روزی مدرس به روستای مهیار در اطراف اصفهان رفته بود. در آن منزلی که مهمان بود، روضه خوانی بالای #منبر رفته بود و روضه مفصلی خواند. بعد از منبر موقع نماز شد. مدرس برای وضو، لب حوض رفت. در آنجا پیرمردی را دید که #وضو گرفتن بلد نبود. خیلی ناراحت شد.
آن واعظ را صدا کرد و گفت: «آقا! منبر فقط #روضه_خوانی نیست. هدف امام حسین (ع) عالی تر بوده است. شما اگر به وظیفه خود که آموختن احکام و اخلاق به مردم پرداخته بودید، این پیر مرد وضویش را اشتباه نمی گرفت. آموزش احکام کاری ندارد. علم چندانی هم نمی خواهد. کافی است #رساله یکی از مراجع را بگیری و برای مردم بخوانی. شما فقط منتظرید که بز پیر زنی بزاید فورا ظرف می فرستید و آغوز می طلبید. شما وظایف مهم تری هم دارید. مسائل شرعی را لا اقل به مردم بیاموزید».
#شهید_سید_حسن_مدرس
#سیره_تبلیغی_شهدا
#بایسته_های_تبلیغی
#رسالت_روحانیت
#کتاب_تنها_در_محراب ؛ برگ هایی از زندگی شهید آیت الله سید حسن مدرس ؛ پدید آورنده: مؤسسه فرهنگی خاکریز ایمان و اندیشه؛ ناشر: خیزش نو ؛ نوبت چاپ: اول-۱۳۹۵؛ صفحه ۱۶.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
تازه وارد اردوگاه غواصان لشکر در نزدیکی #سد_گتوند شده بودیم. کریم مطهری نیا جوانی را با دست نشان داد که می گفت: از آن جوان های با معرفتی است که هم می جنگد و هم درس #طلبگی می خواند. تو چارتِ سازمانیِ اشک و دعاست. گویا مهره مار دارد و بچه ها را اسیر خودش کرده است.
جوان کلمن قرمز رنگی دست گرفته بود و در گرمای 45 درجه جنوب به بچه ها آب خنک می داد. آب را که با لبخند می داد دستشان ذکر «یا عظشان» از آنها طلب می کرد.
وقت نماز هم که می شد کلمن را کناری گذاشت. #عمامه ای به سر گذاشت و آمد جلوی بچه ایستاد و نماز خواند. بچه ها به راستی ساعد گردان می دانستندش. می گفتند از زمانی که وارد گردان شده #نماز_صبح بچه ها یک دقیقه هم پس و پیش نشده است.
#شهید_نادر_عبادی_نیا
#سیره_تبلیغی_شهدا
#تبلیغ_چهره_به_چهره
#کتاب_غواص_ها_بوی_نعنا_می_دهند؛ نوشته حمید حسام؛ نشر شهید کاظمی؛ جاپ اول ناشر-بهار 1398 ؛ صفحه 16-15 و 19.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
تازه از زندان آزاد شده بود که راهی روستاهای محروم چهار محال و بختیاری شد. با چند جلد کتاب، رساله و چند نوار ضبط صوت از امام خمینی (ره) و یک دست قبا و #عمامه سفید.
می گفت: من به دست مردم آزاد شده ام و آن دو سالی که زودتر آزاد شده ام، باید شبانه روز برای مردم #خدمت کنم.
به روستا که رفت، مردم استقبالش نکردند و عده ای نادان، سنگ و #فحش نثارش کردند و با برخورد ژاندارمری مواجه شد. اما کوتاه نیامد. مقاومتش سبب شد تا مردم کم کم دورش را بگیرند.
#زمستان 1357بود و شیخ هر شب، خودش را در شب نشینی های مردم حاضر می کرد و پس از بیان چند #مسئله_شرعی سر صحبت را باز می کرد. یک شب مشغول صحبت با جوانان بود که مأموران ژاندارمری سر رسیدند و گفتند: آشیخ! این مردم نماز و روزه شان را بلدند و نیاز به ملا ندارند. میثمی تا چشم باز کرد خودش را در بیابان برهوت پر از حیوانات وحشی یافت.
از همانجا دوباره عزم روستا کرد. وقتی به آنجا رسید، داشت صبح می شد. شیخ دوباره منسجم تر از قبل، روحیه و عزم مردم را بازیابی کرد.
می گفت: ما حتی یک روز هم به اندازه #پیامبر اسلام (ص) سختی نکشیده ایم. چه بهتر که آبروی ما به خاطر اسلام برود، نه چیز دیگر.
دیگر کاری از دست ژاندارمری بر نمی آمد. دیگر شیخ تنها نبود. یک روستا پشت شیخ بود.
به فرمانده ژاندارمری گفته بود که میدان را خالی نخواهد کرد. آخر سر مأموران ژاندارمری بازداشتش کرده و در یک بیابان رهایش کردند.
می گفت: آن روز ها خیلی دوست داشتم که دوباره بازداشت شوم تا چند سرباز را وادار به فرار کنم یا یک نفوذی مؤمن در ارتش پیدا کنم.
#شهید_عبد_الله_میثمی
#سیره_تبلیغی_شهدا
#سوز_هدایت_گری
#کتاب_تنها_سی_ماه_دیگر ، نوشته: مصطفی محمدی، ناشر: فاتحان، تاریخ چاپ: ۱۳۹۰- سوم؛ صفحه 60-61 و 65-67.
#کتاب_یادگارن ، ج5، چاپ دوم 1388، ناشر روایت فتح، خاطره 36.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
روحانی قبلی گردان به خاطر عدم توجه رزمنده ها به سخنانش و صحبت در حین سخنرانی، ناراحت شده و رفت. علی شد امام جماعت و سخنران.
بعد از نماز وقتی صحبتهایش شروع شد، باز بچه ها در حال صحبت بودند. گفت: نمی خواهم حرف های تکراری بزنم. می خواهم حرف هایی بزنم که وقتی دچار شک و تردید شدید و #شیطان در فراموشاندن #شهادت می کوشد، به دادتان برسد. بعد از سخنرانی برای تجدید وضو وقت هست، اگر کسی هم حرف مهمی دارد بیرون صحبت کند و برای نماز دوم بیاید. در آخر هم روضه حضرت رقیه (س) را خواند.
فردا شب دیگر جایی در سالن نبود و عدهّ ای هم بیرون نشسته بودند.
#شهید_علی_سیفی_نسب
#سیره_تبلیغی_شهدا
#بایسته_های_تبلیغی
#مخاطب_شناسی
#کتاب_بیا_مشهد، نویسنده و ناشر گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، چاپ ۱۳۹۵؛ ص 113-114.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
در سال ۱۳۴۱ قرار شده بود یک نماینده از طرف #حوزه_علمیه_قم برای #تبلیغات_اسلامی عازم #ژاپن شود. قرعه به نام #شهید_باهنر افتاد.
ایشان برای انجام مقدمات سفر و آموزش زبان انگلیسی که زبان دوم ژاپنی ها محسوب می شد، عازم تهران شد. اما بعد از چند ماه تحولاتی پیش آمد که ایشان ماندن در تهران و مبارزه با رژیم ستم شاهی را به رفتن به ژاپن ترجیح داد.
ایشان درباره لغو سفرژاپن به یکی از دوستانش می نویسد:
من میتوانستم به این سفر بروم ، #مسلمانان_ژاپن و شرق آسیا را ببینم و برای آنها سخنرانی کنم. مدتی هم به دور از قیل و قال و کارهای نشریه و درس و مشق حوزه و دانشگاه ، در سواحل زیبای ژاپن برای خودم قدم بزنم و از طبیعت زیبای آنجا لذت ببرم؛ اما رحلت آیت الله بروجردی و بیعت علما و مراجع با #امام_خمینی از سویی، و شاخ و شانه کشیدن های اخیر رژیم از سوی دیگر، سبب شد که عطای ژاپن را به لقایش ببخشم و در تهران بمانم.
بله قصد دارم تهران ساکن تهران شوم؛ چون احساس میکنم حضور بیشتر در هیئتهای موتلفه و ارتباط با #مراکز_فرهنگی تهران از جمله دانشگاه، دست ما را برای کارهای بهتر و بیشتر باز میکند.
#شهید_محمد_جواد_باهنر
#سیره_سیاسی_شهدا
#سیره_تبلیغی_شهدا
#سیره_اخلاقی_شهدا
#تشخیص_اولویت_ها
#فرار_از_عافیت_طلبی
#کتاب_گلستان_در_آتش؛ نویسنده: ابراهیم حسن بیگی. ناشر: سوره مهر؛ نوبت چاچ: چهارم-۱۳۹۰٫ صفحه ۲۲.
#کتاب_خورشید_کویر؛ ناشر: نشر شاهد. نوبت چاپ: سوم-۱۳۹۵٫ صفحه ۳۶.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
🔅هم بند فضل الله یک کمونیستی بود که در یک خانواده مذهبی بزرگ شده بود. همیشه نمازخواندن های دیگران را مسخره می کرد.
🔹 فضل الله که نماز می خواند، او را هم دعوت به نماز کرد.
▪️زندانی گفت: بی خود مرا با شیطان در جنگ نیانداز که من به چیزی اعتقاد ندارم.
🌦آن شب خیلی با هم صحبت کردند. زندانی همان شب خواب پدرش را می بیند که روبروی آتش تنور نشسته و عصبانی نگاهش می کرد.
🔸فضل الله چهل روز با او مدارا می کند تا آنکه بعد از چهل روز زندانی کمونیست پا روی غرورش می گذارد و از فضل الله کمک می خواهد. فضل الله می گوید دل سپردن اول راه است و پاک شدن از گناهان قدم بعدی.
🔷به حمام می فرستدش تا #غسل_توبه کند. لباس خودش را هم می دهد تا بپوشد و شهادتین بگوید.
🔶بعد از مدتی آزاد که می شود، به خانه برادرش می رود. همان ابتدای ورود مهر و جا نماز می خواهد و مسیر قبله را.
🌀برادرش آمده بود پی فضل الله. می گفت چه کردی با این برادر من که از اول عمرش نه نماز بلد بود و نه خوانده و نه روزه گرفته بود.
🔸هر چه می پرسید فضل الله طفره می رفت.می گفت: «اگر من هم چیزی گفته باشم، خودش آمادگی داشته».
#شهید_فضل_الله_محلاتی
#سیره_تبلیغی_شهدا
#خاطرات_زندان
▫️راوی: اقلیم سادات شهیدی؛ همسر شهید
📚مجموعه #نیمه_پنهان_ماه، جلد ۲۱؛ محلاتی به روایت همسر شهید، نویسنده: معصومه شیبانی، ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: دوم- ۱۳۹۵؛ صفحه ۴۲-۳۹.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸