قسمت چهارم رفتیم محضر اسناد رسمی... بنده و همسر اول و همسر دومم. نه به این آسانی... راهی که معمولا ده دقیقه طول میکشید را حدودا یک‌ساعت طول دادیم... چرا؟ گفتم که همسر اولم پا به ماه بود و باید به شدت احتیاط میکردم. از یک طرف عصبی بودم و از طرفی دیگر حیرت‌زده. عصبی بودم که چرا باید در جمهوری اسلامی چنین قوانین ظالمانه‌ای وجود داشته باشد که برای یک امضاء و اجازه که خدا لازم ندانسته، زن باردار را مجبور به تحمل هزار زحمت کنند؟ حیرت‌زده بودم که چطور همسرم با وجود اینکه اتمام حجت کرده و به ایشان گفتم عواقب این کار پر استرس بر عهده خودت است، با لباس بیمارستان خودش را به ماشین رسانده تا برای امضاء ازدواج من و هوویش به محضر برویم... در همین حالا و هوا بودم که بالاخره رسیدیم محضر... همسر اولم با ابهتی خاص وارد محضر شد... یادم نمی رود... هیچگاه... هیچگاه یادم نمی رود که این آرامشی که به نگاهش ابهت داده بود در او فوران میکرد... وارد محضر شدیم... کارمندان ما را راهنمایی کردند به سمت میز دفتردار اصلی... با اینکه ساعاتی قبل مراجعه کرده و بر وخامت حال همسرم تاکید کرده بودم، سند هنوز آماده نشده بود... چقدر ما را معطل کردند... نمی دانستم چرا؟... کمی طول کشید و بعدش بحث احراز هویت را وسط کشیدند... ‌سه نفر خانم و آقا و در سه نوبت عکس شناسنامه و کارت ملی همسر اولم را با صاحب عکس که همسر اولم باشد تطبیق دادند... دو نفر اول که خانم بودند گفتند این شخص، صاحب آن عکس نیست. گفتم نیم ساعت وقت ما را تلف کردید که بگویید این، آن نیست؟ ناراحت و عصبانی بودم که دفتردار٬ آقایی را صدا کرد و گفت این خانم را با این عکس به دقت ببین... خودشه؟ آن شخص گفت بله آقا... خودشه... سند را قبل از تایپ به صورت دستی نوشتند... گفتم عنوان سند، رضایت بر تعدد زوجات باشد٬ نه ازدواج مجدّد. گفتند چه فرقی دارد؟ دفتردار سریع منظورم را فهمید و گفت فرق دارد. فهمیده بود قصدم فقط همسر دوم نیست و احتمالا تا چهارتا پیش میروم. گفت خانم نظر شما چیست؟ فقط یک زن بعد شما بیاورد یا اگر بیشتر هم بیاورد شما راضی هستید؟ لحظه‌ای دلم لرزید. با همسرم هماهنگ نکرده بودم. با این حال همسرم با آرامش خاصی گفت: حکم٬ حکم خداست٬ من چه کاره ام؟ خدا گفته تا چهار زن... نگاهم به نگاهش گره خورد... از جواب جسورانه او تنم لرزید... او که در اواخر دوران بارداری‌اش بود و درد زایمان هم داشت٬ با رفتار امروزش٬ صلابت یک زن در ایمانش را برایم معنا کرد... او غیرت زنانه اش را لگد مال کرد و با این کار بار دیگر کرامت انسانی را در مرآی شیطان رجیم به رخ کشید... غیرت زنانه ای را زیر پا گذاشت که امروزه برای بسیاری از زنان عادی شده و از این گناه بزرگ، به عنوان عشق یاد میکنند. غیرت زنانه ای که اصلی‌ترین مانع مادری صدها هزار زن و دختر سن‌بالای کشورم شده و همچون سیاهی چرکینی بر رخت سفید ایمان زنان امروز جامعه ام نشسته و ملائک و‌آسمانیان را آزار میدهد... من روز قیامت شهادت خواهم داد که همسرم در وانفسای آخرالزمان نه تنها قبله نشد، بلکه با رفتارهای اعجاب‌آورش الگوی مومنه‌ای برای اتمام حجت بر زنان عصر خویش شد... ادامه دارد... کانال شخصی : https://sapp.ir/navid.ebrahimiormavi قسمت پایانی سند را گرفتیم و به اتفاق دو همسر به بیمارستان برگشتیم... باز در راه برگشت مجبور شدیم آهسته تر از معمول بیاییم... لابد با خودتان میگوئید چرا غُر میزنم؟ سخت بود خب... اما انصافا غر زدن در این موقعیت خوب نبود... من اما، کمی غر غر هم کردم که چرا این ها اذیت کردند؟ چرا دیر سند دادند؟ چرا ما داریم این همه آرام و آهسته مسیر را طی میکنیم؟!!! و همسران دلداری می‌دادند که یک زمانی بالاخره درست میشود، حرص نخور... بالاخره رسیدیم بیمارستان و همسر اولم هم رفت تا سونوگرافی را در طبقه منفی یک انجام دهد و دروغ نگفته باشد... آقایان نمایندگان مجلس شورای اسلامی، یک شرط که خدا نگذاشته را در قوانین حمایت از خانواده و در عقدنامه های ازدواج گذاشتند و عده زیادی را به چنین تلاطمی انداختند. چرا؟؟؟؟؟ چون عده‌ای نامردی می‌کردند و بعد از ازدواج دوم، همسر اول را رها می‌کردند. غافل از اینکه اگر بخواهیم سوء رفتار انسان‌ها را ملاک قرار دهیم، وضعیت بسیار بدتر میشود. مساله دیگر که ناراحت‌کننده است این است که همه می‌دانیم که خیلی از مردان هستند که با اینکه متاهل شده‌اند، ولی دوست و معشوقه می‌گیرند. چرا برای این‌ها که رابطه‌شان حرام است، فکری نکرده‌اند؟ رابطه حلال را با این همه مشکلات و سختی‌ها مواجه می‌کنند و رابطه حرام را رها می‌کنند. همه هم می‌دانیم وقتی حلال را صعب و سخت کنیم، حرام سرازیر می‌شود... این طرز تقنین، صحیح نیست... از این ها که بگذریم٬ همسر اولم قهرمان اصلی این خاطرات بود... او در تمام این مدت