eitaa logo
برش‌ ها
384 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
331 ویدیو
36 فایل
به نام خدای شهیدان در برشها شهدا دست یافتنی اند. اینجا فرهنگ جهاد و شهادت را به صورت آهسته، پیوسته و به دور از هیاهو روایت می کنیم تا بتوان آن را زندگی کرد. سایت http://www.boreshha.ir/ آپارات www.aparat.com/boreshha.ir بارش فکری @soada313_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
معرفی و بررسی مصاحبه های درباره و و yon.ir/v2po9 ☑️انتخاب شخصیت های کتاب، هوشمندانه می باشد. شهید اول، شهید شروع نهضت است، شهید دوم نقش میانی دارد و در آخرین ماه های قبل از انقلاب و شهید سوم شهید بعد از انقلاب می باشد. هر سه شخصیت از چهره های تأثیر گذار در انقلاب و دارنده نقش کلیدی در تحولات پیرامونی خود می باشند. تنوع انتخاب هم جالب است: یکی بازاری و کاسب، دومی روحانی و سومی دانشگاهی و معلم می باشد. ☑️مصاحبه صریح با خانواده شهدا مهم ترین شاخصه کتاب حاضر می باشد. البته این صراحت می توانست با یک بازنگری و ویرایش متن همراه باشد که در این صورت هم کتاب مختصر تر می شد و هم برای خواننده دلپذیرتر می نمود. البته این مصاحبه ها با قالب روزنامه و مجله سازگاری بهتری دارد تا کتاب. ☑️درج تصاویر متعدد و مختلف سبب جذابیت کتاب می شود؛ اما چون تصاویر عموما به صورت تمام صفحه درج شده است، با سیاه و سفید بودنش چندان سازگاری ندارد. نویسنده می توانست در آخر هر فصل تعدادی از تصاویر را به صورت یک چهارم صفحه بیاورد و نیازی به این همه اشغال فضا نبود. ☑️یکی از محسنات کتاب، پاورقی های متعدد و مفصل آن می باشد. نویسنده محترم در هر موردی که اصطلاح و یا اسامی که برای خواننده ممکن است نا آشنا باشد را مفصلا وبا فونت ریز درپاورقی توضیح داده است. شاید همه خوانندگان رغبت به خواندن این پاورقی ها نداشته باشند؛اما بودنش ضرورت دارد واز نقاط قوت کتاب میباشد. ☑️به نظر می رسد کتاب خیلی مشوش است و نقشه ازقبل تهیه شده ای برای نویسنده... 👇
وقتی #شهید_رجایی در زندان بود، افرادی پول هایی می آوردند. اول فکر می کردم که #هدیه است و می خواهند ببخشند؛ اما می گفتند که این مبلغ را از آقای رجایی#قرض کردند. یک بار #شهید_باهنر مبلغی حدود هشتاد هزار تومان آورد که به آقای رجایی بدهکار بودند. این مبلغ را دادم برادر آقای رجایی با آن کار می کرد و سودش را می داد برای مخارج خانه. #شهید_محمد_علی_رجایی #سیره_اقتصادی_شهدا #قرض_دادن_در_سیره_شهدا راوی: عاتقه صدیقی؛ همسر شهید #کتاب_سه_شهید ؛ مصاحبه هایی د رمورد شهیدان طیب، اندرزگو و رجایی، نویسنده: حمید داود آبادی، ناشر: نشر شهید کاظمی، نوبت چاپ: اول-۱۳۹۵؛ صفحه ۲۰۲. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
طیب واقعا عاشق (ع) بود. وقتی مادرم به برخی از خرج هایش اعتراض می کرد، می گفت: من زندگی و پولی را که به دست می آورم به دو قسمت تقسیم می کنم. قسمتی از آن را خرج خودم می کنم و قسمتی را هم خرج امام حسین (ع) می کنم. همیشه در همان میدان تره بار گوسفندان زیادی را می خرید و می گذاشت بچرند و پروار شوند تا در محرم در حسینیه ها و تکایا و خرج امام حسین (ع) ذبح شوند. راوی: بیژن حاج محمد رضا؛ فرزند شهید ؛ مصاحبه هایی د رمورد شهیدان طیب، اندرزگو و رجایی، نویسنده: حمید داود آبادی، ناشر: نشر شهید کاظمی، نوبت چاپ: اول-۱۳۹۵؛ صفحه ۱۸ و ۲۲. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
سال ۱۳۵۱ در قم ساکن بودیم. پدر و مادرم را که خانه ما را بلد بودند، دستگیر کرده بودند و آنها بالاجبار خانه ما را معرفی کرده بودند. ساعت ۱۲ شب بود که آقا دل دردی داشت و رفت درمانگاه. زنگ خورد رفتم دم در. دیدم خانه تحت نظر است. ساعتی بعد آقا با همان لباس به خانه آمدند. خیلی تعجب کردم. گفتم: مگر خانه تحت نظر نبود؟ گفت: وقتی که می آمدم مأموران جلوی در خانه بودند. «وَ جَعَلْنَا مِن بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدّاً وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً فَأَغْشَیْنَاهُمْ فَهُمْ لَا یُبْصِرُونَ» (سوره یس آیه ۹) را خواندم. آنها مرا نمی دیدند و وارد خانه شدم. غروب روز بعد وسایل خانه را جمع کردیم و رفتیم. راوی: کبری سیل پور؛ همسر شهید ؛ مصاحبه هایی د رمورد شهیدان طیب، اندرزگو و رجایی، نویسنده: حمید داود آبادی، ناشر: نشر شهید کاظمی، نوبت چاپ: اول-۱۳۹۵؛ صفحه ۷۶. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
بعد از تظاهرات رژیم پهلوی خیلی به طیب فشار می آورد که به گردن بگیرد از (ره) پول گرفته تا شورش راه بیاندازد. زندانی های ۱۵ خرداد را به صف کرده بودند تا دیگر زندانی ها عبرت بگیرند. به طیب دست بند قپونی* زده بودند. زیر شکنجه عرق از بدنش می ریخت. گفته بودند: اگر در محضر امام به ایشان بتوپی آزاد می شوی. پدرم می گفت: وقتی مرا خدمت امام بردند، تا چشمم به این مرد خدا و نورانی افتاد، گفتم: سید! تو را به جدت قسم! آیا تا کنون مرا دیده ای؟ تو به من پول دادی؟ امام گفت: نه من تو را دیده ام و نه از من پولی گرفته ای. ولی الحق که تو یک آدم ای هستی. وقتی هم که اطرافیان فشار می آوردند که «یک کلمه می گفتی و خودت را خلاص می کردی». پدرم می گفت: تنها امید زندگی من خدمت به خانواده (ع) است. چه طور بیایم و خانواده امام (ع) را زیر پای این دژخیم ها بیاندازم. زندگی دو روزه دنیا چه ارزشی دارد که به خاطر آن دروغ بگویم. می گفت: من عمر خودم را کرده ام. در پایان عمر، حاضر نیستم به مرجع تقلیدی که جانشین (عج) است تهمت نمی زنم. من به دستگاه امام حسین (ع) خیانت نمی کنم. راوی: بیژن حاج محمد رضا؛ فرزند شهید ؛ مصاحبه هایی د رمورد شهیدان طیب، اندرزگو و رجایی، نویسنده: حمید داود آبادی، ناشر: نشر شهید کاظمی، نوبت چاپ: اول-۱۳۹۵؛ صفحه ۳۹-۳۸ و ۵۳-۵۲. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
شهید اندرزگو با اینکه همیشه در حال مبارزه و اختفا بودند؛ اما خیلی عالی داشتند. چهار با تمام خانه ما را غارت کرد. در یکی از این غارت ها همه کتاب های آقا را بردند که به اذعان خود ایشان، قیمت آنها دویست هزار تومان بود. این مبلغ در سال های قبل از انقلاب مبلغ بسیار بالایی بود. راوی: کبری سیل پور؛ همسر شهید ؛ مصاحبه هایی در مورد شهیدان طیب، اندرزگو و رجایی، نویسنده: حمید داود آبادی، ناشر: نشر شهید کاظمی، نوبت چاپ: اول-۱۳۹۵؛ صفحه ۸۶. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
رجایی وقتی #وزیر آموزش و پرورش بود شب ها پرونده های گزینشی #معلمان را به خانه می آورد. یک شب که توجه کردم دیدم برای برخی پرونده ها پنج یا شش سال ارفاق می زد و پیش از موعد دستور #بازنشستگی شان را صادر می کرد. گفتم: آقای رجایی! این همه ارفاق؟ می گفت: بعضی از نیروها را باید تخلیه کنیم. باید بهشان پول بدهیم؛ حتی ازشان خواهش و تمنا کنیم که در آموزش و پرورش نباشند. #شهید_محمد_علی_رجایی #سیره_اداری_شهدا #آداب_سلامت_اداری راوی: عاتقه صدیقی؛ همسر شهید #کتاب_سه_شهید ؛ مصاحبه هایی د رمورد شهیدان طیب، اندرزگو و رجایی، نویسنده: حمید داود آبادی، ناشر: نشر شهید کاظمی، نوبت چاپ: اول-۱۳۹۵؛ صفحه ۲۱۰. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
چند نفر #پاسبان آمدند میدان بار و به بهانه گوسفندهای طیب به وی اهانت کردند. خون طیب بود جوش آمد و #سیلی محکمی به پاسبان زد و مردم ریختند سرشان و ماشین شان را هم آتش زدند. با دعوت طیب، مردم بازار را تعطیل کردند و سمت خیابان نخست وزیری به راه افتادند. طیب با #اسد_الله_علم دیدار کرد و با برکناری رئیس کلانتری و شهردار ناحیه همه چیز خاتمه یافت. در این #تظاهرات وقتی طیب جلوی ساختمان رسید، چند نفر از مأموران او را به داخل ساختمان دعوت نمودند. او قبول نمی کرد. گفتند: فعلا بیا #ناهار بخوریم تا بعد. ایشان گفته بود: با وجود جمعیتی که دنبالم آمده اند، تنها خوری نمی کنم. ساعتی بعد چند کامیون ارتشی دور مردم را گرفتند و برای همه جمعیت غذای ارتشی تقسیم کردند. همه کنار خیابان ناهارشان که خورش قیمه بود خوردند و پدرم رفت داخل ساختمان. #شهید_طیب_حاج_رضایی #سیره_غذایی_شهدا #پرهیز_از_تک_خوری راوی: بیژن حاج محمد رضا؛ فرزند شهید #کتاب_سه_شهید ؛ مصاحبه هایی در مورد شهیدان طیب، اندرزگو و رجایی، نویسنده: حمید داود آبادی، ناشر: نشر شهید کاظمی، نوبت چاپ: اول-۱۳۹۵؛ صفحه ۱۹-۲۰. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
سه روز بعد از تظاهرات ، از کلانتری آمدند دنبال پدرم. می گفتند: نیم ساعته می رویم و می آییم. وقتی وارد شهربانی می شوند به این بهانه که تیمسار فردی عصبانی است، پاها و دست های طیب را با زنجیر می بندند. وقتی وارد شدیم، “حسین آقا مهدی” هم آنجا بود. نصیری بعد از نیم ساعت بی محلی شروع کرد به دادن های ناموسی به “حسین آقا مهدی”. دیدم اگر همین طور ساکت بنشینم به من هم فحش خواهد داد. اعتراض کردم که حق نداری فحش بدهی. نصیری عصبانی شد و گفت: «به تو هم فحش می دهم». عصبانی شدم و با دست و پای بسته پریدم روی میز و شروع کردم به زدن نصیری که مأمورها آمدند داخل و ما را جدا کردند. پدرم از طریق سرهنگ احمدی پیغام فرستاد که برایم پول بفرستید. با این کاری که کردم حتما مرا به بندر عباس تبعید خواهند کرد. چند ماه بعد توانستیم وقت ملاقات بگیریم. ار آن طیب ۱۴۰ کیلویی خبری نبود. زیر بار شکنجه ها شکسته شده بود و وزنش بیش از هشتاد کیلو نمی شد. راوی: بیژن حاج محمد رضا؛ فرزند شهید ؛ مصاحبه هایی در مورد شهیدان طیب، اندرزگو و رجایی، نویسنده: حمید داود آبادی، ناشر: نشر شهید کاظمی، نوبت چاپ: اول-۱۳۹۵؛ صفحه ۲۶-۲۸. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
منزل ما در مشهد با منزل حضرت آقا چند کوچه بیشتر فاصله نداشت. در خاطر دارم که شهید اندرزگو برای این عزیزان کلاس آموزش اسلحه گذاشته بود؛ برای حضرت آقا، شهید هاشمی‌نژاد و آیت‌الله واعظ طبسی. یکی از خاطراتی که رهبر معظم انقلاب برایم تعریف کردند، این بود که بارها پدرم را در کوچه و خیابان دیده بودند و بعد از سلام و احوال‌پرسی متوجه‌شده بودند که در دست او زنبیلی پر از مهمات و اسلحه است و با خون خون‌سردی کامل آن‌ها را به خود جابجا می‌کرد. پدرم بارها ما راه هم هنگام جابه‌جایی مهمات با خود می‌برد تا این عملیات شکلی عادی‌تر به خود بگیرد البته ما این‌ها را بعدها از زبان حضرت آقا شنیدیم و آن زمان متوجه نمی‌شدیم. از حضرت آقا شنیدیم که: «یک روز آقای اندرزگو را در بازار "سرشور" مشهد دیدم که با یک می‌آمد. موتور را که نگه‌داشت؛ دیدم چند در عقب موتور خود دارد. از او درباره‌ی خروس‌ها پرسیدم، جواب داد که «این‌ها این خروس‌ها استثنایی‌اند و تخم می‌گذارند!» حضرت آقا فرمودند: « را که کنار زدند، دیدم زیر پای خروس‌ها پر از و اسلحه است». : سید مهدی اندرزگو؛ فرزند شهید ؛ مصاحبه هایی در مورد شهیدان طیب، اندرزگو و رجایی، نویسنده: حمید داود آبادی، ناشر: نشر شهید کاظمی، نوبت چاپ: اول-۱۳۹۵؛ صفحه 106-107.. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/