سه روز بعد از تظاهرات #پانزده_خرداد ، از کلانتری آمدند دنبال پدرم. می گفتند: نیم ساعته می رویم و می آییم. وقتی وارد شهربانی می شوند به این بهانه که تیمسار #نصیری فردی عصبانی است، پاها و دست های طیب را با زنجیر می بندند.
وقتی وارد شدیم، “حسین آقا مهدی” هم آنجا بود. نصیری بعد از نیم ساعت بی محلی شروع کرد به دادن #فحش های ناموسی به “حسین آقا مهدی”.
دیدم اگر همین طور ساکت بنشینم به من هم فحش خواهد داد. اعتراض کردم که حق نداری فحش بدهی. نصیری عصبانی شد و گفت: «به تو هم فحش می دهم». عصبانی شدم و با دست و پای بسته پریدم روی میز و شروع کردم به زدن نصیری که مأمورها آمدند داخل و ما را جدا کردند.
پدرم از طریق سرهنگ احمدی پیغام فرستاد که برایم پول بفرستید. با این کاری که کردم حتما مرا به بندر عباس تبعید خواهند کرد.
چند ماه بعد توانستیم وقت ملاقات بگیریم. ار آن طیب ۱۴۰ کیلویی خبری نبود. زیر بار شکنجه ها شکسته شده بود و وزنش بیش از هشتاد کیلو نمی شد.
#شهید_طیب_حاج_رضایی
#سیره_اخلاقی_شهدا
#ظلم_ستیزی_در_سیره_شهدا
راوی: بیژن حاج محمد رضا؛ فرزند شهید
#کتاب_سه_شهید ؛ مصاحبه هایی در مورد شهیدان طیب، اندرزگو و رجایی، نویسنده: حمید داود آبادی، ناشر: نشر شهید کاظمی، نوبت چاپ: اول-۱۳۹۵؛ صفحه ۲۶-۲۸.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
برش ها
#شهید_امروز #شهید_عبد_الله_میثمی .
تازه از زندان آزاد شده بود که راهی روستاهای محروم چهار محال و بختیاری شد. با چند جلد کتاب، رساله و چند نوار ضبط صوت از امام خمینی (ره) و یک دست قبا و #عمامه سفید.
می گفت: من به دست مردم آزاد شده ام و آن دو سالی که زودتر آزاد شده ام، باید شبانه روز برای مردم #خدمت کنم.
به روستا که رفت، مردم استقبالش نکردند و عده ای نادان، سنگ و #فحش نثارش کردند و با برخورد ژاندارمری مواجه شد. اما کوتاه نیامد. مقاومتش سبب شد تا مردم کم کم دورش را بگیرند.
#زمستان 1357بود و شیخ هر شب، خودش را در شب نشینی های مردم حاضر می کرد و پس از بیان چند #مسئله_شرعی سر صحبت را باز می کرد. یک شب مشغول صحبت با جوانان بود که مأموران ژاندارمری سر رسیدند و گفتند: آشیخ! این مردم نماز و روزه شان را بلدند و نیاز به ملا ندارند. میثمی تا چشم باز کرد خودش را در بیابان برهوت پر از حیوانات وحشی یافت.
از همانجا دوباره عزم روستا کرد. وقتی به آنجا رسید، داشت صبح می شد. شیخ دوباره منسجم تر از قبل، روحیه و عزم مردم را بازیابی کرد.
می گفت: ما حتی یک روز هم به اندازه #پیامبر اسلام (ص) سختی نکشیده ایم. چه بهتر که آبروی ما به خاطر اسلام برود، نه چیز دیگر.
دیگر کاری از دست ژاندارمری بر نمی آمد. دیگر شیخ تنها نبود. یک روستا پشت شیخ بود.
به فرمانده ژاندارمری گفته بود که میدان را خالی نخواهد کرد. آخر سر مأموران ژاندارمری بازداشتش کرده و در یک بیابان رهایش کردند.
می گفت: آن روز ها خیلی دوست داشتم که دوباره بازداشت شوم تا چند سرباز را وادار به فرار کنم یا یک نفوذی مؤمن در ارتش پیدا کنم.
#شهید_عبد_الله_میثمی
#سیره_تبلیغی_شهدا
#سوز_هدایت_گری
#کتاب_تنها_سی_ماه_دیگر ، نوشته: مصطفی محمدی، ناشر: فاتحان، تاریخ چاپ: ۱۳۹۰- سوم؛ صفحه 60-61 و 65-67.
#کتاب_یادگارن ، ج5، چاپ دوم 1388، ناشر روایت فتح، خاطره 36.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/