_پسر بود نمی خواستم عملیات ببرمش. به مرتضی کریمی گفتم: مجید و یکی از بچه ها را می گذاریم نگهبان دم ساختمان ها و خط نمی بریم. اما یک بار حرف آخر را زد. گفت: سید اگر من را بردی که هیچ . اگر نبردی شکایتت را به حضرت زهرا (س) می کنم. خودت می دانی و حضرت فاطمه (س).
روزی هم که می خواست با خواهرش عطیه خداحافظی کند، گفت: توی عملیات از بین دویست نفر، فقط دوازده سیزده نفر شهید می شوند. همین هم شد. از یک گردان 180 نفره شهید چهارده نفر شهید شدند که یکی اش مجید بود.
#شهید_مجید_قربان_خانی
#شهدا_و_اهل_بیت ع
#شهدا_و_حضرت_زهرا س
#عنایات_و_کرامات_شهدا
راوی: پدر و مادر شهید و سید فرشید
#کتاب_مجید_بربری ، نویسنده: کبری خدا بخش دهقی،ناشر: دار خوین؛ نوبت چاپ: هفتم- 1398؛ صفحه 56-55 و 107.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
قرار بود نیروها سه نصف شب سوار تویوتا به منطقه عملیات در نزدیکی #خان_طومان اعزام شوند. مرتضی کریمی گردانش را با «لبیک یا زینب س» حرکت داد. حاج مهدی کنار دیوار ایستاده بود و نیروها را وارد خط می کرد، تا چشمش به مجید افتاد، خونش به جوش آمد.
قرار قبلی هم این بود که هر طوری شده مجید را بپیچانند. می خواستند او را به عنوان نگهبان معطلش کنند و بعد از عملیات به عقب برگردانند. شاید اثر گعده خنده و شوخی دیشب بود که الان مجید در خط مقدم بود؛ همان گعده ای که ناگهان به #مجلس_روضه تبدیل شد و صدای #لبیک_یا_زینب (س) با باران اشکش در هم آمیخت. صدای گریه بچه ها، افراد بیرون اتاق را به تعجب واداشته بود.
حاج مهدی گفت: کی تو را آورده اینجا؟ فقط برو عقب نبینمت.
آرام رفت ته ستون. صدای تیر و لبیک یا زینب (س) بچه ها درهم آمیخته بود. صدای لبیک یا زینب مجید همه را متوجه خودش کرد.
حاج قاسم گفت: مگر قرار نبود برگرداندت عقب. مجید گفت: از دست حاج مهدی فرار کردم و آمدم. مگر من مرده باشم که این نامردها بخواهند طرف حرم بی بی نگاه چپ کنند.
پیش می رفت و شلیک می کرد. وقتی پشت جان پناهی نشست، تیرهای تکفیری ها به وصال رسانده بودندش.
#شهید_مجید_قربان_خانی
#شهدا_و_اهل_بیت (ع)
#شهدا_و_حضرت_زینب (س)
#کتاب_مجید_بربری ، نویسنده: کبری خدا بخش دهقی،ناشر: دار خوین؛ نوبت چاپ: هفتم- 1398؛ صفحه 15-20.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
با سلام خدمت شما دوستان عزیز و گرامی🙏🏻🌹
یلداتون فاطمی و مهدوی❤️
📌برای دسترسی به #فهرست خاطرات #شهدای_دی_ماه کانال می توانید از هشتگ های ذیل استفاده بفرمائید.♡
(فهرست به تدریج به روزرسانی میشود)
پاسداشت ۲۲ هزار و ۸۱۷ شهید
✅#شهید_سعید_شاهدی (2 دی)
✅#شهید_حسن_سلطانی (3 دی)
✅#شهید_اکبر_خرد_پیشه_شیرازی (4 دی)
❌#شهید_محمد_علی_معصومیان (4 دی)
✅#شهید_مجید_صنعتی_کوپایی (4 دی)
✅#شهید_مجتبی_اکبر_زاده (4 دی)
✅#شهید_نادر_عبادی_نیا (4 دی)
❌#شهید_مهدی_رهسپار (4 دی)
❌#شهید_محسن_کشاورزیان (4 دی)
✅#شهید_حسین_نیکو_صحبت (4 دی)
✅#شهید_خلیل_زال_پولی (4 دی)
✅#شهید_محمد_اسلامی_نسب (4 دی)
✅#شهید_عبد_المهدی_مغفوری (5 دی)
✅#شهید_حسین_غفاری (6 دی)
❌#شهید_محمد_معماریان (6 دی)
❌#شهید_علی_رضا_ماهینی (10 دی)
✅#شهید_سید_مجتبی_علمدار (11 دی)
❌#شهید_نمر_باقر_النمر (12 دی)
❌#شهید_سید_مصطفی_الحسینی (13 دی)
❌#شهید_علی_رضا_عاصمی (13 دی)
✅#شهید_قاسم_سلیمانی (13 دی)
✅#شهید_ابو_مهدی_المهندس (13 دی)
❌#شهید_محمد_شیخ_بیگ (14 دی)
✅#شهید_محمدرضا_شفیعی (14 دی)
✅#شهید_مصطفی_اردستانی (15 دی)
❌#شهید_علی_رضا_یاسینی (15 دی)
✅#شهید_سید_حسین_علم_الهدی (16 دی)
✅#شهید_احمد_کاظمی (19 دی)
✅ #شهید_قاسم_میرحسینی (19 دی)
✅#شهید_عیسی_حیدری (19 دی)
✅#شهید_علی_زنگی_آبادی (19 دی)
✅#شهید_مهدی_نوروزی (20 دی)
❌#شهید_محمد_شاهمرادی (20 دی)
❌#شهید_حمید_ضیاء (20 دی)
✅#شهید_مصطفی_احمدی_روشن (21 دی)
✅#شهید_مجید_قربان_خانی (21 دی)
❌#شهید_محمد_قاسمیان_شیروان (21 دی)
❌#شهید_ابوالقاسم_سنگسری (21 دی)
✅#شهید_مسعود_علی_محمدی (22 دی)
✅#شهید_احمد_عبد_اللهی (23 دی)
✅#شهید_یونس_زنگی_آبادی (25 دی)
✅#شهید_سید_مجتبی_نواب_صفوی (27 دی)
✅#شهید_اسماعیل_دقایقی (28 دی)
✅#شهید_محمودرضا_بیضایی (29 دی)
✅#شهید_حسین_علی_نوری (30 دی)
✂️برشها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
(ایتا و هورسا)👇🏻
🇮🇷@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
برش ها
🔺خدایا! یا پاکش کن؛ یا خاکش کن 🔅حکایت اول شب 🔹شب آخر بود و هیچ کس نمی دانست. مجید، دلشوره ای داشت:
ادامه مطلب قبلی 👆👆👆
🔅میانه شب:
🔹همه بچه ها داخل اتاق مرتضی کریمی جمع بودند و به کرکر خنده مشغول. کسی نمی داند که چطور کشید به روضه و مرتضی شروع به خواندن روضه کرد و تنهاترین چیزی که احساس می شد صدای گریه مجید و صدای «لبیک یا زینب» او بود.
🔅آخر شب:
🔹می خواستند مجید را عملیات نبرند و قرار بود نگهبان خانه های محل سکونت باشد. وقتی گردان مرتضی کریمی به خط شد، ناگهان همه مجید را میان دسته دیدند، تا بخواهند برش گردانند صدای شلیک ها تمرکز را از فرمانده گرفت و مجید دوید میان بچه ها.
🌀مجید جزو نفرات اولی بود که می دوید و شلیک می کرد. چند تا از بچه ها همان اول درگیری زمین گیر شدند.
⚡️مجید می خواست از سنگر عقبی به سنگر جلوی خودش برود، که رد خون پشت سرش حکایت از عملیات پاکسازی و خاک سازی مجید داشت.
#شهید_مجید_قربان_خانی
#سیره_اخلاقی_شهدا
#شرمساری_از_گناه
📚کتاب مجید بربری، صفحه 22-14.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام♡
🇮🇷@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/