#افطاری محمود بیشتر اوقات نان خرما بود. اگر کنار سفره خرما و شله زرد بود، فقط نان و خرما می خورد و اعتراض می کرد که چرا چند نوع غذا درست کردید؟
یک بار گفتم: داداش! تو با این کارهایت می خواهی #حضرت_علی (ع) شوی؟! او که خودش فرموده نمی توانید مانند من زندگی کنید.
گفت: مثل ایشان زندگی کردن کار سختی است؛ اما ایشان هرگز آن را نفی نکرده اند. اگر مثل حضرتش نشوم، می توانم حداقل ابوذر باشم.
#شهید_محمود_اخلاقی
#سیره_اخلاقی_شهدا
#بلند_همتی
#شهدا_و_اهل_بیت ع
#شهدا_و_امام_علی ع
#مراقبات_ماه_رمضان
#خاطرات_رمضانیه
راوی: خواهر شهید
#کتاب_نذر_قبول ؛ کتاب خاطرات شهید محمود اخلاقی، نویسنده: اشرف سیف الدینی، ناشر: اداره کل حفظ و نشر ارزش های دفاع مقدس کرمان، نوبت چاپ: اول – ۱۳۸۸؛ صفحه ۱۶ و ۱۷ خاطره شماره ۹ و ۱۰.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
بعد از عملیات خیبر که منطقه کمی آرام شده بود، مادر علی اصرار کرد که باید برویم خواستگاری. علی سعی می کرد از زیر این اصرارها در برود و می گفت: من مرد جنگم. دوست ندارم دختر مردم را بی سرپرست رها کنم. بالاخره اصرارهای مادر جواب داد و علی برای ازدواج با دختر خاله اش اعلان موافقت کرد. قرار شد خواهرش، شرایط علی را به دختر خاله اش بگوید.
بالاخره قرار خواستگاری گذاشته شد. موقع رفتن علی یک کتابی درباره #حضرت_زهرا (س) با خود برداشت و رفتند.
بین مراسم گفتند که عروس و داماد بروند اتاق دیگری تا صحبت های شان را بکنند. وقتی نشستند علی کتاب را گذاشت جلوی عروس.:
«این کتاب را بخون. توی زندگی باید #حضرت_علی و حضرت زهرا (س) الگوی من و تو باشه. شغلم هم میدونی که خطرناکه. ممکنه فقط یک روز کنارت باشم و یا یک عمر. فکرهات رو بکن».
خیلی زود این وصلت سرگرفت و قرار بر جشن ازدواج ده روز بعد از مراسم عقد، در روز #مبعث رسول خدا (ص) گذاشته شد.
#شهید_علی_هاشمی
#سیره_خانوادگی_شهدا
#مراسم_عروسی
#کتاب_هوری؛ زندگی نامه و خاطرات سردار شهید علی هاشمی، نویسنده: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، ناشر: انشارات شهید ابراهیم هادی، نوبت چاپ: چهارم- ۱۳۹۴؛ صفحه 170-167.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
#آمریکا به معنای دقیق کلمه نسبت به حاجی کینه ای بود. او به حیثیت آمریکا ضربه زده بود.
برش اول:
وقتی حکومت #صدام کارایی خودش را از دست داده بود، آمریکایی ها آمدند تا به طور کامل حذفش کنند.
وقتی آمریکایی ها وارد عراق شده بودند، عده ای مجاهدان عراقی برای مشورت آمدند پیش حاجی. می خواستند با آمریکا همکاری کنند در کشتن صدام.
حاجی خیلی نطق کوبنده ای کرد. می گفت: «دشمنی ما با صدام معنایش این نیست که با آمریکایی ها دوست هستیم و برویم دست توی دستش بگذاریم و بلرای نابودی صدام با اونا همکاری کنیم».
برش دوم:
آمریکایی ها ریخته بودند توی #نجف و شایعه شده بود که می خواهند بیایند سراغ حرم. خیلی از مجاهدان حتی مردم عادی عراق هم آمده بود برای دفاع از حرم.
مقرمان نزدیک حرم #حضرت_علی (ع) بود. همان روزها حاجی با یک دشداشه عربی آمد مقر. پرسیدم: چطور خودت را رسوندی اینجا
چطورش را نگفت؛ ولی گفت: «اومدم تا آمریکایی ها رو از نجف بندام بیرون».
با مدیریتش خیلی از فرماندهان عراقی را شناسایی کرد و گروه های مقاومت را آورد پای کار و شر آمریکایی ها را برای همیشه از سر مردم عراق کم کرد.
#شهید_قاسم_سلیمانی
#شهدا_و_امام_علی ع
#سیره_سیاسی_شهدا
#سیره_نظامی_شهدا
#دشمن_شناسی
#نبرد_با_آمریکا
راوی: حجج اسلام سعادت نژاد و سید حمید حسینی
#کتاب_سلیمانی_عزیز؛ گذری بر زندگی و رزم شهید حاج قاسم سلیمانی. نویسنده: عالمه طهماسبی، لیلا موسوی و مهدی قربانی. ناشر: حماسه یاران. نوبت چاپ: سوم-۱۳۹۸٫ صفحه ۴۴-۴۵.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
غلام رضا عالی در تظاهرات 21 بهمن 1357، با اصابت گلوله به کاسه سر در حالت کما در بیمارستان بستری و شب چهلم به منزل منتقل می شود در حالی که به علت اصابت گلوله، حافظه اش پاک شده بود و امکان تکلم هم نداشت:
بعد از مرخصی از بیمارستان حال خوشی نداشتم. همه کارهایم حتی نظافت، بر عهده افراد خانواده بود. این حالت، مخصوصا اینکه احساس می کردم خانواده ام خسته شده اند، خیلی ناراحتم می کرد.
از مادرم خواستم رختخوابم را سمت قبله پهن کند. به #امام_علی (ع) متوسل شدم که یا شفایم و یا مرگم را از خدا بگیرد. در عالم رؤیا محضرشان رسیدم. فرمودند: تو شفا یافتی، اما باید به دیدار #امام_خمینی بروی.
محضر امام (ره) رسیدم و شرح حالی دادم و از امام (ره) برای انجام مقدمات اعزامم به آلمان کمک خواستم و گفتم: «از همه راه های طبیعی بهبودی نا امید شدم».
امام (ره) فرمود: «صبر کنید. از جده ام فاطمه زهرا (س) که نا امید نشده اید».
استکان چایی را خودشان شرین کرده، مقداری دعا بر آن خواندند و خود چشیدند. آنگاه آن را با قاشق بر دهانم ریختند.
از قم که برگشتیم، روز ۱۳ رجب، روز ولادت #حضرت_علی (ع) زبانم بر تکلم باز شد.
ادامه دارد...
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/