تازه به محل جدید آمده بودیم. آن روزها محمود رضا نوجوان بود. #پنج_شنبه ها اتوبوسی مردم را از جلوی مسجد سوار می کرد و می برد مسجد جامع برای #دعای_کمیل.
من به بهانه اشتغالات درسی کمتر شرکت می کردم. اما محمود رضا کبوتر جلد این مراسم بود.
بار اولی که رفته بود و کلی گریه کرده بود، بهش گفتم خوب بود؟
گفت: «حیف است آدم این دعا را بخواند بدون این که بداند چه می گوید».
هر موقع نوای دعای کمیل را می شنوم، این جمله محمود رضا مرا به حیرت می اندازد.
#شهید_محمودرضا_بیضایی
#سیره_عبادی
#دعای_کمیل_شهدا
#خاطرات_مناسبتی (پنج شنبه ها)
راوی: برارد شهید
#کتاب_تو_شهید_نمی_شوی ؛ حیات جاودانه شهید محمود رضا بیضایی به روایت برادر، نشر معارف، نوبت چاپ: سوم-زمستان ۱۳۹۶؛ صفحه ۱۶.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
علی #طلبه بود و بی سیم چی من. در منطقه عملیاتی #کربلای_چهار پشت موانع گیر افتاده بودیم. یک عراقی در پنج متری ما مستقر شده بود و به سمت ما با تیر بار گشوده بود. حدود 100 تیر به سمت من انداخت به طوری که تمام سیم های سیم خاردار قطع شد. خشاب اسلحه ام هم کنده شده بود و تیر اندازی نمی کرد.
اشهد خودم را خواندم. در عجب بودم چطور از آن همه تیر یکی هم به ما نمی خورد. به سمت راست خودم نگاه کردم. شیخ علی دست به آسمان برده بود و خاضعانه دعا می کرد. عراقی هم از ما بیشتر متعجب بود. در آخر یک نارنک انداخت جلوی شیخ علی. نارنک منفجر شد؛ اما علی هم چنان دست به دعا بود و هیچ زخمی هم برنداشت.
عراقی به ناچار اسلحه اش را انداخت و جیغ زنان فرار می کرد و 30 نفر دیگر هم همراهش فرار کردند.
در عرض پنج دقیقه خط 700 متری را تصرف کردیم. اینجا اسلحه نبود که کارایی داشت، اسلحه دعا کار کمک کارمان بود.
#شهید_علی_زنگی_آبادی
#سیره_عبادی
#دعاهای_مستجاب
راوی: حمید شفیعی
#کتاب_رندان_جرعه_نوش؛ خاطرات حمید شفیعی، نویسنده و راوی: حمید شفیعی، تدوین گر: محمد دانشی، ناشر: سماء قلم، نوبت چاپ: اول- ۱۳۸۴؛ صفحه 178-177.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
علی خواب دیده بود #شهید میشود. صبح که بیدار شد حال هوای عجیبی داشت. رفت توی میدان مین منطقه خیبر و شروع کرد و خنثی کردن مین های والمری. ۷۰۰- ۸۰۰ مین را خنثی کرده بود. جورابش را هم در آورده بود و چاشنی های شان را ریخته بود داخل آن. مطمئن بود شهید میشود.
خودش می گفت: «وقت #اذان شد. مردد بودم نمازم را بخوانم یا بقیه کار را تمام کنم. پیش خودم گفتم: بگذار این چند تا مین را هم تمام می کنم، بعد می روم سر وقت نماز».
همان موقع پایش رفت روی مین. تمام چاشنیهای داخل جوراب هم منفجر شد. پایش قطع شد و تمام بدنش هم زخمی؛ اما شهید نشد.
می گفت: چون نمازم را #اول_وقت نخواندم، از شهدا جا ماندم.
#شهید_علی_محمود_وند
#سیره_عبادی
#نماز_اول_وقت
#راهکار_شهادت
#کتاب_یادگاران ، جلد ۳۰، کتاب علی محمود وند، نویسنده: افروز مهدیان، ناشر: روایت فتح، چاپ اول: ۱۳۹۴؛ خاطره شماره 10.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
https://eitaa.com/boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
🔺اتمام حجت!
▫️اکبر علوی:
🔹محمود عصر تاسوعا، سخن رانی کرد و گفت:«حجت من بر شما تمام! روز قیامت نگید کسی بهتون نگفت که نمازتون رو اول وقت بخونید. وضو بگیرد منتظر بنشینید تا اذان شروع بشه، بعد به نماز بایستید؛ این جور نباشید که همین طور راه برید تا اذان شروع بشه، بعد مجبور باشید نماز بخونید. آرزوتون این باشه که با خدا حرف بزنید».
#شهید_محمود_اخلاقی
#سیره_عبادی
#آداب_نماز
📚#کتاب_نذر_قبول ؛ کتاب خاطرات شهید محمود اخلاقی، نویسنده: اشرف سیف الدینی، ناشر: اداره کل حفظ و نشر ارزش های دفاع مقدس کرمان، نوبت چاپ: اول – ۱۳۸۸؛ صفحه ۶۵.
🌷
✂️برشها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir