•{
#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_68
#آرام
باصدایتیکتاکساعت،ازخواب پریدم.
دو روبرم رونگاهی انداختم که فهمیدم اتاقم خوابیده بودم...
گلوم بشدت خشک و دست وپام لمس بود...
بیزارشده بودم ازاین حس و حال...
کاشکی حالم بهتر بشه...
دستمو دراز کردم سمت میز تا لیوان رو بردارم...
ازدستم لیز خورد و صدای جیغ شکستنش گوشم رو پاره کرد...
تحمل شرایطم واقعا برام سخت بود...
به سختی و باکلی درد از روی تخت بلند شدم تا برم آبی به دست و صورتم بزنم...
حواسم اصلا به زمینی که از خورده شیشه درست شده بود، نبود....
خواستم قدم اول رو بردارم که کف پام سوزش بدی پیدا کرد...
بیخیال در اتاقمو خواستم باز کنم که دیدم قفله....
+را...ر..رادیییییین!
ای خدا....قفلش گیر کرد!.
هزار دفعه به رادین گفتم لامصبو عوضش کن .....
الان تواین وضعیت چکار کنم؟
چجوری بازش کنم؟
نشستم پشت در ...پاهامو جمع کردم تو خودم..
نه رادینی وجود داش...
رادین کجاست؟
دلم حسابی شور میزد...
یاد تهدید ها افتادم!..
گوشی هم نداشتم که بهش زنگ بزنم....
چشمم خورد به تلفن اتاقم....
به سمتش پرواز کردم و نشستم روی تختم...
شماره رادینو گرفتم .....
جواب نمیداد!
گذاشتم تا آخر زنگ بخوره...
ولی ....
اشکام آماده پرت شدن روی گونه هام بودن....
نگرانی و استرس هیچ جوره ول کنم نبود..
کی این روزا تموم میشه؟
کی حال بد و دلشوره ازبین میرفت؟
رفتم سر جای قبلیم...پشت در نشستم...
بغضم ترکید ...
حرفای ارسلان تو سرم اکو میشد...
_یدفه دیدی رادین جونت دوتا بال درآورده و میره تو آسمون!
_اینا برات درس و عبرت باشه!
صدای هق هقم کل اتاقو برداشته بود....
جیغ زدم:
+خدایااااااااااا! رادین سپردم دست تو! خدا.! خودت مراقبش باش!
نزار بیکس و کار تر بشم!
نزار دیگه هیچ پشتوانه ای نداشته باشم!
...