eitaa logo
برش‌ ها
408 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
453 ویدیو
38 فایل
به نام خدای شهیدان در برشها شهدا دست یافتنی اند. اینجا فرهنگ جهاد و شهادت را به صورت آهسته، پیوسته و به دور از هیاهو روایت می کنیم تا بتوان آن را زندگی کرد. سایت http://www.boreshha.ir/ آپارات www.aparat.com/boreshha.ir بارش فکری @soada313_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
برش‌ ها
#شهید_سید_مجتبی_هاشمی
سید همیشه پا به رکاب بود. اکثر مواقع لباس سبز نظامی با کلاهی کج تنش بود و به سبک داش مشتی ها یقه اش را باز می گذاشت و یک تسیبیحی هم گردنش آویزان می کرد. شب ها من که می خواستم ساعت ۱۰ به خانه بروم، می گفت خیالت راحت من هستم. تا صبح به های دیگر هم سرکشی می کرد و گزارش جامعی ارائه می کرد. یک بار گفتم: آقا مجتبی! رضایت بده و این پوتین و لباس را از تن در بیاور. گفت: به جدم قسم! تا زمانی که هست و تکلیف مشخص نشده، حتی دم مغازه هم با همین لباس می روم و فروشندگی می کنم. آخر هم به خاطر روحیه اش نتوانست در شهر بماند. رفت سر وقت جنگ و گروه را راه اندازی کرد. در سیره شهدا راوی: احمد هاشمی مطلق و محمد رضا رستمی کتاب آقا مجتبی؛ خاطراتی از شهید سید مجتبی هاشمی، نویسنده: محمد عامری، ناشر: تقدیر، نوبت چاپ: دوم- تابستان ۱۳۹۶؛ صفحه ۸ و ۱۲. @boreshha
برش‌ ها
#شهید_سید_مجتبی_هاشمی
سید نسبت به منافقانی که دشمن بودند، در زمان قبل از دستگیری نهایت احتیاط و تیز بینی را داشت؛ اما وقتی دستگیر می شدند، هیچ کس حق توهین و بی احترامی به آنها را نداشت. حمام می بردشان و موهایشان را اصلاح می کرد و نو نوار تحویل سپاه شان می داد. یک بار یکی از را اعدام می کردند و او آرام اشک می ریخت. پرسیدم چرا گریه می کنی؟ گفت: این ها جوانان این مملکت اند. چرا باید گول بخورند و داغ شان به دل پدر و مادرشان بماند. راوی: دواود نارنجی نژاد کتاب آقا مجتبی؛ خاطراتی از شهید سید مجتبی هاشمی، نویسنده: محمد عامری، ناشر: تقدیر، نوبت چاپ: دوم- تابستان ۱۳۹۶؛ صفحه ۲۰. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
برش‌ ها
#شهید_سید_مجتبی_هاشمی
هنوز سقوط نکرده بود. داخل خانه ها را تونل مانند، به هم وصل کرده بودیم و با عراقی ها می جنگیدیم. سید از من پرسید: محمد! نمازت را خوانده ای؟ گفتم: این حرف ها چیست؟ خدا هم وسط این گیر و دار از ما نمی خواهد. گفت این حرف ها چیست که می زنی؟ بلند شو نمازت را بخوان تا اگر طوریت شد از دنیا رقته باشی. گفتم اگر نماز خواندم و وسط نماز طوریم شد چه کنم؟ گفت خیالت راحت. در نماز بودم که خمپاره ای افتاد وسط حیاط و در شیشه ای خانه هزار تکه شد؛ اما چیزیم نشد. وقتی سید آمد و منظره و سلامت مرا دید، گریه اش گرفت. خودش هم شروع کرد به نماز خواندن دوباره. راوی: محمد تهرانی کتاب آقا مجتبی؛ خاطراتی از شهید سید مجتبی هاشمی، نویسنده: محمد عامری، ناشر: تقدیر، نوبت چاپ: دوم- تابستان ۱۳۹۶؛ صفحه ۲۲. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
مطالب و خاطرت مربوط به این شهید عزیز را در اینجا مشاهده بفرمایید. yon.ir/L0eDi
سید از قبل از انقلاب هم اهتمام ویژه ای به #اذان و #نماز_اول_وقت داشت. وقتی اذان می شد. در هر جا که بود فرقی نمی کرد؛ خانه، مغازه اداره. شروع می کرد به اذان گفتن. در یکی از مصاحبه هایش گفته بود: به آنهایی که می گویند #روحانیون در جنگ حضور ندارند می گویم که دو گروهان از نیروهای ما را طلاب قم تشکیل می دهند. در طول شش ماه که از جنگ می گذرد، حتی یک بار هم #نماز_جماعت را ترک نکرده ایم. چون اعتقاد داریم که نماز ما را حفظ می کند. #شهید_سید_مجتبی_هاشمی #سیره_عبادی_شهدا #نماز_اول_وقت در سیره شهدا راوی: فریده قاضی؛ همسر شهید کتاب آقا مجتبی؛ خاطراتی از شهید سید مجتبی هاشمی، نویسنده: محمد عامری، ناشر: تقدیر، نوبت چاپ: دوم- تابستان ۱۳۹۶؛ صفحه ۱۸. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
#ذکر روی لب آقا «فالله خیر حافظا و هو ارحم الراحمین» بود. می گفت اگر این ذکر را بگویید خدا شما را حفاظت می کند و چیزی تان نمی شود. چند باری که با او به خط رفتم. خودم دیدم که تیرها می آمد؛ ولی به او نمی خورد. #شهید_سید_مجتبی_هاشمی #سیره_عبادی_شهدا #ذکرهای_مستجب راوی: مهر انگیز دریا نوردی و معصومه رامهرمزی #کتاب_آقا_مجتبی؛ خاطراتی از شهید سید مجتبی هاشمی، نویسنده: محمد عامری، ناشر: تقدیر، نوبت چاپ: دوم- تابستان ۱۳۹۶؛ صفحه . @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
برای دسترسی به خاطرات کانال می توانید از هشتگ های ذیل استفاده بفرمائید. (فهرست به تدریج به روز می شود). پاسداشت 18151 شهید اردیبهشت ماه 📆اول اردیبهشت 🔅ولادت 🔅ولادت 📆دوم اردیبهشت 🔅ولادت آیت الله سعیدی ✅شهادت ✅شهادت 📆سوم اردیبهشت ✅شهادت 📆چهارم اردیبهشت 🔅ولادت ✅شهادت 📆پنجم اردیبهشت ✅شهادت ✅شهادت ✅شهادت 📆هفتم اردیبهشت 🔅ولادت 🔅ولادت 📆هشتم اردیبهشت 🔅ولادت ✅شهادت ✅شهادت 📆نهم اردیبهشت ✅شهادت ✅شهادت 📆دهم اردیبهشت ✅شهادت ✅شهادت 📆یازدهم اردیبهشت ✅شهادت 📆دوازدهم اردیبهشت 🔅ولادت 📆چهاردهم اردیبهشت 🔅ولادت 🔅ولادت 📆پانزدهم اردیبهشت ✅شهادت ✅شهادت 📆شانزدهم اردیبهشت ✅شهادت 📆هفدهم اردیبهشت ✅شهادت ✅شهادت ✅شهادت 📆هجدهم اردیبهشت ✅شهادت 📆بیستم اردیبهشت ✅شهادت ✅شهادت 📆بیست و دوم اردیبهشت 🔅ولادت ✅شهادت ✅شهادت 📆بیست و سوم اردیبهشت ✅شهادت 📆بیست و هفتم اردیبهشت ✅شهادت 📆بیست و هشتم اردیبهشت ✅شهادت ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
سید نسبت به پیکر شهدا اهمیت زیادی قائل بود. در بیابان های اطراف ماهشهر هلی کوپتری سقوط کرده بود. معلوم نبود که برای خودی است یا دشمن. من بع قصد تعمیر و راه اندازی بهش نزدیک شدم. در هیچ کجای بالگرد علامتی ک نشان بدهد ایرانی است یا عراقی نیافتم. در همان محوطه یک دست و پای قطع شده که باد هم کرده بود، پیدا کردم. با توجه به یک ساعت مچی و بلیط پنج ریالی که همراهش بود فهمیدم ایرانی است. اعضا را داخل یک گونی گذاشتم و آوردم پیش بچه ها. شهید شاهرخ ضرغام تا دید خوشش نیامد و گفت: «اینها چیه که آوری؟ زود برش دار و ببر». در همین حین آقا از راه رسید. تا قضیه را فهمید، خیلی خوشحال شد. گفت: «اینها را می بریم تحویل خانواده های شان می دهیم». دست و پای را بوسید و شیشه عطر همراهش را در آورد و آنها را معطر کرد و شروع کرد به گریه کردن. راوی: محمد تهرانی ؛ خاطراتی از شهید سید مجتبی هاشمی، نویسنده: محمد عامری، ناشر: تقدیر، نوبت چاپ: دوم- تابستان ۱۳۹۶؛ صفحه ۵۶. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
هر وقت که از جبهه می آمدم، سری هم بهش می زدم. یک بار که پیشش رفتم گفت: «سید مرتضی! دو سه نیر برایم بفرست کارشان دارم؟» وقتی از چند و چون کارش پرسیدم، گفت که مقداری مواد غذایی و مصرفی برای خانواده نیازمندان آماده کرده، می خواهد برای پخشش برود. خودم به همراه دو نفر دیگر آمدیم پیشش. از قبل گونی هایی را آماده کرده بود. آنها را پر از مواد غذایی و گوشت و حتی ذغال می کردیم. همه را پشت ماشین وانت لندرور گذاشتیم و شبانه به سمت یکی از محلات فقیر نشین شهر تهران حرکت کردیم. هر گونی را پشت یکی از خانه ها می گذاشت. کناری مخفی می شد. صاحب خانه در را باز می کرد، دور و اطراف را وارسی می کرد و با نگاهی به داخل گونی با خوشحالی آن را به درون خانه می برد. راوی: سید مرتضی امامی ؛ خاطراتی از شهید سید مجتبی هاشمی، نویسنده: محمد عامری، ناشر: تقدیر، نوبت چاپ: دوم- تابستان ۱۳۹۶؛ صفحه 106. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
صلی الله علیک یا امیر المؤمنین دوستان عزیز و برادران گرامی ام! همان طور که مستضرید 28 اردیبهشت سالروز شهادت است. شهیدی است که هم در حیات و هم بعد از شهادتش دست به خیر بود. ✅همو که خانه هزار متری و چند واحدهای مسکونی دیگرش را در راه کمک مؤمنانه خرج کرد و هنگام شهادت چند میلیون بدهی داشت. ✅همو که برای کمک به مردم اجناس را زیر قیمت خرید به دست محرومان می رساند. ✅همو که روزانه صدها کیلو میوه را به مستندان می داد ✅همو که را شبانه به در خانه نیازمندان می رساند. قصد داریم در سالگرد شهادت شان چند بسته غذایی را به دست محرمانی که با سیلی صورت شان را سرخ نگه داشته اند برسانیم. دوستانی که قصد مشارکت؛ به هر میزانی که توانایی دارند حتما اطلاع دهند. دوستانی هم که خود مشکل اقتصادی دارند، با نیت کمک کنند که آقا سید در رفع مشکلات اقتصادی ید طولایی دارد. در این شب هایی که امید است اعمال خیر هزار برابر سایر ایام ارزش داشته باشند، منتظر همت مخلصانه دوستان هستم. @boreshha_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌀خاطره ای از 🔺سالگرد شهادت شهید سیدمجتبی هاشمی فرمانده گروه چریکی فدائیان اسلام ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir
🔺شما تو خونتون قند ندارید! 🔹سید از همه چیزش در راه انقلاب گذشت. خانه ای داشتیم به وسعت هزار متر مربع، با چندین واحد مسکونی دیگر. همه را فروخت و پول آن را خرج جبهه کرد و کوچک ترین چشم داشتی هم از کسی نداشت. 🌀 همیشه می گفت:«از این کمکهایی که من می کنم، حتی بعد از مرگم هم سخنی به میان نیاور». ⚡️وقتی سید به شهادت رسید، چند میلیون بالا آورده بود. 🔸یک روز رفتم در مغازه بقالی محل قند بگیرم. آقا اسماعیل با تعجب پرسید: یعنی واقعا شما در منزل تان قند ندارید؟ ◽️گفتم: قند نداشتن که تعجب ندارد. ◾️گفت: آخر سید با من تماس گرفت و مقدار زیادی قند و شکر سفارش داد که بفرستم جبهه. ▫️راوی: فریده قاضی؛ همسر شهید 📚کتاب آقا مجتبی؛ نویسنده: محمد عامری، صفحه ۱۶ ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir