کنار رودخانه گتوند توی اردوگاه غواصی بودیم. چهل روز مانده به #عملیات_کربلای_چهار . خیلی از بچه ها داخل چادر بودند. لامپ چادر را شل کردم و صدای پرسوز نادر با صدای ناله بچه ها در هم آمیخت: «بریز آب روان اسما، ولی آهسته آهسته».
در عین حالی که همه توی حال خودمان بودیم، منتظر بودیم نادر دعا را شروع کند. ناگهان نادر سر از سجده برداشت و از عمق جانش حضرت زهرا (س) را صدا کرد و به سرعت از چادر خارج شد.
پشت سرش بودم، اما یارای صدا کردنش را نداشتم. #عمامه اش را روی رمل ها اندخت و سر به سجده گذاشت و های های گریست. دست به شانه اش گذاشتم به نشانه اینکه بگو دردت را تا آرام شوی. گفت نه.
گفتم: امشب چه شده این طور به هم ریختی؟ توی دلت چه گذشته مرد؟ من غریبه نیستم.
در چشم هایم "نه" ای گفت و با قدم های بلند حرکت کرد.
صدایش کردم "نادر". فقط یک جمله گفت: #امتحان سختی در پیش داریم. خیلی سخت. فقط همین را می توانم بگویم».
داخل بلم نشست و پارو کنان از من دور شد؛ اما هنوز صدای ناله بچه های چادر بدون اینکه نادر روضه ای برایشان خوانده باشد به گوش می رسید.
بعد از عملیات کربلای 4، وقتی اسیر عراقی ها شده بودم، با دیدن پیکر خون آلود و چشم های نیمه باز نادر معنی امتحان سخت برایم تفسیر شد.
#شهید_نادر_عبادی_نیا
#شهدا_و_اهل_بیت ع
#شهدا_و_حضرت_زهرا س
#عنایات_و_کرامات_شهدا
#کتاب_غواص_ها_بوی_نعنا_می_دهند؛ نوشته حمید حسام؛ نشر شهید کاظمی؛ جاپ اول ناشر-بهار 1398 ؛ صفحه 48-47 و 85.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
در #عملیات_کربلای_چهار قرار بود بچه ها از #نهر_خین عبور کنند و به جزیره بوارین بزنند. اما عراق گویا قسم خورده بود که نگذارد هیچ نیروی ایرانی از این نهر عبور کند. با آر پی جی هر چه را که روی نهر می آمد می زد.
مجتبی با گروهی از رزمندگان وقتی از نهر عبور می کنند، تیربازی بدون وقفه روی بچه ها آتش می ریخت. خودش داوطلب شد که تیربار را خاموش کند.
این جا بود که دعاهای قنوتش اینجا به اجابت رسید.
#شهید_مجتبی_اکبر_زاده
#سیره_اخلاقی_شهدا
#استقبال_از_گزینه_های_سخت
راوی: حاج حسین یکتا
#کتاب_مربع_های_قرمز ؛ خاطرات شفاهی حاج حسین یکتا، نوشته زینب عرفانیان، ناشر: نشر شهید کاظمی، نوبت چاپ: دوم بهار ۱۳۹۷؛ صفحه ۴۲۴.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
شب #عملیات_کربلای_چهار، محمد رضا جزو #غواص هایی بود که باید از نهر خین می گذشتند و راه را برای بقیه باز می کردند. محمد رضا لباس تمیزی پوشید و مرتب و عطر زده، گفت: این عملیات آخر من است و دیگر بر نمی گردم. برای اینکه عراقی ها نفهمند پاسدار است لباس سپاه هم نپوشید.
بر اثر اصابت ترکش به شکمش نتوانست به عقب برگردد و اسیر شد. ارتش بعث اسرا را بازجویی و تحقیر می کرد و دستور می داد که به امام خمینی #ناسزا بگویند، سرباز عراقی تا با لگد کوبید توی شکم محمد رضا، فریاد زد:« مرگ بر #صدام مرگ بر صدام». با پوتین کوبیدند توی دهانش، اما او ول کن نبود، آن قدر گفت تا بازجوها را از رو برد.
هشت روز از مجروحیتش می گذشت، بدون آب و غذا و دارو. در گوش دوستش گفت: میرزایی! من شهید می شوم. ما پیروز می شویم و تو آزاد. برو قم. به مادرم بگو چشم انتظارم نباشد.
روز دهم اسارت بود. زخم هایش عفونت کرده بود. تشنگی امانش را بریده بود. قبل از این که بچه ها آبش دهند، از جام شهادت سیراب شد.
#شهید_محمدرضا_شفیعی
#عنایات_و_کرامات_شهدا
#مرگ_آگاهی
#کتاب_هنوز_سالم_است؛ زندگی نامه شهید محمد رضا شفیعی. نویسنده: نرگس شکوریان فرد. ناشر: عهد مانا-1395. صفحه 54، 58 و 65.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
حسین روی #نظم بچه ها خیلی حساس بود. #عملیات_کربلای_چهار، لشکر حضرت رسول (ص) در کانی مانگا عملیات می کرد. گردانی از ما هم گردان احتیاط بود.
فرماندهی، بالای ارتفاع بود و برای اعزام گردان احتیاط، باید با لشکر حضرت رسول ارتباط مخابراتی میگرفتیم.
فرماندهی روی ارتفاعات لری مستقر بود. چون ارتباط گیری آنجا زیر تیر بود، محسن زاهدی مسئول مخابرات به من گفت: تو برو بالای ارتفاع، اگر حسین آمد بفرستش پایین. ما از پایین ارتباط برقرار می کنیم.
ما تا ساعت یازده شب منتظر ماندیم و نیامد و گرفتیم خوابیدیم. به ناگاه با صدای جیغ حسین از خواب بیدار شدم. سریع رفتم داخل سنگر مخابرات و بچه ها را بیدار کردم.
علیخانی را دیدم که شلوارش گتر نکرده بود. گفتم: سریع گتر کن تا حسین نیامده. کِش نداشت. تا بتواند کاری بکند حسین از راه رسید.
وضعیت لباس او و خواب بودن همه ما، اعصابش را به هم ریخته بود. ما را از پنجره انداخت بیرون.
یادداشتی به محسن زاهدی نوشت و به من گفت دستش برسانم.
نوشته بود: حاج محسن یک دست کتک لازم است، سریع بیا بالا. محسن زاهدی تا قضیه را فهمید تا صبح بالا نیامد.
#شهید_حسین_خرازی
#سیره_نظامی_شهدا
#نظم_و_انظباط_سازمانی
#قانون_مداری
راوی: محمد سعید رشادی
#کتاب_زندگی_با_فرمانده ؛ خاطراتی از شهید حسین خرازی؛ نویسنده: علی اکبر مزد آبادی، ناشر: یا زهرا (س)، نوبت چاپ: سوم؛ ۱۳۶۴، صفحه ۴۲ تا ۴۵.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/