موقع ناهار بود. نه پول داشتیم و نه خوراکی.
به مرتضی گفتم: چه کنیم؟
گفت: همین جا باش تا برگردم.
رفتم جلوی بالکن مدرسه، #میرزا_جواد_آقا را دیدم که سرش پایین بود و دور حوض می چرخید. فهمیدم به درد ما مبتلاست.
مرتضی با دو تومانی که #قرض کرده بود، آمد.
وقتی داستان میرزا جواد را به او گفتم. سریع رفت پایین و یک تومان پولش را به او داد.
#شهید_مرتضی_مطهری
#دست_به_خیری
#انفاق_در_حال_فقر
کتاب مرتضی مطهری؛ نگاهی به زندگی و مبارزات استاد شهید مطهری، نوسنده: میثم محسنی، ناشر: میراث اهل قلم، نوبت چاپ: هفتم؛ بهار ۱۳۹۱؛ صفحه 15.
@boreshha
محمود برای کمک به #محرومان و #پا_برهنگان دست از پا نمی شناخت:
برش اول:
کفشش آن قدر کهنه و پاره بود که پایش روی زمین کشیده می شد. رفتم کنارش و گفتم: محمود! این کفش ها چیست که پوشیدی؟
با خنده گفت: در راه کسی را دیدم که #کفش هایش خیلی کهنه و پاره بود، کفش هایم را با او عوض کردم.
برش دوم:
آمده بود ده تومان پول #قرض کند. اصرار کردم برای چه می خواهد. گفت: پدرم هر سه روز، ده تومان به من می دهد و من آن را به دو خانواده #فقیر می دهم. الان چند روز است که پدرم را ندیده ام و آن خانواده ها منتظر کمک من هستند.
برش سوم:
در کمک به فقرا حد و مرز نمی شناخت. آمد پیشم و گفت: یک خانواده فقیر #پاکستانی را می شناسم که اگر #چرخ_خیاطی داشته باشند، خودشان کار کرده و از گدائی نجات پیدا می کنند. با اصرار پول چرخ خیاطی را گرفت و رفت.
#شهید_محمود_اخلاقی
#سیره_اقتصادی_شهدا
#انفاق_و_دست_به_خیری
#ایثار_اقتصادی
راویان: ابراهیم اطمینان و مهدیان
#کتاب_نذر_قبول ؛ کتاب خاطرات شهید محمود اخلاقی، نویسنده: اشرف سیف الدینی، ناشر: اداره کل حفظ و نشر ارزش های دفاع مقدس کرمان، نوبت چاپ: اول – ۱۳۸۸؛ صفحات ۳۳ و ۳۴ و ۴۷.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
سال ۵۸ بود و حسین در شورای فرماندهی #سپاه اهواز برای تقویت بخش های فرهنگی حضور فعالی داشت.
#موتور گازی داشت که پول آن را هم از برادرش کاظم #قرض کرده بود و هر ماه قسط آن را می پرداخت. در نقاط مختلف شهر کلاس داشت و برای رسیدن به آنها از این موتور استفاده میکرد.
#شهید_سید_حسین_علم_الهدی
#سیره_اقتصادی_شهدا
#ساده_زیستی_در_سیره_شهدا
#کتاب_سه_روایت_از_یک_مرد ، محمد رضا بایرامی، انتشارات هویزه، چاپ اول، ۱۳۹۴؛ صفحه ۵۲.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
🔺شما تو خونتون قند ندارید!
🔹سید از همه چیزش در راه انقلاب گذشت. خانه ای داشتیم به وسعت هزار متر مربع، با چندین واحد مسکونی دیگر. همه را فروخت و پول آن را خرج جبهه کرد و کوچک ترین چشم داشتی هم از کسی نداشت.
🌀 همیشه می گفت:«از این کمکهایی که من می کنم، حتی بعد از مرگم هم سخنی به میان نیاور».
⚡️وقتی سید به شهادت رسید، چند میلیون #قرض بالا آورده بود.
🔸یک روز رفتم در مغازه بقالی محل قند بگیرم. آقا اسماعیل با تعجب پرسید: یعنی واقعا شما در منزل تان قند ندارید؟
◽️گفتم: قند نداشتن که تعجب ندارد.
◾️گفت: آخر سید با من تماس گرفت و مقدار زیادی قند و شکر سفارش داد که بفرستم جبهه.
#شهید_سید_مجتبی_هاشمی
#سیره_اقتصادی_شهدا
#انفاق_و_دست_به_خیری_در_سیره_شهید_سید_مجتبی_هاشمی
▫️راوی: فریده قاضی؛ همسر شهید
📚کتاب آقا مجتبی؛ نویسنده: محمد عامری، صفحه ۱۶
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir