#خرمشهر هنوز سقوط نکرده بود. داخل خانه ها را تونل مانند، به هم وصل کرده بودیم و با عراقی ها می جنگیدیم.
سید از من پرسید: محمد! نمازت را خوانده ای؟
گفتم: این حرف ها چیست؟ خدا هم وسط این گیر و دار از ما #نماز نمی خواهد.
گفت این حرف ها چیست که می زنی؟ بلند شو نمازت را بخوان تا اگر طوریت شد #شهید از دنیا رقته باشی.
گفتم اگر نماز خواندم و وسط نماز طوریم شد چه کنم؟ گفت خیالت راحت.
در #قنوت نماز بودم که خمپاره ای افتاد وسط حیاط و در شیشه ای خانه هزار تکه شد؛ اما چیزیم نشد. وقتی سید آمد و منظره و سلامت مرا دید، گریه اش گرفت. خودش هم شروع کرد به نماز خواندن دوباره.
#شهید_سید_مجتبی_هاشمی
#سیره_عبادی_شهدا
#عواقب_تأخیر_نماز_اول_وقت
راوی: محمد تهرانی
کتاب آقا مجتبی؛ خاطراتی از شهید سید مجتبی هاشمی، نویسنده: محمد عامری، ناشر: تقدیر، نوبت چاپ: دوم- تابستان ۱۳۹۶؛ صفحه ۲۲.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
سال ۶۵ بود و در جاده اهوا اندیمشک سه راهی دهلران آموزش #غواصی می دیدیم. صدای اذان بچه را کنار هم جمع می کرد. حاج آقای اکبر زاده برای خودش حال و هوایی داشت. اولین نفر بود که در صف #جماعت منتظر می نشست تا بچه ها جمع شوند.
موقع #قنوت که می شد انگار یادش می رفت این همه جمعیت پشت سرش نشسته اند. سه بار با سوز و ناله می خواند” «اللهم ارزقنی الشهادة فی سبیلک».
در تاریکی هوا لرزش شانه هایش را می دیدم. با قنوت ملتمسانه اش یک گام به #شهادت نزدیک تر می شد. بعد از نماز حاج آقا #زیارت_عاشورا می خواند و بغض ها یکی یک می ترکید.
#شهید_مجتبی_اکبر_زاده
#سیره_عبادی_شهدا
#قنوت_شهدا
راوی: حاج حسین یکتا
#کتاب_مربع_های_قرمز ؛ خاطرات شفاهی حاج حسین یکتا، نوشته زینب عرفانیان، ناشر: نشر شهید کاظمی، نوبت چاپ: دوم بهار ۱۳۹۷؛ صفحه ۴۲۴.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
مصیب مجیدی معاون علی آقا بود که قبل از خودش شهید شده بود. در عالم رؤیا ملاقاتش کرد و با التماس به او گفت: دلم برای تو و بقیه شهدای واحد خیلی تنگ شده. از کدام راهکار فتی که به این مقام رسیدی؟
جواب مصیب دو کلمه بود: « #راهکار_اشک » راهکاری که تا صبح شهادتش روز و شبی نبود که اشک توی چشمانش نباشد. به هر بهانه ای گریه می کرد؛ روضه، نماز شب، نماز و حتی توجیه نیروها. با صدای بلند بی ریای بی ریا.
برش اول:
سال ۱۳۶۶ توی #ماووت عراق بودیم. یک باره همه را به خط کرد و دستور حرکت داد. آمدیم سر پل ذهاب، ساختمان بخشداری. همان جایی بود که سال ۱۳۶۱ کار اطلاعات و عملیات را از همان جا شروع کرده بود. تک و تنها رفت روی پشت بام بخش داری. الان دیگر صدای گریه اش بلند شده بود. ضجه می زد و برای ما هم #مجلس_روضه دست و پا کرده بود. فریاد می کشید: «خدایا راضی نباش از رفقایم جا بمانم!».
برش دوم:
آخرین خداحافظی مان بود. می خواست نیمه شب حرکت کند. اما من اصرار داشتم که صبح حرکت کند. می گفتم: شب شگون ندارد. می گفت قول داده ام.
گفت: #نماز بخوانیم تا خدا آرامش دهد.
ساعت دو و نیم شب بود که علی مشغول نماز شد. او مشغول معشوق خودش بود و من هم. می دانستم که این نگاه ها آخرین بهره من از علی است.با یک دست قنوت گرفته بود و شانه هایش از گریه می لرزید. گریه اش تا عمق جانم می نشست و راه نفسم را می گرفت. قنوتش تمام شد؛ اما گریه اش نه. با اینکه زخم های تیر و ترکش نمی گذاشت به راحتی سجده کند؛ اما مشغول بود. هر دو گریه می کردیم. او #گریه_وصال و من گریه فراق.
برش سوم:
آخرین #نماز_جماعت مان بود. علی آقا داشت #قنوت می خواند. امام به رکوع رفت؛ اما علی آقا در قنوت مانده بود. گریه می کرد و با صدای بلند می گفت: «اللهم ارزقنی شهادة فی سبیلک».
این آخرین نماز علی در این دنیا بود.
#شهید_علی_چیت_سازیان
#شهید_مصیب_مجیدی
#سیره_عبادی_شهدا
#راهکار_شهادت
روات: حسین رفیعی، محمد محمدی،زهرا پناهی روا(همسر شهید) و سعید یوسفی
#کتاب_دلیل ؛ روایت حماسه نابغه اطلاعات عملیات سردار شهید علی چیت سازیان، نویسنده: حمید حسام، ناشر: سوره مهر، تاریخ چاپ: ۱۳۹۶- چاپ دوم (اول ناشر)؛ صفحات ۲۵۶، ۲۵۳-۲۵۴، ۲۴۹.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
رکود بر جبهه های غرب حاکم شده بود. فرماندهان مصمم بودند عملیاتی را انجام دهند و بهترین گزینه آزاد سازی #ارتفاعات_میمک بود. اما ستون پنجم هم بیکار ننشسته بود و خبرهای جبهه را به دشمن مخابره کرده بود. به همین خاطر منتظر حمله بودند. از طرفی هم طرح عملیات ریخته شده بود و باید انجام می شد.
ولی الله معاون تیپ بود. اشک ریزان به نماز ایستاد. در #قنوت نماز از خدواند طوفان و باران را با هم می خواست. فقط در این صورت بود که آمادگی دشمن غیر فعال می شد.
هنوز از نماز ولی الله و توسل فرماندهان چیزی نگذشته بود که طوفان شروع شد. کم کم به حدی شدت گرفت که در جبهه خودی چادر ها را از جا کند و در جبهه دشمن، دیده بان ها را از ارتفاعات به دل سنگر هاشان کشاند.
با این عنایت الهی عملیات شروع شد. وقتی نیروهای خودی خودشان را بالای سر عراقی ها رساندند، تازه از خواب خوش بیدار می شدند و فقط عده کمی از ا«ها توفیق فرار را پیدا کردند.
#شهید_ولی_الله_چراغچی
#عنایات_و_کرامات_شهدا
#دعاهای_مستجاب
#معنویت_بخشی_به_دفاع_و_جنگ
#کتاب_سی_و_ششمین_روز ؛ زندگی نامه شهید عبد الله صادق. نوشته: سیمین وهاب زاده مرتضوی. نشر: مرکز اسناد انقلاب اسلامی. نوبت چاپ: اول-۱۳۹۴٫ صفحه 57-58.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام (ایتا و هورسا👇)
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/