eitaa logo
برش‌ ها
384 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
348 ویدیو
36 فایل
به نام خدای شهیدان در برشها شهدا دست یافتنی اند. اینجا فرهنگ جهاد و شهادت را به صورت آهسته، پیوسته و به دور از هیاهو روایت می کنیم تا بتوان آن را زندگی کرد. سایت http://www.boreshha.ir/ آپارات www.aparat.com/boreshha.ir بارش فکری @soada313_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
هنوز سقوط نکرده بود. داخل خانه ها را تونل مانند، به هم وصل کرده بودیم و با عراقی ها می جنگیدیم. سید از من پرسید: محمد! نمازت را خوانده ای؟ گفتم: این حرف ها چیست؟ خدا هم وسط این گیر و دار از ما نمی خواهد. گفت این حرف ها چیست که می زنی؟ بلند شو نمازت را بخوان تا اگر طوریت شد از دنیا رقته باشی. گفتم اگر نماز خواندم و وسط نماز طوریم شد چه کنم؟ گفت خیالت راحت. در نماز بودم که خمپاره ای افتاد وسط حیاط و در شیشه ای خانه هزار تکه شد؛ اما چیزیم نشد. وقتی سید آمد و منظره و سلامت مرا دید، گریه اش گرفت. خودش هم شروع کرد به نماز خواندن دوباره. راوی: محمد تهرانی کتاب آقا مجتبی؛ خاطراتی از شهید سید مجتبی هاشمی، نویسنده: محمد عامری، ناشر: تقدیر، نوبت چاپ: دوم- تابستان ۱۳۹۶؛ صفحه ۲۲. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
محمد جواد هر قدر گرفتارتر می شد، نمازهایش هم طولانی تر و دعاهایش بیشتر می شد. گاهی وقت ها هم حجره ای ها سر به سرش می گذاشتند. وقتی آماده #نماز می شد، می گفتند: نامه بنویس! بیا خداحافظی کنیم؛ چون تا نمازت تمام شود، ما مرده ایم یا دست کم پیر شده ایم. #شهید_محمد_جواد_باهنر #سیره_عبادی_شهدا #انس_با_نماز در سیره شهدا #کتاب_شهید_باهنر، نویسنده: مرجان فولاد وند، ناشر: انتشارات مدرسه، نوبت چاپ: هفتم؛ ۱۳۹۲؛ صفحه ۳۱. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
در ایام عقد موقت بودیم. با حمید رفته بودیم حلقه بخریم. موقع برگشت سر حرف که باز شد گفت: «یه چیزی می گم لوس نشیا. یک هفته قبل از اینکه برای بار دوم بیایم خانه شما رفتم حرم (س). به خانم گفتم: یا حضرت معصومه (س) آیا می شود من را به اونی که دوستش دارم و دلم پیشش مانده برسانی؟ من تو را از حضرت معصومه گرفتم». بعد از مراسم عروسی هم که با فامیل ها خداحافظی کردیم و آمدیم خانه، بعد از آنکه قرآن خواندیم، حمید سجاده انداخت و بعد از نماز از حضرت معصومه (س) کرد. خیلی جدی به این عنایت اعتقاد داشت و بعد از هر دست هایش را بلند می کرد و همان جمله ای را که موقع سال تحویل، رو به حرم حضرت معصومه (س) گفته بود تکرار می کرد: «یا حضرت معصومه (س) ممنونم که خانمم را به من دادی و من را به عشقم رساندی». (ع) (حضرت معصومه س) کتاب یادت باشد؛ شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت فرزانه سیاهکالی مرادی؛ همسر شهید، مصاحبه و باز نویسی: رقیه ملا حسینی، نویسنده: محمد رسول ملا حسینی، ناشر: شهید کاظمی، نوبت چاپ: چاپ لیست و نهم؛ ۱۳۹۷؛ صفحات ۴۳ و ۱۲۹-۱۳۰. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
مصیب مجیدی معاون علی آقا بود که قبل از خودش شهید شده بود. در عالم رؤیا ملاقاتش کرد و با التماس به او گفت: دلم برای تو و بقیه شهدای واحد خیلی تنگ شده. از کدام راهکار فتی که به این مقام رسیدی؟ جواب مصیب دو کلمه بود: « » راهکاری که تا صبح شهادتش روز و شبی نبود که اشک توی چشمانش نباشد. به هر بهانه ای گریه می کرد؛ روضه، نماز شب، نماز و حتی توجیه نیروها. با صدای بلند بی ریای بی ریا. برش اول: سال ۱۳۶۶ توی عراق بودیم. یک باره همه را به خط کرد و دستور حرکت داد. آمدیم سر پل ذهاب، ساختمان بخشداری. همان جایی بود که سال ۱۳۶۱ کار اطلاعات و عملیات را از همان جا شروع کرده بود. تک و تنها رفت روی پشت بام بخش داری. الان دیگر صدای گریه اش بلند شده بود. ضجه می زد و برای ما هم دست و پا کرده بود. فریاد می کشید: «خدایا راضی نباش از رفقایم جا بمانم!». برش دوم: آخرین خداحافظی مان بود. می خواست نیمه شب حرکت کند. اما من اصرار داشتم که صبح حرکت کند. می گفتم: شب شگون ندارد. می گفت قول داده ام. گفت: بخوانیم تا خدا آرامش دهد. ساعت دو و نیم شب بود که علی مشغول نماز شد. او مشغول معشوق خودش بود و من هم. می دانستم که این نگاه ها آخرین بهره من از علی است.با یک دست قنوت گرفته بود و شانه هایش از گریه می لرزید. گریه اش تا عمق جانم می نشست و راه نفسم را می گرفت. قنوتش تمام شد؛ اما گریه اش نه. با اینکه زخم های تیر و ترکش نمی گذاشت به راحتی سجده کند؛ اما مشغول بود. هر دو گریه می کردیم. او و من گریه فراق. برش سوم: آخرین مان بود. علی آقا داشت می خواند. امام به رکوع رفت؛ اما علی آقا در قنوت مانده بود. گریه می کرد و با صدای بلند می گفت: «اللهم ارزقنی شهادة فی سبیلک». این آخرین نماز علی در این دنیا بود. روات: حسین رفیعی، محمد محمدی،زهرا پناهی روا(همسر شهید) و سعید یوسفی ؛ روایت حماسه نابغه اطلاعات عملیات سردار شهید علی چیت سازیان، نویسنده: حمید حسام، ناشر: سوره مهر، تاریخ چاپ: ۱۳۹۶- چاپ دوم (اول ناشر)؛ صفحات ۲۵۶، ۲۵۳-۲۵۴، ۲۴۹. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
احمد خلبانی به شدن متدین بود. همیشه قبل از پرواز می گرفت. این عادت احمد به ما هم سرایت کرده بود. روز ۱۸ بهمن ۵۷ بود. برای مأموریتی از پادگان به سمت ارومیه حرکت کردیم. بعد از مأموریت به خاطر وضعیت حاد کشور و تحرکات مرزی عراق، تا ظهر در آسمان بودیم. در حال برگشت بودیم که دستور داده شد تا اطلاع ثانوی در آسمان مناطق مرزی مانور بدهیم. کم کم عصر شد. احمد به خاطر به تأخیر افتادن خیلی ناراحت بود. بالاخره با ذوق و شوق در رادیو گفت: راه حل را پیدایش کردم. مگر حضرت علی (ع) به خاطر شرایط جنگی برخی جنگ ها، بر روی اسب نماز نمی خواند؟ گفتم: گل گفتی! من هدایت بالگردت را به عهده می گیرم، تو نمازت را بخوان. فرامین بالگرد را در دست گرفتم و احمد با خیال راحت نمازش را خواند. این نماز حس بندگی متفاوتی داشت. راوی: غلام رضا شه پرست ؛ خاطرات شهید احمد کشوری؛ نوشته ایرج فلاح و مسعود آب آذری، ناشرز: نشر یا زهرا، چاپ اول-۱۳۹۰؛ صفحه ۵۸-۵۷. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
حاج حسن انس عجیبی با داشت و این روحیه را به نیروهای تحت امرش تسری می داد. قرار بود تستی را در فضای باز تست کنیم. موقع تست باران گرفت. به حاج حسن گفتم: بگذاریمش برای بعد. او مخالفت کرد و گفت: این تست باید الان انجام بگیرد حتی اگر نتیجه اش منفی باشد. اتفاقا نتیجه تست مثبت شد. بچه ها از خوشحالی همدیگر را در آغوش می گرفتند. حاج حسن مثل عادت همیشگی اش شروع کرد به خواندن دو رکعت . بعد از نماز شروع کرد برای بچه ها سخنرانی کردن. توی ذهنم بود که حتما می خواهد از پاداش نیروها برای شان بگوید؛ اما مطلب دیگری گفت: «بچه ها حالا که این تست با موفقیت انجام شده یعنی خدا به ما نگاه کرده و به ما نظر دارد. پس بیاییم از این به بعد به همدیگر قول دهیم نمازمان را بخوانیم.». برای ما می گفت گرنه نماز او همیشه اول وقت بود. ؛ خاطراتی از شهید حسن طهرانی مقدم؛ نویسنده مهدی بختیاری؛ نشر یا زهرا (س)، چاپ سوم- پاییز ۱۳۹۵؛ صفحه ۹۳. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
حسن عاشق بود. البته پای سختی ها و هزینه هایش هم ایستاده بود. برش اول: رفته بودیم . حسن داشت حوالی پاسگاه سوبله تا نبعه را دوربین می زد. تا ظهر چند ساعتی بدون احساس خستگی دوربین زد. ظهر که شد روی همان ریگ ها نماز خواندیم. نماز را به حسن اقتدا کردم. رکوع و سجده ها و قنوتش را طولانی می خواند. توی قنوتش فرازهایی از دعای کمیل را می خواند. برش دوم: حسن می گفت: زمانی که بودم، از ایلام به تهران می آمدم. اتوبوس کرج بود و نزدیک بود که قضا شود. از راننده خواستم که برای نماز نگه دارد. وقتی اصرارم را دید نگه داشت. هوا سرد بود. نماز را در دو سه دقیقه ای خواندم. وقتی برگشتم اتوبوس رفته بود. ساکم را هم با خودش برده بود. راویان: فتح الله جعفری و سید احمد عسکری ؛ زندگی نامه شهید حسن باقری (غلام حسین افشردی) نویسنده: سعید علامیان نشر: سوره مهر نوبت چاپ: سوم- ۱۳۹۷؛ صفحه ۳۹ و ۱۹۵. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
بچه ها باید شما معراج داشته باشد تا حقیقت بندگی را حس کنید. کتاب عارفانه صفحه 39 ┄┅═✧❁••❁✧═┅┄ 📌یک حرف از هزاران https://eitaa.com/joinchat/1348665433C2abac165d0
شب عروسیش بود. اذان که شد، همه را بلند کرد که بخوانند. یکی را فرستاد جلو، بقیه هم پشت سرش، خواندند. ، جلد 16؛ صفحه 48. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
👈مروری بر وصیت نامه امیرالمومنین(ع) در نهج البلاغه 🔹حضرت ده وصیتشان را با قسم مؤکَّد ذکر می فرمایند، فرماید: خدا را خدا را در باره ، نکند آنان گاهی سیر و گاه گرسنه بمانند، و حقوقشان ضایع گردد. 🔹 خدا را خدا را در باره ، حقوقشان را رعایّت کنید که وصیّت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شماست. 🔹خدا را خدا را در باره ، مبادا دیگران در عمل کردن به دستوراتش از شما پیشی گیرند. 🔹خدا را خدا را در باره ، چرا که ستون دین شماست. بارها در روایات از نماز به ستون دین تعبیر شده است. 🔹خدا را خدا را در باره ، تا هستید آن را خالی مگذارید، زیرا اگر کعبه خلوت شود، مهلت داده نمی شوید. 🔹خدا را خدا را در باره با اموال و جانها و زبان های خویش در راه خدا. جهاد با مال یعنی کمک رسانی مالی، جهاد با جان یعنی حضور در میدان معرکه با دشمن و جهاد با زبان یعنی تبلیغ دین با منطق صحیح. 🔹سه توصیه مهم؛ که رئیس فضائل اخلاقی است و و که حضرت به فرمایش نبوی استناد فرموده اند که آشتی دادن دونفر از فضیلت یک سال نماز و روزه بالاتر است. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
یک‌بار حسین خاطره‌ای را از عبادت‌هایش برایم تعریف کرد. می‌گفت: «تصمیم قاطع گرفته بودم که از دوری کنم و معصومانه زندگی کنم. چند قرص نان گرفتم و گذاشتم توی سبد دوچرخه و راه افتادم سمت زمین‌های سبیلی(منطقه‌ای حاصلخیز در شمال دزفول و در شرق رودخانه دز). زمین‌ها مملو بود از گندم. کنار یکی از مزارع گندم، سجاده را پهن کردم و شروع کردم به خواندن. ساعت‌ها گذشت و من مشغول و مناجات و دعا بودم؛ تا اینکه وقت نماز ظهر شد. نماز ظهر و عصر را خواندم و نشستم تا چند لقمه نان بخورم. لقمه اول را گذاشتم توی دهانم که تمام فکر و ذهنم متوجه یک سوال شد. با خودم گفتم: «حسین! اگه قرار باشه تو بری توی بیابان و فقط عبادت کنی و هیچ وسیله و ابزار گناهی دورت نباشه که فایده‌ای نداره! اگه مردی، باید برید توی شهر و اون‌جا باشی و گناه نکنی. اینه که ارزش داره. نه این‌که بری یه جایی‌که هم فراهم نباشه!» حسین گفت: «وقتی به این مسئله خوب فکر کردم، دوباره سوار دوچرخه شدم و رکاب‌زنان برگشتم خانه. برگشتم تا با اماره ترین نفس مبارزه کنم» . راوی: محمود اسفنده ؛ روایت زندگی و خاطرات نوجوان عارف شهید عبد الحسین خبری، نویسنده: گروه روایتگران شهدای دزفول، ناشر: سرو دانا، تاریخ چاپ: دوم- ۱۳۹۵؛ صفحه 74-75. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/