╚ ﷽ ╝ .... ••○🖤○•• .... خویش دفع می کند ، یا سپر به تیر های رعد آسای دشمن می ساید ، یا در محاصره نامردانه سپاهدلان چرخ می خورد ، یا ضربات نابهنگام اما هماهنگ عده ای، از اسب فرو می افتد... آری، لحن این لا حول ، آهنگ فرو افتادن خورشید بر زمین است. تو ناگهان از زمین کنده می شوی و به سمت صدا پر می کشی و از فاصله ای نه چندان دور، ذوالجناح را می بینی که بر گرد سوار فرو افتاده خویش می چرخد و با هجمه های خویش، محاصره دشمن را باز تر می کند. چه باید بکنی ؟ حسین به ماندن در خیمه فرمان داده است اما دل، تاب و قرار ماندن ندارد. و دل مگر حسین است و فرمان دل مگر غیر فرمان حسین است؟ اگر پیش بروی فرمان پیشین را نبرده ای و اگر باز پس بنشینی ، تمکین به این دل حسینی نکرده ای. کاش حسین چیزی بگوید و به کلام و حجتی تکلیف را روشنی ببخشد. این صدای اوست که خطاب به تو فریاد می زند :"دریاب این کودک را!" و تو چشم می گردانی و کودکی را می بینی که بی واهمه از هر چه سیاه و لشکر و دشمن به سوی حسین می دود و پیوسته عمو را صدا می زند. تو جان گرفته از فرمان حسین ، تمام توانت را در پاهایت می ریزی و به سوی کودک خیز بر می داری، عبدالله صدای تو را می شنود و حضور و تعقیب را در می یابد اما بنا ندارد که گوش جز دلش و سر جز به حسینش بسپارد. وقتی تو از پشت ، پیراهنش را می گیری و او را بغل می زنی، گمان می کنی که به چنگش آورده ای و از رفتن و گریختن بازش داشته ای. اما هنوز این گمان را در ذهن مضمضه نکرده ای که او چون ماهی چابکی از تور دستهای تو می گریزد و خود را به امام می رساند . در میان حلقه دشمن، جای تو نیست.این را دل تو و نگاه حسین هر دو می گویند ، پس ناگریزی که در چند قدمی بایستی و ببینی که ابجر بن کعب شمشیرش را به قصد حسین فرا می برد و ببینی که عبدالله نیز دستش را به دفاع از امام بلند می کند و بشنوی این کلام کودکانه عبدالله را که: تو را به عموی من چه کار ای خبیث زاده ناپاک! و ببینی که شمشیر ، سعبانه فرود می آید و از دست نازک عبدلله عبور می کند ، آنچنانکه دست و بازو به پوست ، معلق می ماند. و بشنوی نوای "وا اماه" عبدالله را که از اعماق جگر فریاد می کشد و مادر را به یاری می طلبد. و ببینی که چگونه حسین او را در آغوش می کشد و با کلام و نگاه و نوازش تسلایش می دهد : صبور باش عزیز دلم! پاره جگرم ! زاده برادرم ! به زودی با پدرت دیدار خواهی کرد و آغوش پیامبر را به رویت گشاده خواهی یافت و... و ببینی ....نه....دستت را به روی چشمهایت بگذاری تا نبینی که چگونه دو پیکر عمو و برادر زاده به هم دوخته می شود . حسین تو اما با این همه زخم ، هنوز ایستاده مانده است. نای دوباره بر نشستن بر اسب را ندارد اما اسب را تکیه گاه کرده است تا همچنان بر پا بماند. آنچه اکنون برای تو مانده، پیکر غرق به خون عبدالله است و جای پای خون آلوده حسین. ... ••○🖤○•• ✍ ✍لطفا فقط با ذکر و کپی شود... ╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮ ✒ @chaadorihhaaa ╰┅•°•°•°•°═ঊ