شغل آقا مهدی جمع کردن #ضایعات و نان خشک و پلاستیک و این طور چیزها بود. همیشه کلیه درد داشت. محکم می بستشان.
ضایعات را از دوره گردها می خرید و عمده ای می فروخت. اصلا بابت کارش #حجالت نمی کشید. می گفت: «نان حلال در آوردن که خجالت ندارد».
یک شب دعوت شده بودیم #تالار طلاییه برای عروسی. خیلی مرتب و شیک سوار #نیسان شدیم و حرکت کردیم. توی راه چشم آقا مهدی به مقداری #بطری_نوشابه خالی افتاد که له شده وسط خیابان افتاده بود.
سریع ترمز کرد و دنده عقب گرفت و می خواست با آن لباس ها پیاده شود برای برداشتن شان و پیاده هم شد. می گفت: «مگه میشه از اینا گذشت».
هر چه اصرار کردم که لباس هات کثیف می شود، زیر بار نرفت. می گفت: «شماها نمی دونید اینا همش پوله».
گفتم: «اگه پشت ماشین ضایعات باشه تالار راهمون نمیدن». می خندید و می گفت: «ناراحت نباش. میریم ضایعات تالار هم جمع می کنیم».
#شهید_مهدی_قاضی_خانی
#سیره_اقتصادی_شهدا
#کسب_روزی_حلال
راوی: همسر شهید
#کتاب_بابا_مهدی؛ خاطراتی از شهید مهدی قاضی خانی؛ گردآوری: حسین سلمان زاده و علی غیوران؛ ناشر: نارگل؛ نوبت چاپ: اول-۱۳۹۵٫ صفحه ۲۸ و ۴۶.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/