eitaa logo
برش‌ ها
406 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
405 ویدیو
38 فایل
به نام خدای شهیدان در برشها شهدا دست یافتنی اند. اینجا فرهنگ جهاد و شهادت را به صورت آهسته، پیوسته و به دور از هیاهو روایت می کنیم تا بتوان آن را زندگی کرد. سایت http://www.boreshha.ir/ آپارات www.aparat.com/boreshha.ir بارش فکری @soada313_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
بعد از چند وقتی که نبود، حالا برگشته بود. آن هم با . ته دلم خالی شد. گفت نگران نباشید فقط ضرب دیده و گچش گرفتند. سلام و احوال پرسی با مادر و خواهرش کرد و به بهانه خواب رفت اتاق که بخوابد. دنبالش که رفتم نقشه ای جلویش پهن بود. باید اطلاعات حاصل از شناسایی ها را در ثبت می کرد؛ آن هم با دست گچ گرفته. گفت در این موقعیت کسی جز تو برای این کار ندارم. من هم به بهانه خواب شام نخورده آمدم توی اتاق و با راهنمایی هایی که می داد در تاریکی کامل؛ فقط با کور سویی که از نور لامپ حیاط به داخل می تابید، باید اطلاعات را روی نقشه ثبت می کردم که شامل محل استقرار یگان های نظامی مختلف در محورهای متعدد بود. اولش خیلی سختم بود. پاک کن از دستم نمی افتاد؛ اما کم کم راه افتادم. این کار تا ساعت سه و نیم طول کشید. تا کمی صاف می نشستم و انگشت هایم را باز و بسته می کردم، کاظم پشت بوسید و حلالیت می طلبید از این که تا این وقت شب دارم جورش را می کشم. وقتی کار تمام شد همانجا خوابم برد. دو ساعت بعد برای نماز بیدار شدم؛ اما آن چنان گرم خواب بودم که رفتن کاظم را هم متوجه نشدم. بعد از یک هفته هم که برگشت، دوباره شروع کرد به کردن بابت یادداشت های آن شب. راوی: اکرم حاج ابوالقاسمی؛ همسر شهید مجموعه نیمه پنهان ماه، جلد ۲۶، رستگار به روایت همسر شهید، نویسنده: نجمه طرماح، ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: اول- ۱۳۹۵ ؛ صفحات ۶۹-۶۷ و ۷۱
حسین احساس مسئولیت عجیبی داشت. منتظر نمی ماند تا کاری به او واگذار شود. خودش پیگیر خیلی از مسائل بود. یک روز با یک روزنامه دیواری آمد پیشم. داد دستم و گفت باز کن. وقتی باز کردم دیدم خیابان ها و کوچه های محل را کشیده بود با تمام جزئیاتش. می گفت: این نقشه کوچه ها و خیابان های محله است و خانه تمام افرادی که به نحوی با مشکل داشتند و یا مشکلات اخلاقی داشتند مشخص کرده ام. حتی خانه محله هم در نقشه مشخص شده بود. در مسائل فرهنگی هم پیشتازی خودش را داشت. با اینکه من مسئول جلسات بودم؛ اما همیشه حسین پیشنهاد می داد. جلسه که تمام می شد حسین یک بحث علمی را مطرح می کرد و همه را پای کار می کشید و بحث ها معمولا تا دو یا سه ساعت ادامه داشت. گاهی داخل حسینیه بودیم و گاهی بساط خودمان را کنار رودخانه پهن می کردیم. در سیره شهدا راوی: عظیم مقدم دزفولی کتاب آسمان خبری دارد؛ روایت زندگی و خاطرات نوجوان عارف شهید عبد الحسین خبری، نویسنده: گروه روایتگران شهدای دزفول، ناشر: سرو دانا، تاریخ چاپ: دوم- ۱۳۹۵؛ صفحه ۳۴ و ۳۸. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
حسین احساس مسئولیت عجیبی داشت. منتظر نمی ماند تا کاری به او واگذار شود. خودش پیگیر خیلی از مسائل بود. 🔹 یک روز با یک روزنامه دیواری آمد پیشم. داد دستم و گفت باز کن. وقتی باز کردم دیدم خیابان ها و کوچه های محل را کشیده بود با تمام جزئیاتش. می گفت: این نقشه کوچه ها و خیابان های محله است و خانه تمام افرادی که به نحوی با مشکل داشتند و یا مشکلات اخلاقی داشتند مشخص کرده ام. حتی خانه محله هم در نقشه مشخص شده بود. در مسائل فرهنگی هم پیشتازی خودش را داشت. با اینکه من مسئول جلسات بودم؛ اما همیشه حسین پیشنهاد می داد. جلسه که تمام می شد حسین یک بحث علمی را مطرح می کرد و همه را پای کار می کشید و بحث ها معمولا تا دو یا سه ساعت ادامه داشت. گاهی داخل حسینیه بودیم و گاهی بساط خودمان را کنار رودخانه پهن می کردیم. در سیره شهدا ▫️راوی: عظیم مقدم دزفولی 📚کتاب آسمان خبری دارد؛ صفحه ۳۴ و ۳۸. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir