eitaa logo
برش‌ ها
411 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
452 ویدیو
38 فایل
به نام خدای شهیدان در برشها شهدا دست یافتنی اند. اینجا فرهنگ جهاد و شهادت را به صورت آهسته، پیوسته و به دور از هیاهو روایت می کنیم تا بتوان آن را زندگی کرد. سایت http://www.boreshha.ir/ آپارات www.aparat.com/boreshha.ir بارش فکری @soada313_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
#شهید_سید_مجتبی_نواب_صفوی
برش‌ ها
#شهید_سید_مجتبی_نواب_صفوی
سید مجتبی را باردار بودم. شبی در خواب دیدم که نوری تمام فضای خانه را فرا گرفت. بانویی در میانه نور ایستاده بود و صدایش در گوشم طنین افکن بود: «من فضه خادم (س) هستم. از سوی ایشان ای برای شما آوردم ام». دستان شکوه السادات می لرزید. شاید از عظمت این هدیه بود. یک برد یمانی و یک خوشه انگور که سه حبه درشت و زیبا داشت. (گویا خوشه انگور خود سید بود که در زمان شهادت سه فرزند دختر به نام های فاطمه، زهرا و صدیقه داشت) یک ماه بعد سید مجتبی به دنیا آمد. (س) کتاب سید مجتبی نواب صفوی؛ نگاهی به زندگی و مبارزات شهید نواب صفوی، نویسنده: ارمیا آدینه، ناشر: میراث اهل قلم، نوبت چاپ: هفتم- ۱۳۹۰؛ صفحه ۷. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
برش‌ ها
#شهید_سید_مجتبی_نواب_صفوی
قرار بود از دبستان حکیم نظامی دیدن کند. قرار شد سید مجتبی که طی دو سال چهار سال را خوانده بود، به عنوان نماینده دانش آموزان دسته گلی را تقدیم رضا خان کند. جلوی شاه که رسید، دسته گل را محکم کوبید توی صورت شاه؛ طوری شد که از سر رضا شاه افتاد. مدیر بیچاره تا مرز اعدام پیش رفت و بالاخره دربار قبول کرد که سید مجتبی از دیدن جلال همایونی! هول شده است. نواب از همان کودکی آن کلاه را به سر رضا شاه گشاد می دید. کتاب سید مجتبی نواب صفوی؛ نگاهی به زندگی و مبارزات شهید نواب صفوی، نویسنده: ارمیا آدینه، ناشر: میراث اهل قلم، نوبت چاپ: هفتم- ۱۳۹۰؛ صفحه ۹. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
برش‌ ها
#شهید_سید_مجتبی_نواب_صفوی
مادر سید مجتبی بیماری سختی گرفته بود. به همین خاطر سید را به دایه ای دادند و قرار شد هفته ای یک بار او را به دیدن مادرش بیاورد. دایه سه شب بود که یک خواب را می دید: صدای گریه سید می آمد. تا وارد اتاق شدم که آرامش کنم، دیدم خانمی سید مجتبی را بغل کرده و دو خانم همراه او هستند. گفتم: خانم! بچه را به من بدهید تا آرامش کنم. من دایه اویم. یکی از خانم ها با نارحتی نگاهم کرد و گفت: تو نباید بچه ما را نگه داری! زود او را به مادرش برگردان. سید را پیش مادرش بردم و گفتم: ظاهرا سید مجتبی راضی نیستند که بچه پیش من بماند. از همان اول هوایش را داشتند. (س) کتاب سید مجتبی نواب صفوی؛ نگاهی به زندگی و مبارزات شهید نواب صفوی، نویسنده: ارمیا آدینه، ناشر: میراث اهل قلم، نوبت چاپ: هفتم- ۱۳۹۰؛ صفحه ۸. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
با سید مجتبی هم درس بودیم. با پیشنهاد سید از نجف #پیاده به سمت کربلا راه افتادیم. در تاریکی هوا، مرد عرب تنومندی خنجر به دست، با نعره «پول و جواهر هر چه دارید رو کنید» زَهره ام را ترکاند. داشتم پول هایم را در می آوردم که سید با جستی و چالاکی خاصی، خنجر را از مرد عرب گرفت و آن را نزدیک گلویش گذاشت و با فریادی رعد آسا گفت: « با خدا باش و از خدا بترس ». رهایش کرد و گفت برویم. من هنوز در فکر او بودم که با سرافکندگی پیش آمد و ما را به خیمه اش دعوت کرد. در کمال ناباوری سید دعوتش را پذیرفت. گفتم: چگونه دعوت کسی را می پذیری که تا چند لحظه پیش، قصد غارت ما را داشت؟ سید گفت: نترس! این ها عرب هستند و میهمان را ارج می نهند. تا صبح خوابم نبرد. اما نواب و آن عرب راحت خوابده بودند. #شهید_سید_مجتبی_نواب_صفوی #سیره_اخلاقی_شهدا #شجاعت_در_سیره_شهدا راوی: علامه جعفری کتاب سید مجتبی نواب صفوی؛ نگاهی به زندگی و مبارزات شهید نواب صفوی، نویسنده: ارمیا آدینه، ناشر: میراث اهل قلم، نوبت چاپ: هفتم- ۱۳۹۰؛ صفحه ۱۶. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
#کسروی با جمع کردن مریدانی کلوپ باهماد آزادگان را پاتوق خود کرده بود. با تأسیس فرقه #پاکدینی، پیامبر خود خوانده آنها شده بود. قرآن و مفاتیح را می سوزاندند و به #امام_صادق (ع) جسارت می کردند. ساعت دو بعد از ظهر بود. سید تک و تنها وارد کلوپ شد. داور مسابقه #والیبال را از روی چارپایه داوری پایین آورد و شروع به صحبت کرد: من آمده ام تا از نزدیک با شما صحبت کنم. اگر بر این گمان هستید که من در اشتباهم و سخن کسروی حق است بیایید و به گفتارم اعتراض کنید و اگر او در اشتباه باشد، سعی می کنیم آگاهش کنیم. #مباحثه و گفتگو تا ساعت ۷ بعد از ظهر ادامه پیدا کرد. این بحث ها تا دو ماه ادامه یافت. تنها ترین کسی که به آئین پاک دینی معتقد مانده بود، خود کسوری بود. #شهید_سید_مجتبی_نواب_صفوی #سیره_اعتقادی_شهدا #مبارزه_با_انحرافات_عقیدتی کتاب سید مجتبی نواب صفوی؛ نگاهی به زندگی و مبارزات شهید نواب صفوی، نویسنده: ارمیا آدینه، ناشر: میراث اهل قلم، نوبت چاپ: هفتم- ۱۳۹۰؛ صفحه ۱۷. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
گزیده از کتاب سید مجتبی نواب صفوی به صورت اکسل و پی دی اف. 👇
برخی دست به کار شده بودند تا جنازه خبیث را از به ایران آورده و دفنش کنند. سید مجتبی با شنیدن این خبر آتش گرفت و در نشریه مقاله مفصلی را علیه نوشت تا جراید زرد نتوانند تطهیرش کرده و جای جلاد و شهید را عوض کنند: ✔️اگر رشید بودیم، سنگر دین و میهن را این طوری خالی نمی گذاردیم تا هوس آوردن جنازه سخت ترین معاند اسلام و پلیدترین ننگ ایران در مغز خشک و آشوب طلب افرادی جنایت شعار و خیره سر تولید گردد. ✔️غرض گور به گور کردن رضاخان نیست، بلکه می خواهند یک پهلوی دیگری برای این ملت مادر مرده تراشیده و دوره دیکتاتوری را بار دیگر تجدید و بقایای هستی دین و میهن ما را به کلی نیست و نابود کنند. ✔️می خواهند از یک پهلوی مرده ، صد پهلوی زنده بسازند. ✔️می خواهند ماشین های دروغ ساز جراید و مجلات و مردان دریده و خائن این کشور را به کار انداخته، خدمات و معجزاتی از پهلوی ساخته و نشر کنند. ✔️می خواهند با دهان های پر باد بگویند و بخوانند که رضاخان شخصی خائن و طماعی نبوده، بلکه جنایات و تعدیات بیست ساله او را خدمات برجسته وانمود کرده و به خورد این ملت بدهند. ✔️فریاد می زنیم که محیط ما تحمل و گنجایش جسد این ناپاک را ندارد؛ اگرچه جسد قلابی باشد. با شجاعت تمام و در آن فضای اختناق آبروی نداشته خاندان پهلوی رال بر باد داد. (مرگ رضا شاه پهلوی) ؛ نویسنده: ارمیا آدینه، ناشر: میراث اهل قلم، نوبت چاپ: هفتم- ۱۳۹۰؛ صفحه 64-66. @boreshha
#شرکت_نفت_آبادان دربست در اختیار #انگلیسی ها بود. برای خودشان حکومتی داشتند آن اجنبی ها. حتی جلو رستوران های شان نوشته بودند ورود #ایرانی_و_سگ ممنوع. سید مجتبی بعد از فراغت از تحصیل به استخدام شرکت نفت در آمد و به آبادان منتقل شد. نمی توانست این همه خفت و خواری را ببیند. شب ها برای کارگران جلسات بصیرتی راه انداخته بود: «نفت از آن ماست. این ها (آمریکا و انگلیس) #نوکر ما هستند و نباید بر ما مسلط باشند. این ها از ما حقوق می گیرند. نباید اجازه دهیم که بعضی از قسمت های آبادان را در اختیار بگیرند و به شخصیت ما توهین کنند». یکی از متخصصین انگلیسی یکی از کارگران را طوری زده بود که حالش وخیم بود. در یکی از جلسات شبانه رشته سخن را به دست گرفت: «چون ما مسلمان هستیم و #قصاص یکی از احکام ضروری ماست، این فرد باید بیاید اینجا و جلوی جمع از این برادر ما پوزش بخواهد و اگر این کار را نکرد، عین جراحتی که به او وارد کرده، به او وارد می کنیم». صبح همه کارگران به سمت محل کار آن انگلیسی حرکت کردند و متقاضی قصاص بوند. ارتش وارد عمل شد. با تیر اندازی همه را متفرق کرد. دنبال سر دسته معترضین بودند که با سفر شبانه نواب به سمت نجف دستشان از او کوتاه گردید. #شهید_سید_مجتبی_نواب_صفوی #سیره_سیاسی_شهدا #جهاد_فرهنگی_و_روشنگری #سیره_اخلاقی_شهدا #خودباوری_ملی #کتاب_سید_مجتبی_نواب_صفوی ؛ نویسنده: ارمیا آدینه، ناشر: میراث اهل قلم، نوبت چاپ: هفتم- ۱۳۹۰؛ صفحه 14-13. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
سال 1321 بود و ایران در اشغال متفقین. نان نایاب و گران، و ارزاق دیگر جیره بندی شده بود. سید مجتبی دانش آموز #مدرسه_صنعتی_آلمانی_ها بود. زنگ تفریح که شد روی یک صندلی چوبی رفت و رشته سخن را در دست گرفت: «برادران! ما در مقطعی از تاریخ وطن مان قرار گرفته ایم که در برابر آینده مسئولیم. هجوم اجانب به خصوص #فرهنگ_غربی، همه بنیادهای مذهبی ما را تهدید می کند و انسان عصر ما را به صورت برده در می آورد. در گذشته اقتصاد ما و اکنون شخصیت ما را می کوبند... بهتر اینکه ما حرکت کنیم و برویم جلو #مجلس و خواسته هایمان را به دولت بگوییم تا تکلیفمان را معیّن بکنند». با حرکت دانش آموزان مدرسه صنعتی آلمانی ها به سمت مجلس دانش آموزان مدرسه #دار_الفنون و ایرانشهر و بقیه مردم به آنها ملحق شدند. جلوی مجلس اعتراض مردم به خاک و خون کشیده شد. عصر همان روز مجلس جلسه ویژه تشکیل داد و #قوام را از نخست وزیری بر کنار کرد. #شهید_سید_مجتبی_نواب_صفوی #سیره_سیاسی_شهدا #جهاد_فرهنگی_و_روشنگری #سیره_اخلاقی_شهدا #خودباوری_ملی #کتاب_سید_مجتبی_نواب_صفوی ؛ نویسنده: ارمیا آدینه، ناشر: میراث اهل قلم، نوبت چاپ: هفتم- ۱۳۹۰؛ صفحه 12. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
این بار هم رهبری عزیز، به بحث ورود کردند و از خسارت بیشتر جلوگیری فرمودند. اما سؤال این است که این چرخه تا کی باید ادامه داشته باشد؟ چرا چهره های سیاسی و صاحبان تریبون ها مخصوصا صدا و سیما مصالح امت را فریاد نمی زنند تا را سرجایش بنشانند. اصلا چرا همه صاحبان بیان و قلم لال مانی می گیرند و منتظرند رهبر ورود کند. این خسارتش از بیشتر است؟ وقتی مخالفان بهش اشکال می کردند که این حرفهایی که تو می زنی آیت الله بوجردی نمی زند، می گفت: براي اينكه من سرباز اسلام هستم و آقاي بروجردي افسر هستند و تا زماني كه سرباز هست افسر به ميدان نمي‌رود. راستی چرا ها نقطه خود را از دست داده اند و گشته اند. به گمانم آن نقطه است که به آفت دنیا پرستی آلوده شده است. ✍️میگما ؛ نیش نوشت های پراکنده @boreshha
با سلام خدمت شما دوستان عزیز و گرامی🙏🏻🌹 یلداتون فاطمی و مهدوی❤️ 📌برای دسترسی به خاطرات کانال می توانید از هشتگ های ذیل استفاده بفرمائید.♡ (فهرست به تدریج به روزرسانی می‌شود) پاسداشت ۲۲ هزار و ۸۱۷ شهید (2 دی) ✅ (3 دی) ✅ (4 دی) ❌ (4 دی) ✅ (4 دی) ✅ (4 دی) ✅ (4 دی) ❌ (4 دی) ❌ (4 دی) ✅ (4 دی) ✅ (4 دی) ✅ (4 دی) ✅ (5 دی) ✅ (6 دی) ❌ (6 دی) ❌ (10 دی) (11 دی) (12 دی) ❌ (13 دی) ❌ (13 دی) (13 دی) ✅ (13 دی) (14 دی) ✅ (14 دی) ✅ (15 دی) ❌ (15 دی) (16 دی) ✅ (19 دی) (19 دی) ✅ (19 دی) ✅ (19 دی) ✅ (20 دی) ❌ (20 دی) ❌ (20 دی) (21 دی) (21 دی) ❌ (21 دی) ❌ (21 دی) ✅ (22 دی) ✅ (23 دی) ✅ (25 دی) (27 دی) (28 دی) (29 دی) (30 دی) ✂️برش‌ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام (ایتا و هورسا)👇🏻 🇮🇷@boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
🔺اذان بگو تا عظمت پیدا کنی! 💠شهید نواب دستور داده بود که برادران ما ظهر که شد، هر جا که بودند، اذان بگویند. ایشان می گفتند: «وقت اذان شعار الله اکبر باید توی تمام شهرها و کوچه ها و خیابانهای ایران بلند بشه». 🔷یک بار در یکی از جلسات این موضوع را خاطرنشان کرد، سپس یکی را بلند کرد و گفت: «شما اذان میگین؟» ◾️گفت:«نه آقا! روم نمیشه». ◽️آقا بعد از سؤال از شغلش که میوه فروشی توی بازار بود، گفت: «برای فروش جنست داد هم میزنی؟ ◾️گفت: «بله آقا.» ◽️آقا به او گفتند: «می شه یکی از اون فریادها رو اینجا بزنی؟ ◾️گفت: «نا آقا! آخه آقا اینجا من جنسی ندارم، سر کارم جنس هست که من داد می زنم مثلاً خیار به قرون، اما اینجا که چیزی ندارم تا براش داد بزنم.» 🌀در این موقع آقا گفتند: «آها! پس بگو من دین ندارم. یه جوونی با این هیبت و توانایی و قدرت خجالت می کشه فریاد بزنه الله اکبر، اشهد ان لا اله الا الله، خجالت می کشه بگه ای پرندگان! ای چرندگان! ای آسمان! ای زمین! من شهادت میدم که خدا از همه بالاتره. ⚡️اون وقت خجالت نمی کشی با این همه عظمت و بزرگی داد میزنی خیار یه قرون؟ می بینی خودت رو چقدر پایین آوردی و موقع اذان گفتن چطور خودت را بالا می بری؟ وقتی فریاد می زنی الله اکبر، می کوبی بر فرق هر چی غیر خداست». 📚کتاب به یاری خداوند توانا؛ صفحه 40. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/