خیلی از جوان ها که با بنده در مورد ازدواج صحبت می کنند، مشکل عدم اعتماد پدر و مادر را مطرح می کنند. شاید باورتان نشود، اما خودم هم همین مشکل را داشتم و اولین بار در ۱۷ سالگی در مورد ازدواج با پدر و مادرم صحبت کردم. قبول دارم که با پدر و مادرهای امروزی کمی سخت است، ولی شدنی است و برای کسی که اهل علم و عمل به تکلیف است، ارزشش را دارد. چون خودم هم این سختی ها را چشیده ام، میگویم شدنی است. قبلا برایتان از فضای خانواده‌مان نوشته ام. خانواده‌ای دارا، سنتی، و از نظر من مقداری مذهبی، و البته تا حدود زیادی تجملاتی. برای من که از همان کودکی چهره مصمَّم پدرم در تصمیم‌گیری‌ها برایم الهام‌بخش بود، صحبت با او در مورد ازدواجم سخت و غیر قابل باور بود. هیچوقت یادم نمی رود اولین باری که تصمیم گرفتم در مورد ازدواجم با پدرم صحبت کنم، چقدر جدی بودم... ازدواج را وظیفه میدانستم، آنچنان که گویا برای نماز ایستاده ام و موقع تکبیر است... صحبت های مقدماتی را مادرم برعهده گرفته بود و گرچه خودش هم میگفت هنوز زود است، ولی ظاهرا تا حدودی در اقناع پدرم موفق هم شده بود. با این حال برای یک جوان ۱۷ ساله، گفتگوی در مورد ازدواج آن هم با پدرش سخت است، گرچه لباس روحانیت به تن داشته باشد. وقتی رو در رو ایستادم و این موضوع را مطرح کردم، پدرم ابتدا به صحبت هایم با آرامش گوش داد، ولی وقتی جدیت مرا دید، با حال نزار گفت: شما اصلا متوجه هستی مسئولیت زندگی یعنی چه؟ چرا این همه عجله داری؟ این را گفت و من و مادرم را تا چند ماه مجبور به اجرای عملیات فوق سری کرد که هنوز تلخی‌ها و شیرینی‌هایش در خاطرم هست... امشب و ‌بعد از حدود یازده سال از آن زمان، وقتی با ارومیه تماس گرفتم، مثل همیشه ابتدا مادرم از احوال تک تک چهار عروسش پرسید و بعدش که نوبت احوالپرسی با پدرم شد، ناخودآگاه یاد آن روزها افتادم. پدرم که با چشم خود دیده آن نوجوان ۱۷ ساله، حالا شوهر چهار زن شده و همه نوه‌هایش را از همین پسرش دارد، طور دیگری صحبت می کند و این برای من که سختی های فراوانی را در این مسیر متحمل شده ام، بسیار ارزشمند است... کانال شخصی : https://sapp.ir/navid.ebrahimiormavi